۷ پاسخ

ببین رفتار پدرشوهرت که فرق میذاره خب اصلا درست نیست. ولی همه جا هست. کاریش هم نمیشه کرد. ولی اینکه اون بچه دوست نداشته بوسیده بشه و مجبورش کنیم چون این بچه‌ست بذاره ببوسش، اصلا چیز درستی نیست. اتفاقا این رفتارو باید به بچه‌ت هم یاد بدی که اختیار بدن خودشو داره و میتونه نسبت به چیزی که اذیتش میکنه نه بگه و مجبور نیست وقتی بقیه مسخوان به زور بغل یا بوسش کنن، قبول کنه. این یکی از اصول تربیت جنسیه

حالا بابای من برادرزاده مو ک طبقه پایین خونه بابام زندگی میکنن از همه بچه های دیگه بیشتر دوس داره،فقط از اون تعریف میکنه ،حس میکنم چون باهاشون زندگی میکنه خیلی حسش نسبت ب اون بیشتر تا مثلا بچه من،شاید اینم اینطوری چون باهاشونه اینقد روش حساسه،در نهایت تو خونه هایی ک بیشتر از ی نوه وجود داره این مسائل پیش میاد ک فرق گذاشته بشه،خودتو ناراحت نکن بنظرم و سخت نگیر

بخاطر فم بی خانوادگی بچه ها برادرشوهرت این اتفاق افتاده درک کن و صبوری

حق با تو ..دیگه زیاد نرو خونشون ..احترام بچت مهمتره

شاید مادر ندارن پدرشوهرت بیشتر هواشون وداره به دل نگیر

ماهم بامادربزرگ پددربزرگمون زندگی کردیم ۲۰سال تویه حیاط بودیم
والا هیچکدووووم از نوه ها حق نداشتن به ماحرفی بزنن اونهاسریع دعواشون میکردن
اگه بچه های عمم داداشامو که کوچیکن میزدن پدربزرگم میگرفتشون به داداشم میگفت بیا بزنشون🫥😂😂😂
الانم پسرعمم شوهرمه همیشه ب من میگه اگه دعوات کرد بزنش یابگومن بیام بزنمش

متاسفانه همه جا از این اتفاقا هست

سوال های مرتبط

مامان آریا😍 مامان آریا😍 ۲ سالگی
مامان باران مامان باران ۱ سالگی
ی اتفاقی امشب افتاد امیدوارم سرزنشم نکنین
توی حیاط خونه مادرشوهر بودیم ک بچه جاریم اومد همسن‌دخترمه و اون پسره
باهم بازی میکردن و اینا من دوسشون دارم این جاریم رو و همچنین بچشو چون دست بزن هم نداره راحتم
همه چی خوب بود تا برادرشوهرم اومد که میشه عموی بچه ها
دختر من خیلی این عموش رو دوس داره البته همشونو دوس داره ولی اینو بیشتر دیده راحتتره کنارش از بدو ورودش بدون نگاه کردن ب دخترم رفت پسر جاریم بغل کرد باهاش حرف زد بازی کرد انداختش بالا و دخترم از همون اول انتظاری میکشید ک یه نیم نگاه بهش بندازه چندبار هم بصورت نا محسوس گفتم عمو اومده الان باهات بازی میکنه ولی این احمق حتی نیگاشم نکرد تهش دخترم ناراحت شد اونم وحشتنااااااک رفت تو کوچه اصلا دلم اتیش گرفت گریم‌گرفت
این بار اولش نبود کلا آدم مودییه حالم ازش بهم میخوره حالا میخواید بگید اشتباه میکنی نمیدونم ولی وقتی بچم اونجوری میشه قلبم تیکه میشه گندش بزنن
منم از شدت ناراحتی این موضوعو ب شوهرم گفتم چون از قدیم هی میگه من همه چیمو ب این داداشم میدم و این فلانه در حالی ک این آقا اصلا مودی تشریف داره و هزاران بار شنیدم پشت شوهرم بد میگه ولی هیچی نگفتم
نمیدونم چراایقد ناراحتم نظرتون کار درستی کردم‌گفتمش؟ فقط بچه من نیست که بچه اونم هست حق داره بدونه
مامان یاغمور مامان یاغمور ۱ سالگی
سلام مامانا من نتونستم اسباب بازی زیاد با خودم‌ بردارم یعنی جا نداشتیم الان شهرستان هستیم خونه داداشم طبقه پایین هست دو تا بچه داره دختر منم هی میره وسیله های انارو برمیداره بازی میکنه منم مرتب میکنم میذارم سرجاش دو سه تا توپ و یه ماشین با خودش آورده بالا بعد فرداش برادر زادم نه سالش اتاقش قفل کرده دخترم نره حالا من به دل نگرفتم بالاخره بچه ها رو وسیله ها حساسن دختر منم پدر من رو در آورده هی میگه بریم تاب بازی تاب بازی‌نمیتونم ببرمش انا تاب دارن بچه دومی خیلی کوچیکه فعلا باز کردن استفاده ندارن گفتم اگه میشه ببرم موقت بالا نصب کنیم این دست از شر من‌برداره برادر زاده ام گفت نمیذارم به هیچ وجه حالا حرف های بچه کار ندارم مادر پدرش گفتن اره ابن اینجوریه وسیله به کسی نمیده اصلا تعارف نزدن ، لامصب من هر سری آمدم با کادو آمدم هر سری کلی وسیله لباس یه تعارف نزدن یه مثلا الکی به بچه بگن اشکال نداره اجازه بده این سری زود میاره خیلی ناراحت شدم
مامان شاهان مامان شاهان ۲ سالگی
مامان هانا مامان هانا ۲ سالگی
ب شدت ناراحتم. مامانم با داداش بزرگم دو طبقه مجزا میشینن. خونه منم نزدیکه بهشون. بعد دو شبه میرم خونه مامانم داداش بزرگم بخاطر هانا تیکه بارم میکنه قبلا خیییییلی هانا رو دوست داشت. الان حس میکنم مث قبل نیست اصلا بغلش نمیکنه باهاش حرف نمیزنه کلا انگار هانا وجود نداره. سر این چیاش ناراحت نیستم من اصصصصلا خونه داداشم نمیرم اون بیشتر خونم میاد بعد دیشب هی تیکه میپروند ک ادب یاد بچت بده سر سفره نیاد گفتم محمد من خیلی ب هانا میگم ولی هنوز درکشو نداره امشبم خونه مامانم بود خودش گوشیشو داده دست پسرش بعد هانا هم گوشیه منو میخاست من ندادم گریه میکرد بعد همه میگفتن دخترتو بگیر نازش بده داداشم میگفت ولش کن بزار گریه کنه خوب کاری میکنی دستش نزن گفتم محمد تو هم گوشیتو بگیر گفت من فقط شبی یک ساعت میدم بعد پسرش خیییلی هانا رو میزنه چهارسالشه با مشت خیلی محکم میکوبه تو شکم هانا یا انگشتای هانا رو برعکس میکنه.ولی من هیچی نمیگم چون بچس اما ناراحت میشم ننه باباش واکنشی نشون نمیدن. امشب اسباب بازیه هانا رو گرفته بود کنار باباش نشسته بود بعد هانا رفت پس بگیره بگه داداشم نداد بعد هانا با گوشی اومد پسر داداشمو بزنه نتونست ولی پسر داداشم با مشت کوبید تو شکم دخترم بعد من ناراحت شدم گفتم مهدی اسباب بازیشو پس بده داداشم برگشت گفت هانا پسرمو زد گفتم خب اسباب بازیشو میخاد بعدشم پسر تو زدش بهش برخورد رفت بالا بچشم برد خانومشم رفت خدایی زور داره رفتارش