۶ پاسخ

باحال بود مرسی
تو این چند لحظه ک خوندم نوشته هاتو ی دور زایمانم تو ذهنم مرور شد
من گریه میکردم میگفتم میترسم
ماما ها میگفتن از چی میترسی میگفتم از این ک ی ادم ازم بیاد بیرون😢

طبیعی بودید یا سزارین

چرا انقباض ثبت شده هیچی نگفتن بهت ؟ عجب ادمایین . خب میگفتن حداقل آمادگی روحی داشتی .

آقا راز این که کیسه ابتون پاره میشه هم بگید تا منم ببینم میتونم یه کار کنم کیسه آب پاره بشه راحت شم 🤐

منم ۳5هفته نصف شب کیسه آبم ترکید

منم مثل تو بودم با این تفاوت که 40هفته و پنج روز کیسه اب ترکید

سوال های مرتبط

مامان بَشِه❤️ مامان بَشِه❤️ ۱۰ ماهگی
برام قرص فشار نوشت و گفت خطرناکه نباید فشار داشته باشی سونوی اخر و نوشت رفتم و دکتر سونو کرد وقتی گرفتمش دیدم دور سرش سه هفته رشدش عقب تر بود دوباره استرس جدید همش تو نت میخوندم چیزای وحشتناکی مینوشت و من دوباره استرس😑
سونو رو به دکتر نشون دادم فشارمو گرفت سیزده یا چهارده بود یه نامه داد برای سه روز بعدش یه بیمارستان خصوصی بود که خودش اونجا کار میکرد گفت تو برو این نامه رو نشون بده ممکنه بستریت نکنن چون بگن فشار داری سزارین میشی ولی تو برو به هر حال منم گفتم چشم
چون فکر نمیکردم که بستریم کنن روز موعود با خیال راحت رفتم حموم و یه ساک کمی وسایل مورد نیاز ریختم داخلش گفتم اگه بستریم کنن از اونطرف میرم خونه مادرم ساکو شوهرم بیاره شد ساعت شیش و اینا باشوهرم دوتایی حرکت کردیم رفتم بخش زایمان و بدون استرس گفتم این نامه رو دکترم بهم داده بستریم میکنید ؟؟
گفت اره چرا نمیکنیم برو غذا و نوشابه بخور کمی راه برو بیا تا ان اس تی بگیریم رنگ از روم‌پرید اوندم بیرون شوهرم گفت چیشد شروع کردم گریه کردن گفتم میخان بستریم کنن سیو نه هفته و دوروز بود با دهانه رحم ماملا بسته
شوهرم خندید و گفت خب بالاخره باید بیاریش امروز و فردا نداره رفتیم یه رستورانی اون نزدیکیا کوبیده و سوپ و نوشابه خوردم البته به زور اشتهام بسته شده بود پیاده تا بیمارستان برگشتیم و رفتم دوباره بخش زایمان و ان اس تی گرفتن نیم ساعت بیشتر روی تخت بودم و به صدای قلب بچم گوش میکردم و از خودم عکس میگرفتم😅
پرستاره اومد و گفت شلوارتو در بیار باید معاینت کنم ببینم دهانه رحمت چند سانته
وای وحشتم چند برابر شد ولی الان وقت نازکردن نبود شلوارمو دراوردم و دراز کشیدم پرستاره دستکش پوشید و ژل زد به دستش و خاست معاینه کنه
مامان صدرا مامان صدرا ۱۱ ماهگی
پارت دوم
آمپول فشار رو زدن و شروع روند زایمان بود
ساعت ۲.۵ من شدم سه نیم سانت که زنگ زدن ماما همراهم بیاد پیشم
دکتر رمضانی پیشم بود ولی گفت چون شیفتم یکی از مهربون ترین و بهترین ماما همراه هامو گفتم بیاد
و واقعااااا بهترین ماما همراه بود من میگم مامان بود برام هرجا هستی الهی حال دلت همیشه خوب باشه
همین حین من ورزش میکردم با توپ که ماما بخش اومد گفت اون مریض درد نداره یعنی من بعدش من به درد واقعااااا تحملم زیاده دانشجو ها اومدن از ۸قطره در دقیقه کردن ۱۶قطره
همه چیز یکم خوب و رو روان بود که حالت تنگی نفس بهم دست داد دستگاه اکسیژن برام آوردن وصل کردن
تا ساعت ۳.۵اینا بود من وارد ۶سانت شده بودم
دستگاه آن اس تی بوق ممتد میزد دریغ از یه دونه تپش قلب ثبت کنه
دانشجو ها گفتن که دستگاه خراب شده و پاره کردن انداختن داخل اشغال دونی
دکتر اومد گفت نوار قلب گفتن دستگاه مشکل داشت انداختیم اشغالی نوار قلب رو
دکترم در سطل اشغال رو باز کرد و نوار قلب رو آورد بیرون