خدا هیچ وقت هیشکی رو با بچه اش امتحان نکنه
ظهر ساعت ۲ بابام زنگ زد ارسلانو حاضر کن ببرمش خونه شما شب میاین دیگه با بابام رفت پسرم
منم ساعت ۵ گفتم بزار یه چرت بزنم یهو ۱۵ دقیقه پیش بیدار شدم فکر کردم صبح زوده پسرمو صدا زدم دیدم نیست پتو هارو ریختم بهم رفتم پذیرایی اونقدر صداش زدم تا رسیدم نزدیک پنجره یادم اومد عصر هست🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️
یعنی داشتم سکته میکردم
ما طبقه ۵ هستیم خونه راه پلش نرده نداره

منم این موقع ها خوابیدنی گیج میشم 😂

من اوایل زایمان اول خیلی توهم داشتم...یادمه شبی که فرداش پسرم عمل داشت همه مامانا خواب بودن من رو صندلی نشسته بود بچه شیر میدادم یهو خوابم برد از خواب پریدم زدم تو سرم فکر کردم بچه دستم بوده و از دستم افتاده

خیلی بده این لحظه

😅😅😅😅😅