سلام دوستان
یه دختر خاله دارم ک خالم بین دختر بزرگه منو دختر خواهرم زایمان کرده،دختر من بهمنی دختر خالم اسفندی دختر خواهرم فروردینی ،بعد اون یکی خالم هم دختر کوچیکه من اسفندی دختر اون فروردینی
دخترای اونا قد و هیکل و توپول و بلند قد و تازه موهاشون پر مو و لخت ،اون وقت دخترای من و دختر خواهرم هیچی بخدا نحیف و بی جون و استخون
چرا واقعا ؟
بابام امشب برگشت گفت خاک تو سرتون با بچه بزرگ کردنتون
اونا دختراشون اونجوری دخترای تو و دختر خواهرت اینجوری
طرز دلداریشون این مدلی هست اما برگشتم گفتم چیکار باید میکردیم ک نکردیم آزمایش هم دادیم مشکلی نداشتن تو ژن شون هست
بخدا خاله هام کمی کوتاه هستن یعنی هم قد منو خواهرم اما شوهر یکیشون بلند قد و شوهر اون یکی هم قد خالم
دیگ من و خواهرم باید چ میکردیم ک نکردیم
آجیل دادیم مغزیجات دادیم ویتامین دادیم میوه خوب دادیم
والا الان از عید ب اینجور هر روز یه دونه بستنی هم میخورن،خوراکی مغازه مثل چیپس و پفک نمیزاریم بخورن پاستیل و اسمارتیس هم همینطور
از وقتی سانستول فهمیدم بلوغ زودرس میاره اونم ترسیدم دیگ ندادم
من چیکار کنم خب ،منه مادر تمام تلاشم رو میکنم خب قد نمیکشن دیگ

۶ پاسخ

عزیزم این حرفا چیه قد و وزن و هیکل ارثیه بزار هرکی هرچی میخواد بگه بچه من و دخترداییم هم هم سنن ۵ ماه بینشون پسر من قدش از اون بلندتره ولی از اون ظریفتره اینا که دلیل نمیشه

بچه ها معمولا ژن قد رو از سمت مادر به ارث میبرن
خودت بلندی؟

اصلا نمیدونم از چیه
بخدا منم از همون بچگی بهترین تغذیه رو فراهم کردم براشون از آب قلم گرفته تا هر شب شیر و آجیل و میوه هیچچچچچی کم نزاشتیم
الانم ماشالا خوش خوراکن همه چیز میخورن
به هیچ عنوان لب به چیپس پفک نوشابه سوسیس کالباس و کلا چیزای مضر نزدن اصلا نمیشناسن
ولی خب خاله ریزه ان
میخوام ببرم دکتر غدد

نه من منظورم ب پدرتون نبود کلی گفتم ک حرف بقیه برات مهم نباشه چون تا وقتی گوش بدی حرف هس تمومی نداره

عزیزم ول حرف دیگران کن بچه سالم باشه دخترمنم لاغر تااونجایی ک از دستم بر میاد براش کار انجام میدم ک ب رشدش کمک کنه دیگران زیاد حرف میزنن
ولی بعضی وقتا مولتی ویتامینی چیز ی بخر بهش بده یک مدت بینش فاصله بندازیی چیزی نمیشه نترس

سلام
عزیزم ژن ک دست شما نی ک بخای تغییرش بدی هربچه ای متفاوته شما خوشحال باش بچتون سالم همین فقط مهمه
متاسفانه شعور چیزی نی ک بشه به ادما تزریقش کرد

سوال های مرتبط

مامان حلما مامان حلما ۴ سالگی
پ ۱۲
دیگه اکثر بچه‌های دانشگاه عاشق این آقا شده بودن.....
ولی به هیچ کدومشون پا نمی‌داد حتی نگاهم نمی‌کرد.....
کلاً آدم سرسنگینی بود....
با بچه‌ها قرار گذاشتیم دوباره بریم بیرون.....
بازم بهنام باهامون اومد.....
از رفتارش مشخص بود که یکم حساسه نسبت به پوشش.....
یا مثلاً با پسرا که گرم می‌گرفتم و صحبت می‌کردیم یه جوری نگاه می‌کرد......
اون روز بیشتر از هفت هشت ساعت با هم بودیم.....
هرکس در مورد زندگی صحبت می‌کرد.....
بچه‌ها گفتن که سحر خیلی شانس داره و خیلی خواستگار داره....
اما اصلاً قصد ازدواج نداره و به هیچ پسری وقت نمی‌ذاره.....
یکی از بچه‌ها از اون طرف گفت ولی خدایی سحر رفتار و اخلاقش خیلی شبیه بهنامه....
تا اینو گفت هم من هم بهنام به همدیگه نگاه کردیم......
بهنام گفت من دست خودم نیست زیاد اهل دختر بازی نیستم.....
یعنی دروغ بگم که کلاً کسی تو زندگیم نبوده یا نیستا.....
اما رابطه‌هام کلاً کوتاه مدته....
نمی‌تونم زمان طولانی با یه دختر باشم......
یکی از بچه‌ها از اون طرف گفت پس تو چه جوری می‌خوای زن بگیری