۵ پاسخ

اره بابا دیروز جات خالی ختم بودیم خونه یکی از اشناهامون رفت گل کاکتوسو از گلدون دراورد از ریشه بعد رفت یه لیوان دستش بود داشت آب میخورد محکم پرت کرد شکست یعنی من آب شدم رفتم باز خوبه خونه خالم بود وگرنه.....

بله دختر منم ، فک کن من دیگه جاهای غریبه بدون همسرم نمیرم چون نمیتونم کنترل کنم. ولی خونه مادرشوهر و مامان خودم میریم. فقط باید کنارش باشم که مثلا از مبل یا تخت نپره

دیشب ماهم خونه مادرشوهرم بودیم پسرم پدرمونو دراورد البته این با وسایل خونه کاری نداره میگفت فقط بریم بیرون بریم بگردیم نصف شبم نمیدونم چرا تب کرد ب نظرم بی قراریاش با تبش بی ربط نبود چون هیچ وقت دراین حد کلافه نبوده تا حالا

وای پسر منم دیروز بغل مامانم جلو ماشین نشسته بود تو بزرگراه یهو درماشین باز کرد.....وووواااای انقد وحشتناک بود مامان محکم بغلش کرد تا شوهرم ترمز کرد وگرنه خدای نکرده هردوشون میفتادن ....خدارحم کرد...برگشتیم خونه هرچی دم دست باشه از پنجره میندازه پایین

همه بچه ها همینن والا

سوال های مرتبط

مامان دلسا مامان دلسا ۱ سالگی
اولین روز از شیر گرفتن به پایان رسید😁
صبح که دیگه بیدار شد اخرین وعده ی شیرشو خورد
بهش صبحونه دادم بعدش هی نق زد که شیر میخوام سر سینم چسب برق زدم گفتم می می اوخ شده درش اوردم نگاهش کرد گفتم بیا دست بزن ببین اوخ شده دیگه رفت اون طرف نشست و باز نق نق کرد تصویری زنگ زدم مامانم یکم حرف زدیم با مامانمم دردودل کرد که می می اوخ شده بهشم نشون دادیم😀
خلاصه بهش میوه دادم خورد یه یک ساعت بعدش نهارش دادم و از خونه رفتیم بیرون خونه مادر شوهرم اونحا هم چند بار نق زد که شیر میخوام گفتم می می اوخه یکم که نق زد بعدش بهش یه خوراکی یا میوه میدادم
بهتر میشد یادش میرفت دیگه عصرش خیلی داشت بهونه میگرفت بردمش تو حمام اب بازی کرد یه نیم ساعتی سرش گرم شد اومد بیرون تا یکی دو ساعت اوکی بود باز شروع کرد ارونحا اومدیم بیرون رفتیم خونه مامانم(خونه ی مادر شوهرم و مامانم به هم نزدیکه)دیگه اونجا یکم بازی کرد بستنی خورد قبلشم بهش شام داده بودم
تا ۱۲ که اومدیم خونه اومدیم تو اتاقش یکم با اسباب بازیاش بازی کردیم دیگه گفتم بخوابیم هی می می کرد گفتم اوخه گیجه خواب بود دیدم خیلی نق میزنه توی عصاری خوریش میوه ریختم اومدیم توی تشکش یکم اونو خورد یکم زدم پشت کمرش و خدا را شکر خوابید
حالا دلسا وسط شب بیدار میشد همیشه ببینم امشب چی میشه🤦🏻‍♀️
انشالله بگذره زودتر
سینه هامم سنگین شده یه بار دوشیدمش باید برم یکم دیگه بدوشمش که سبک بشه کمی
مامان نورا مامان نورا ۱ سالگی
تاپیک موقت...
چه دنیایی شده.. انقدر تنهام باید بیام اینجا دردودل کنم... برای غریبه‌ها...❤️‍🩹
از صبح توی خونه با دخترم تنها بودیم تا شب ساعت ۸.. با همسرم گفتم روز دختره بریم بیرون برا دخترمون چیزی بگیریم..
رفتیم بازار ، رفتم داخل مغازه، دخترم دست همسرم بود..
چیزی توی مغازه پسند نکردم اومدم بیرون دیدم دخترم وسط بازار داره دنبال ما میگرده😭😭😭😭😭
دخترم داشته دنبال من میومده ، باباش رفته توی مغازه دیگه. بگو نفهم تو چقدر سهل انگاری. نگفتی یکی بیاد بچه رو ببره. نگفتی بچه گم بشه. من از صبح توی خونه چشمم روی این بچه س بعد دو دقیقه نتونستم بسپرمش به این مرد گنده. دخترم نزدیک دو سالشه عین این مدت من نگاهم به بچمه و مواظبشم،مگه میشه نتونم بچمو دو دقیقه بسپرم به پدرش؟ چطوریه تو کار خودشون اینقدر دقیقن؟ به ما که میرسه میشن بیخیال ترین مخلوق خدا.
نشستم تو ماشین اییییینقدر گریه کردم.. انقدر خداروشکر کردم که بخیر گذشت و دخترم گم نشد.. خیلی احساس تنهایی میکنم.. احساس میکنم کل بار مسئولیت بچه به دوش خودمه... شوهرم همش درگیر خودش و کاراشه...
مرد خوبیه برامون کم نمیذاره ولی توی کار خودش غرقه.. ولی من کل زندگیم شده دخترم.. کاش یکم از حس منو شوهرم داشت.....
مامان Ali🐣 مامان Ali🐣 ۱ سالگی
سلام
داستان تب علی از اون روزی شروع شد که من علی رو از شیرگرفتم
آقا روز خیلی حالش خوب بود من سرسینه هامو تلخ کردم دیگه بچه نیومد سمتش تا میومد و میدید دیگه نمیومد بخوره
اتفاقا اشتهاشم خوب شده بود طوری که همیشه آرزو داشتم
خیلی اوضاع خوب پیش رفت شب اما اذییت کرد شدید
با هرچی که تونستم ارومش کردم
صبح دیدم تب شدید داره یعنی شدید ها
اصلا باورم نمیشد که مریض شده باشه چون یک هفته بود خوب شده بود
آقا من شیر ندادم گفتم ولش دیگه زحمت هام حروم میشه بعدم بچه دزد میشه
دیدم تبش با هیچی پایین نمیاد بردمش دکتر گفت گوشش عفونت کرده
خلاصه آموکسی داد و استا
اما از بچه من بد دارو تر نداریم یعنی دهن منو باباش و همه رو درکل سرویس کرد ،مگع میخوره 🤮😭
سرتون رو درد نیارم سه روز تب داشت آخر تصمیم گرفتم شیر بدم
الآنم که خداروشکر تب ندارع اما همچنان بی‌حال
آخر نفهمیدم ویروس گرفته ،اب رفته تو گوشش ،سرما خورده ....؟
بچه هیچیییی نمیخوره هیچیییی جز شیر
میخوام ببرم دکتر اگه عفونتش خوب شده باشه بگیرم از شیر
هرچند ما مادر ها بچه هارو چند گرم چند گرم تپل میکنیم ،مریض که میشن چند کیلو چند کیلو لاغر 🥺😭
خدایا شکرت
حواستون به بچه هاتون باشه خصوصا تب لعنتی
مامان نیکی خانم مامان نیکی خانم ۱ سالگی
پیرو تاپیک قبلی
دیشب نیکی ساعت ۸ خوابید بر خلاف شبای دیگ زود خوابید چون بعدازظهر نخوابیده بود ساعت ۱۱ آوردمش تو هال مثل هرشب گذاشتمش تو رختخوابش شیر خورد خوابید منم رفتم تو اتاق (تو اتاق رو تختش نمیخوابه ماهم بخاطر اون تو هال میخوابیم)همینک نشستم دیدم بیدار شد سرحاال بود انگار خوابشو کرده بود ب باباش گفت مامان رفت مدرسه؟اونم گفت اره گفت پس آب بده
اب داد و کلی پیش پیشش کرد و رو پا گذاشتش هی نق میزد مامان مامان یهو اروم میشد حرفای عادی میزد منم پشت در قایم شده بودم تا اینک بعد نیم ساعت دیدم صداشون نمیاد منم دراز کشیدم تو اتاق ولی در باز بود یهو پاشد مامان مامان کردو همسرم بغلش کرد و راش برد یهو تو تاریکی منو دید گفت عه مامان هست و...همسرم گفت نه مامان نیست رفته مدرسه باز هی نق میزد و اروم میشد گاهیم گریه بلند و بد میکرد نیم ساعت دیگ هم گذشت تو اون تایم همش با خودم فک میکردم من اگر بخوام شیرشم قط کنم باید بغلم باشه نمیشه که همزمان من هم از خودم محرومش کنم هم از شیر جفتش براش خیلی سخت میشه بخاطر همین از اتاق اومدم بیرون و بغلش کردم تا ده دقیقه محکم بغلم کرده بود و فشارم میداد بعدش گفت جی جی بده و خوابید تا صبح قبل رفتنم تو خواب بهش شیر دادم و رفتم گفتم یوقت بد قلقی نکنه مادرشوهرمو اذیت کنه خیلی گریه کردم با هر اشکش اشک ریختم و تصمیم گرفتم یهو باهم قط کنم چن وقته دارم سعی میکنم بهش کم شیر بدم ولی انگار ولعش بیشتر شده و بیشتر میخواد و میخوره حالا مدرسه تموم بشه یکاریش میکنم
مامان دلسا مامان دلسا ۱ سالگی
*روز دوم از شیر گرفتن*
دلسا الان دقیقا 37 ساعته که شیر نخورده
دیشب وسط شب یه بار بیدار شد یکم نق زد ابش دادم و خوابید چون کلا قبلشم تو شب زیاد بیدار نمیشد دم صبح بیدار میشد همیشه دیشبم طبق عادتش 6 صبح بیدار شد به گریه پاشدم بغلش کردم یکم راهش بردم یکم اب دادم بهش دوباره اوردمش تو رختخوابش نخواستم خوابش بپره یکم خوابش برد دوباره بیدار شد باز بغلش کردم یکم دوباره گذاشتمش تو تشکش گفتم مامان باید بخوابی گفت می می گفتم اوخه خلاصه حدودای ساعت 7.15 خوابش برد تا 10 که بیدار شد
همیشه وقتی بیدار میشه حال ندارم خودم زود از رختخواب بیام بیرون نیم ساعتی وول میخوردیم و شیر میخورد امروز صبح گفتم پاشو بریم بیرون باز گفت می می گفتم اوخه و نشونش دادم خندید ول کرد رفت بهش صبحونه دادم بعدش یه سه ساعتی بردمش پیش مامانم اونحا بهش خوش میگذره مامان بابام باهاش بازی میکنند تا عصر که رفتم دنبالش اومد چسبید بهم باز یکم بهونه گرفت بهش میوه دادم خورد پیش مامانمم که بود بهش نهار داده بود دیگه تا عصر اونحا بودیم حوصلش سر رفت پاشدیم رفتیم خونه مادر شوهرم
شوهرمم اومد اونحا دیگه تا حدودی ساعت 10 اونجا بودیم حالا این بین خیلی باهاش بازی کردم توپ بازی قایم موشک و کلی بدو بدو خواستم خسته بشه
ساعت ده اومدیم خونه باز یکم بازی کردیم کتاب براش خوندم یکم گوشی دستش گرفت چراغا را خاموش کردم گفتم باید بخوابیم ساعت 11.30 هم بهش شام دادم خورد
دیگه اوردمش اوردمش تو اتاقش یکم زدم تو کمرش خوابش برد خدا را شکر
تا ببینیم شب دوم چجوریه
در کل امروز کمتر از دیروز بهونه ی شیر خوردن گرفت
مامان یسنا مامان یسنا ۱ سالگی
سلام، تجربه ی خودمو در مورد از شیر گرفتن، من اول سوره ی یاسین و بروج خوندم و ب دخترم فوت‌کردم، بعد با توکل ب خدا شروع کردم،اول حدود دو روز میان وعده هاشو حذف کردم،یعنی موقع بیدار شدن و موقع خواب بهش شیر میدادم، بعد شروع ب حذف شیر صبح تا ساعت 12 کردم،تا چهار روز، بعد شروع ب حذف شیر بعداز ظهر تا ساعت 18 کردم، یعنی از صبح تا قبل خواب ظهر بهش شیر نمیدادم،موقع خواب شیر میخورد و بعد دیگه شیر نمیدادم تا ساعت 18، البته حدود دو روز اول وقتی از خواب ظهر بیدار میشد بهش شیر میدادم، کم‌کم شیر شو حذف کردم،بعد چهار روز شیر شب شو حذف کردم تا موقع خواب،دبعد از اون شب موقع خواب بهش شیر دادم و دیگه شیر نصف شب شو حذف کردم، بعد فرداش دیگه در کل شیر شو حذف کردم و دیگه موقع خواب هم بهش شیر ندادم، امروز اولین روزی بود ک اصلا شیر نخورد، دخترم خیلی وابسته شیر بود، شیر ک نمیدادم کلی گریه و جیغ،ولی حوصله کردم،باهاش بازی کردم،بردمش بیرون،سرشو گرم کردم،خیلی بهش محبت کردم، دیشب نصف شب خیلی گریه کرد ولی کوتاه نیمدم و رو پام با لالایی خوابید، گریه ک میکرد میدید کوتاه نمیام اروم میشد،البته خیلی باید حوصله کرد، من هر روز از خدا کمک میخواستم، تو این مرحله فقط خدا میتونه کمک کنه،کمی سخت ولی با توکل ب خدا شدنی، اصلا هم ب تلخک و چسب برق نیاز پیدا نکردم،فقط موقع گریه و جیغ صبوز بودم و کوتاه نیمدم،امیدوارم همه موفق باشند، فقط محبت یادتون نره، من خیلی بهش محبت کردم ک خدای نکرده اعتماد ب نفسش پایین نیاد