۶ پاسخ

حالا بابای من برادرزاده مو ک طبقه پایین خونه بابام زندگی میکنن از همه بچه های دیگه بیشتر دوس داره،فقط از اون تعریف میکنه ،حس میکنم چون باهاشون زندگی میکنه خیلی حسش نسبت ب اون بیشتر تا مثلا بچه من،شاید اینم اینطوری چون باهاشونه اینقد روش حساسه،در نهایت تو خونه هایی ک بیشتر از ی نوه وجود داره این مسائل پیش میاد ک فرق گذاشته بشه،خودتو ناراحت نکن بنظرم و سخت نگیر

حق با تو ..دیگه زیاد نرو خونشون ..احترام بچت مهمتره

شاید مادر ندارن پدرشوهرت بیشتر هواشون وداره به دل نگیر

ببین رفتار پدرشوهرت که فرق میذاره خب اصلا درست نیست. ولی همه جا هست. کاریش هم نمیشه کرد. ولی اینکه اون بچه دوست نداشته بوسیده بشه و مجبورش کنیم چون این بچه‌ست بذاره ببوسش، اصلا چیز درستی نیست. اتفاقا این رفتارو باید به بچه‌ت هم یاد بدی که اختیار بدن خودشو داره و میتونه نسبت به چیزی که اذیتش میکنه نه بگه و مجبور نیست وقتی بقیه مسخوان به زور بغل یا بوسش کنن، قبول کنه. این یکی از اصول تربیت جنسیه

ماهم بامادربزرگ پددربزرگمون زندگی کردیم ۲۰سال تویه حیاط بودیم
والا هیچکدووووم از نوه ها حق نداشتن به ماحرفی بزنن اونهاسریع دعواشون میکردن
اگه بچه های عمم داداشامو که کوچیکن میزدن پدربزرگم میگرفتشون به داداشم میگفت بیا بزنشون🫥😂😂😂
الانم پسرعمم شوهرمه همیشه ب من میگه اگه دعوات کرد بزنش یابگومن بیام بزنمش

متاسفانه همه جا از این اتفاقا هست

سوال های مرتبط

مامان آریا😍 مامان آریا😍 ۱ سالگی
مامان هانا مامان هانا ۱ سالگی
ب شدت ناراحتم. مامانم با داداش بزرگم دو طبقه مجزا میشینن. خونه منم نزدیکه بهشون. بعد دو شبه میرم خونه مامانم داداش بزرگم بخاطر هانا تیکه بارم میکنه قبلا خیییییلی هانا رو دوست داشت. الان حس میکنم مث قبل نیست اصلا بغلش نمیکنه باهاش حرف نمیزنه کلا انگار هانا وجود نداره. سر این چیاش ناراحت نیستم من اصصصصلا خونه داداشم نمیرم اون بیشتر خونم میاد بعد دیشب هی تیکه میپروند ک ادب یاد بچت بده سر سفره نیاد گفتم محمد من خیلی ب هانا میگم ولی هنوز درکشو نداره امشبم خونه مامانم بود خودش گوشیشو داده دست پسرش بعد هانا هم گوشیه منو میخاست من ندادم گریه میکرد بعد همه میگفتن دخترتو بگیر نازش بده داداشم میگفت ولش کن بزار گریه کنه خوب کاری میکنی دستش نزن گفتم محمد تو هم گوشیتو بگیر گفت من فقط شبی یک ساعت میدم بعد پسرش خیییلی هانا رو میزنه چهارسالشه با مشت خیلی محکم میکوبه تو شکم هانا یا انگشتای هانا رو برعکس میکنه.ولی من هیچی نمیگم چون بچس اما ناراحت میشم ننه باباش واکنشی نشون نمیدن. امشب اسباب بازیه هانا رو گرفته بود کنار باباش نشسته بود بعد هانا رفت پس بگیره بگه داداشم نداد بعد هانا با گوشی اومد پسر داداشمو بزنه نتونست ولی پسر داداشم با مشت کوبید تو شکم دخترم بعد من ناراحت شدم گفتم مهدی اسباب بازیشو پس بده داداشم برگشت گفت هانا پسرمو زد گفتم خب اسباب بازیشو میخاد بعدشم پسر تو زدش بهش برخورد رفت بالا بچشم برد خانومشم رفت خدایی زور داره رفتارش
مامان دلوین و تو دلی مامان دلوین و تو دلی ۲ سالگی
خدا منو بکشه بچمو دعوا کردم 😔😔😔دارم میمیرم از عذاب وجدان
دیشب حالش خوب نبود گربه میکرد ک میخابم حالا گرسنه هم بود .. سر سفره شده سفره انداختم غذا آوردم با اینک خیلی گشنش بود گفت بریم بخابیم با کلی گریه گفتم مامان غذا بخور بعد بریم گفت نه میخابم ....
گف رو تاب میخابم
بردمش رو تاب بهش غذا دادم بعد کلی سرحال شد خبری از گریه نبود کلی انرژی داشت و حسابی بازی کرد اصلا از این رو ب اون رو شد ن خوابش میومد ن خیچی فقط گشنش بود ...
حالا امروز صبونه سه چهارتا لقمه خورد میدونستم واس ناهار حسابی گشنش میشع مثل همیشه ناهارشو قشنگ میخوره ...
منم سفره انداختم گفتم مامان غذا امادس اولش خوشحال شد اومد فقط یه لقمه خورد و گریه کرد بریم بخابیم ینی گریه هااااااا خودشو میمالید ب زمین تا من میگفتم الان وقت غذا خوردنه گربه هاش بیشتر میشد ... منم گفتم الان اگ ب گریه هاش بخا بدم همش میخاد غذا نخورده گریه کنه ک خوابم میاد و از سفره بلند شه بره ... چند بار گفتم مامان الان وقت غذا خوردنه غذا میخوریم بعد میخابیم هی میخاس کار دیشبشو تکرار کنه و براش بشه یه عادت ... منم کنترلمو از دست دادم وقتی گریه میکرد دعواش کردم 😔 گفتم بشین سرجات غذا میخوریم بعد هر جا دوس داری میری 😔😭 بد دعواش کردم اصلا دست خودم نبود
اونم داشت میون گریه هاش میگف غذا میخورم 😭😔 الان دارم تعریف میکنم اشکام میاد
الان ک اومدیم تو اتاق بخابه باهاش حرف زدم گفتم ببخشید دعوات کردم بوسش کردم و علت دعوامو بهش گفتم اونم یه لبخند شیرین زد و چشاشو بست قلبم داره تیکه تیکه میشه 😔😔 از وقتی باردار شدم خیلی حوصلم کم شده سریع کنترلمو از دست میدم 😔
مامان هانا مامان هانا ۱ سالگی
دیشب طبق عادت همیشگیم هانا رو ده شب بردم بلوار روبرو خونمون ک بازی کنه تا راحت تر بخابه. چهار تا پسر ک سنشون شاید ب زوووور هشت ساله میشد اومدن کنار من رو صندلی نشستن بعد سیگار میکشیدن ینی ی دونه رو شریکی میکشیدن من بهشون گفتم بچه سیگار نکشین ضرر داره چرا با بدنتون اینکارو میکنین خندیدن گفتن سیگار نیست گله😳😐من گفتم یا امام حسین دیگه بدتر بعد هرچی گفتم دیگه محلم ندادن. خیلی ناراحت شدم ینی اینا مادر و پدر ندارن؟ هانا رو هر هفته پارک هم میبرم بخدا دختر پسرای 14 یا 15 ساله با هم میان چنان متاسفانه ول هستن ک حد نداره ی دختر با چند تا پسر یا برعکس اصن ی وضیه. ینی اینا آگاهانه انقد آزادن یا خانواده هاشون در جریان نیستن؟ آخه اون سن وقت دوست جنس مخالف داشتن نیست اونم اون وقت شب ساعت یازده دوازده شب. یبارم تو کوچه مامانم دوتا پسر رو ی موتور وسطشونم ی دختر ک معلوم بود کم سن هستن همینجور میچرخیدن و دختره با پشت سری در حال بوس و ماچ ک ی موتوری اومد نزدیکشون ی بطری نوشابه داد دستشون فهمیدم ش رابه 😐الان دوباره جلو چشمم دیدم یاداوری شد برام چقدر متاسف میشم بخدا