۸ پاسخ

دقیقا مث من

خدا یه فرشته کوچولو بهت داده که مواظبش باشی بخاطر اونم که شده باید قوی باشی بچتو بزار پیش مامانت برو پیاده روی برو خرید باشگاه ثبت نام کن یکم برای خودت وقت بزار کاری که حالت رو خوب می‌کنه انجام بده تا بتونی از این وضعیت بهتر بشی یا مامان در انرژی برای بچت باشی

روانشناس به درد این حال تو نمیخوره دیگه برو پیش روانپزشک
از نظر جسمی هم باید خودتو تقویت ویتامین و مکمل برو دکتر بنویسه بخور

به بچه ات فک کن خداروشکر کن سالمه برو بیرون برو بگرد خرید کن اینجور همش فک کنی بدتر میشی

بابت افسردگیت حتما پیگیر درمان باش خوب میشی
بخاطر بچه هم شده باید برا سلامتیت و بالا نگه داشتن روحیت اهمیت قایل شی

اگر درمان نکنی بدتر میشیا اگر راه داری برو دکتر...از نظز جسمی هم برو دکتر ویتامین اینا بنویسه خیلی تاثیر داره

دقیقا من .نابودم ناااابود

عزیزم کنی آروم باش بخدا داری ظلم می‌کنی بخودت

سوال های مرتبط

مامان افـــرا🩷🎀 مامان افـــرا🩷🎀 ۶ ماهگی
شب اولی که زایمان کردم رو هیچوقت یادم نمیره
یه حس عجیب بود تا
شب قبل تو شکمم تکون میخورد خودشو سفت می‌کرد
ولی امشب دیگه نه
شکمم خالی بود و خودش کنارم
انگار بدنم عادت کرده بود بهش همه وجودم غریبی می‌کرد غریبی ک توش افتخار داشت انگار قلبم ریه‌هام رحمم همه وجودم بهم می‌گفتن ما کارمونو انجام دادیم امانتیت رو به نحو احسنت نگه داشتیم
قلبم تا شب قلبش محکم می‌زد جوری که خودم حس میکردم تکونم میده خب داشت به دونفر واسه حیات کمک میکرد
ولی اون شب آروم می‌زد از آرامش وجودش اون شب
اعضا بدنم حس اینو داشت ک انگار یه مهمون پر زحمت اومده بود نه ماه مونده بود همه رو به وجودش عادت داده بود حالا رفته بود
هم خسته بودن از این نه ماه فشار
هم دلتنگ از رفتنش
هم مغرور بخاطر تواناییشون
وقتی اون شب تو بیمارستان به رسم عادت دستمو گذاشتم رو شکمم که با حس کردنش بخوابم
شکمی ک پوستش شل شده بود و کوچیک و بی حس قلبی که تند نمی‌زد نفسی که تنگ نبود اینا همه بهم فهموند که تموم شد این نه ماه ماموریت اعضا بدنم تموم شد حالا هم غریبن هم دلتنگن هم خسته

خدایا شکرت که مسبب تموم این اتفاقات خودتی
خیلیا چشم انتظارن خدا به دل اوناهم نگاه کن❤️