بچم موقعی به دنیا میاد انشالله صحیح و سالم بیاد بغلم ابجیش تازه یک سالشه دل تو دلم نیست برا دوتاشون درسته طبقه بالای مادرشوهرم زندگی میکنم ولی پیش هیچکس نمیخوابه حتما باید خودم باشم هرجا برم باز باید برگردم تو خونه تو رختخواب خودمون دخترم تو بغلم بخوابه وگرنه تا صبح گریه میکنه
واییی برای منم شده عذاب دارم این شبا یه کاری میکنم یکم مستقل بشه بازم گریه میکنه و باید حتما دستم تو بغلش باشه و کنارم بخوابه دارم دیونه میشم منم اعصابم داغونه
وای چقدر تو منی منم دقیقا همینجور بودم کل دغدغم همین بود داشتم دیونه میشدم وقتیم زایمان کردم بااون درد وحشتناک فکر ایهان بودم ولی خداشکر بدون ذره ای بهونه شب پیش باباش خوابید
سلام عزیزم
طبیعیه این حس،من با اینکه دخترم ۵سالش بود موقع زایمانم،همین حس تو رو داشتم،شب آخری که میخواستم صبحش برم برا عمل،یک دقیقه چشم رو هم نذاشتم دخترم تو بغلم بود وگریه میکردم...همین الانم بهش فک میکنم اذیت میشم ولی چاره ای نیست،چون دخترم با دخترعمه ش هم بازی و دوست بود اونا اومدن خونه مون و همسرم همه ش میبردتشون پارک و بیرون و اینا تا دخترم اذیت نشه،شما هم ببین با کی بیشتر راحته بگو بیاد پیشش وهمسرت سرگرمش کنه،توی بیمارستان هم صحبت کنی شاید اجازه بدن ببری پیش خودت چون کوچیکه
چند روز به زایمان داری کم کم بزار پیش باباش بخوابه
عزیزم کاملا درکت میکنم اما دخترتو عادت بده ب همسرت تا کنار اون بخوابه. خیلی سخته ولی میگذره گلم
الهی بگردمت دختر منم شبا حتما باید بغل خودم بخوابه دستشو میندازه لای گردنم میخوابه درکت میکنم عزیزم
عزیزم منم از وقتی باردارم تموم عذاب این بود فقط پسزم اذیت بشه اصلا فکر خودم نبودم
ایلیا واکسن ۶ ماهگیشو زذم فهمیدم باردارم
خیلی شبا گریه کردم خیلی سخت بود ب قول شما وقتی بارداریمو قبول کردم رسیدم ب این ک پسرمو پیش کی بزارم چجوری تنهاش بذارم
خیلی سخت بود الانم ک میگم قلبم از غمش درد میگیره قشنگ میفهممت
تا یهویی یه روز صبح دخترم دیگه تکون نمیخورد و تا عصر هی چیزای شیرین خوردم شب رفتم بیمارستان هرشب ان اس تی گرفتم نوار قلبش بد بود و بچه داشت ب دنیا میومد و من درد زایمان داشتم اما خب چون بخیه داشتم و شکمم بی حس بود نمیفهمیدم
تا دکتر بیمارستان گفت باید همینجا زایمان کنی و من گفتم نه اونجایی ک دختر خودمع و ۴۰ دقیقه زمان میبزد گفت با مسئولت خودت چون بچه ات داره دنیا میاد سزارینی و زیر یک سال هم هستی بوه بیوفته داخل شکمت و جفت در خطرید
حالا فک کن ۳۷ هفته بودم با این شرایط آمدم تو ماشین تا خود خونمون پسرمو بغل گرفته بودمو گریه میکردم نمیتونستم اصن تصمیم بگیرم خیلی سخت بود پسرمو گذاشتم پیش زنداداشم مث یه خواهره برام خواب بود طفلی
رفتم بیمارستان ۱۱ شب و تا فردا ظهر اونجا بودم دکترمم چون میدونست بچه کوچک دارم گفت اگه شرایطش خوب بود مرخصه
خدا الهی خیرش بده
گلم تجربه زایمانمو گفتم برات ک بگم خدا اگه خودش حواسش هست توکل کن ان شالله زایمان خوبی داشته باشی
عزیزم همه ماها باید تو زندگی با ناکامی آشنا بشیم متاسفانه و اگر مواجه نشیم چالش های آینده به شدت آزارمون میده
مطمئن باش این یه تمرین برای آنیله و خیلی روی شخصیت آیندهش تاثیر میذاره
حس مادرانه ت میفهمم واقعا ،و متاسفانه سختی مادر بودن اینه بالاخره یه رپزی از بچه هامون جدا میشیم ،هیچوقت قرار نیست تا آخر همراه و پشت بچه هامون باشیم ❤️🩹و باید بزاریم یه روزی خودشون تصمیم بگیرن و روی پای خودشون بایستن
پس باید آماده بشن برای روزی که از پس کارهاشون و دلبستگی هاشون بر بیان🙃
کم کم عادتش بده با یه روش دیگه بخوابه بعدا بچه دومم بیاد خودت بیشتر اذیت میشی
اتاق خصوصی بگیر بیمارستان دولتی ک هزینش زیاد نباشه
بعد آنیل هم با همرات میتونه بیاد داخل اتاق پیش خودت
یک دوستم همینکارو کرد
ای خواهر حرف دلمو زدی منم دیگه قید ترس سزارین یا هر دردی رو زدم فقط میگم به دنیا بیاد زود برگردم خونه
فکرشو نکن غصه نخور انشاالله بموقعش خدا خودش یه برنامه ای براش می چینه که بعدن میگی بخودت برا این یه شب غصه میخوردم
دختر منم خیلی بهم وابسته اس ی ماهیه سعی میکنیم با باباش بیشتر بخابه شبا ک عادت کنه برا اون شب اذیت نشه شما هم سعی کن شبا با باباش بخابه خیلی تاثیر داره
تو اتاق خصوصی میشه بیاریش پیش خودت اینجوری گفتی منم غصه ام شد والا .
دقیقن منم مثل شما بودم حالا بچهای من ۵سالشون بود حق داری مادر همینه ازالان گاهی مادری خواهری بخوابن پیشش تا عادت کنه انشاله میگذره
توکل کن بخدا
خدا طوری میچینه که همون شب بیشتر بهش خوش میگذره نگران نباش
ببین اگه آدم بخواد ریز به ریز به همه چی فک کنه غصه بخوره مغزش میترکه ولی وقتی زمان میره جلو همه چی خود بخود درست میشه تازه یه واقعیت هست که به چیزای خوب فک کنی همون میشه
به خدا اطمینان کن خدا بهتر از تو بلده
اگه بود ری اکت بده
حدس میزنم این بچت پسره
این احساسات اگزجره همش مال بارداریته منم احساس مادرانم قلمبس اما فقط مرگه که چاره نداره اتاق خصوصی بگیر شبو تخت بغلت بخوابونش
دو سه ماه اخر بارداریت همسرتو راهنمایی کن بتونه دخترتو بخوابونه و این برا دخترت نرمالیزه بشه
یکم رو خودت کار کن فقط یه شبه و تا اخر شب میتونن بیارن ببینیش تو ماشین خستش کنن تا بخوابه و تو اونموقع اونقدر خسته زایمان دومی هستی که شاید چیزی از انیل متوجهت نشه دیگه نوبت دومیه اون شبو باید کنار اون باشی
فکر نکن منم پسرم تنها بک شب فکر نکن
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.