یه نفر تایپیک گزاشته بود ک‌اگه قرار بود بعد پنج سال بعد ازدواج‌بخوای تمدید کنی میکردید یا ن

😭😭من تمدید میکردم ولییییی پا تو یه کفش میکردم ک بایدددد نریم خونه بابات زندگی کنیم و جدا بریم😭
ینی ب حدی دارم ازیت میشم ک نگین و نپرسین نمیدونم چه غلطی کنمممم پولمون ب خرید خونه نمیرسه بریم رهن هم شوهرم نمیاد حالم داره ازشون بهم‌میخوره حتی ب در اوردن کفشامم گیر میدن ک چرا اینجا گزاشتی چرا اونجا گزاشتی
بعد صبحانه ب پسرم اشتها اور دادم تا ببینم ناهار میخوره یا نه گفتم تا ناهار هیچی ندم ببینم اثر میکنه یا ن دیدم پدر شوهرم تو دستش ی عالمه یخمک و بستنی و ابمیوه اومده دختر جاریمم انداخت خونه ی ما ک برید باهم بخورید ه چقدر خواستم‌ندم پسرم گریه کردم انقدر ک گزاشتم جلوش الان سومین یخمکشه ک داره با دختر جاریم میخوره 😞😞میگمم ندید بهش میگن تو میخوای بچه رو مثل خودت کنی ک‌هیچی نخوره بچه باید با هله هوله و خاک‌ بزرگ شه😞

۲۳ پاسخ

با یه خانمی چت کردم میگفتم نیاز نیست آدم خیلی چیزا رو تجربه کنه من از خانواده شوهرم صدها کیلومتر دورم ولی نزدیک بودم حاضر نبودم یه ساختمان باشیم با مادر خودمم نمیخواستم یجا باشیم بحث خوی یا بد بودنشون نیست بحث حریم شخصی تربیت بچه است .خیلی چیز ها هست با شوهرت دعوا کنی سریع می‌فهمن یه چیزی هوس کنی بخوای بخوری می‌فهمن مامانت بیاد خونه ات نمیتونی درد دل کنی ممکنه پشت در باشن . برا دخترت خواستگار بیاد اول اونا باید اوکی بدن و ...کلا حریم و زندگی خصوصی نداری من که مجرد هم بودم بر این باور بودم آدم بره زیر زمین ۴۰ متری بشینه کاخ مادرشوهر نشینه

منم تمدید میکردم
ولی خییییلی چیزارو تغییر میدادم
مثلا ادامه تحصیل میدادم
سفت وسخت جلوگیری میکردم زود بچه نمیوردم
با خیلیا اخلاقم رو عوض میکردم

منکه تمدید نمی‌کردم

عزیز دلم🥺🥺
خیلی سخته درکت میکنم منم زندگی کردم باهاشون و بدترین عذاب هارو کشیدم ولی خداروشکر ک رفتیم از اونجا چون هم من خسته شده بودم از دخالت هاشون هم شوهرم🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️
شوهرتو راضی کن هرجور شده یه خونه رهن کنید و بربد از اون جهنم

خدا صبرت بده

ببین فایزه جان نمیخوام حرفای تکراری وکلیشه ای بگم ولی مستاجری هم همچین بهترازخونه مادرشوهرنیست قبول دارم سخته زندگی باخانواده شوهرامامستاجری هم مشکلات شبیه همین مشکلات الانت هست منتهی فرقش اینه اینبارطرفت هفت پشت غریبه است ازخدامیخوام که به زودی زودصاحب خونه بشی که علاوه بردردزندگی باخانواده شوهردیگه دردمستاجری هم نکشی آمین🌹🌺

من هرگز

چقدر منی 😭😭😭

حتما حتماااا برو مشاوره و کم کم شوهرت و بیار تو همین راه و کمکت می‌کنه که شوهرت و راضی کنی برید ازونجا

نه من تمدید نمی‌کردم.

من از اول همین کار کردم

الان تو زیر زمین دارم زندگی میکنم
ولی طبقه دوم مادرشوهر که قصر نرفتم و نمیرم


خط قزمزمه

من شهر غریبم خخخ ولی میدونی میگم کاش اونا برای شوهرم خونه میخریدن
از قبل الان بچمو میدادم بهشون میرفتم عشقو حال .... ولی حیف

من ازاول ازدواجم همیش بین مجردی ومتاهلیم سردوراهی بودم هرروز با خودم کلنجار رفتم که کاش ازدواج نمیکردم .بعضی وقتا میگم شکر ازدواج کردم دروغ چرا ته دلم راضیم که تمدید میکردم .چون من مجردی هم هیچ دلخوشی نداشتم همش تو خونه بودم از مادر بی عصاب ومریض.وغرغرو همیش شاکی وخییلی خسیس باید مراقبت میکردم .حسرتم این بود یه بار برم بیرون یه بار چیزی دوست داشتم بخرم .ولی نمیشد که نمیشدواس همین خوشبختیمو تو ازدواج میدیدم ولی شکر راضیم .هرچی باش خدا هرچه به صلاح دونسته نصیبم کرده .

آخ گفتی درد منم همینه اگ برمیگشتم عقب هییییچ وقت شوهرمو انتخاب نمیکردم یا حداقل قبول نمیکردم یه جا بشینم اصلا از زندگیم راضی نیسم همش حرص و جوش میکنم پیرشدم اینجا😔 شوهرمم راضی نیس مادرپدرشو تنها بذاره اینم شانس گوه منه😩

من اتفاقا تو یه ساختمونم اصلا دوست ندارم برم جدا،چون بعدا میان خونم،الان راحتم کسی نمیاد

منم شوهرمو دوست دارم ولی خانواده شوهرم اعصاب برام نذاشتن همین چند روز پیش با خواهرش بحثم شد خیلی سرک میکشن تو زندگیمون به شوهرم میگن به زنت بگو بیاد غذا درست کنه ما کوفت کنیم کاش هیچوقت باهاشون آشنا نمیشدم ولی شوهرم مثل اینا نیست دوسم داره

منم دقیقا عین خودت.
تمدید میکردم ولی خونه جدا میشستم.

من تمدیدنمیکردم چون همه چیزومیشه تغییرداد بچه ننه بودن و ن اینکه اگه خانوادش بامن وبچه هام خوب نیستن اماشوهرم ازکونشون میخوره روزی۵بارمیره مامانشوسرمیزنه حمالیاشومیکنه ۳تاداداشادیگش اصلاکاری نمیکنن بعداخرهفته مادرشوهرم باشوهرمن میره خریدمیگه ۳تاداداشات ودعوت کردم بچه من بیمارستانی شدیه زنگ نزدن همون روز۳ساعت راه رفتن که اون یکی پسرش یه سرفه کرده من میگم توقع ندارم تاالان انقدبرلشون کردم الان میگم اشکال نداره اونانمیان اونانمیکنن امابزارتلافی کنم اماکافیه مامانش بگه اخ همین شوهرم خون راه میندازه که زنگ بزن بگوبیام کاراتوکنم هرچی میگم ۹ماه استراحت بودم ۱ماه دستم توگچ بود یکماه بنایی داشتم اینامال همین دوساله امایکبارنگفت یه شام بیااینجا پس بزارمنم یکبارمث خودشون باشم نمیزاره اما کافیه بقیه بگن اخ سرمون خودشو میکشه براشون بخاطربچه ننه بودن وخانوادش اصلا تمدیرنمیکردم

خونه مادرت بری احتمال داره اونا روتربیت بچت اثر بزارن دوترییتی بشه خونه پدر شوهر هم همین طور ولی من تو ی حیاطم خدا روشکر به رفت وآمد من کاری ندارن ساعت ۳شب میام هیچی نمیگن

اگر پولتون رو بزارید وام مسکن بگیرید خونه ای که میخرید هم بدید رهن طلا و غیره هم بفروشید بازم پولتون نمیرسه بخرید چند سال دیگه برید توش بشینید ؟

🤣🤣🤣🤣

تاپیک خودم بود🤪🤪🤪

نباید از اول رو می‌دادی از این به بعد عوض شو دنیا که به آخر نرسیده تربیت بچتو نده دستشون یه حد و مرزی بزار بینتون

از طریق همسرت وارد شو

سوال های مرتبط

مامان شاهان مامان شاهان ۱ سالگی
خانما امشب مهمونی دعوت بودیم و همسرم اصلا راضی نبودک بریم دیگه ب اسرار من رفتیم پسرم بعدظهرا عادت داره ک بخوابه یه سر رفتیم خونه مادرم دیگه فقط یه ساعت بعدظهرپسرم خوابیدوبیدارشد با گریه بازم خوابش میومد داخل ماشین ک رفتیم یکم بعدش تا مقصد خوابیده بود بیدار شد بعد رفتیم داخل خونه و پذیرایی کردن پسرمم آلوچه دوتا خورد ازگیل دوسه تا خوردو خیارو بشیرینی هرکاریم میکردم ک نخوره باز می‌رفت بعدشام آوردن پسرم نخورد شامو فقط زیتون خورد زیتونشم عروسشون آب نزده بود همینجوری ببخشیدا مثل گاو آوردوسط پسرمم مدام میخورد بعد یک ساعت بعدش گفت شکمم درد می‌کنه یکم نبات دادم مشخص بود ک حال نداره داخل ماشین بالا آورد
آمدیم ک خونه یکم درازکشیده بود باز بالا آورد خیلی ترسیدم ک این ویروس نباش جاریم آمد با عروس خالم روبوسی کن گفت من سرما دارم بعد ک من داخل اتاق بودم دیدم جاریم میگه فلانی سرما داره بنظرتون فردا پسرمو دکترببرم خیلی میترسم دارم دیوونه میشم الان گرفته خوابیده
مامان شاهان مامان شاهان ۱ سالگی
من ۴سال ازدواج کردم دوسال اول اصلا ب خانواده شوهرم رو نمی‌دادم الآنم همین طوره اما با وجود بدنیا آمدن پسرم مجبور شدم یه سری رفتارامو کناربزارم ن اینکه باهاشون راحت باشم چون توی یه حیاط زندگی میکنیم در خونه ک باز میشه پسرم سریع می‌ره خونشون یا داخل حیاط پسرم نوزاد بود پدرشوهرگاوم همش میگفت قد شاهان کوتاه میشه غیر مستقیم میگفت بعد ک بزرگترشد دوباره گفت چند بار شوهرم بهش حرف زدم منم بهش گفتم اما گاو تا امروز سرپله مادرشوهرم نشسته بودم پسرم ۲۲ماهش دوچرخه داره اما هنوز پاش نمیرس ک رکاب بگیره من ب پسرم گفتم الان پات نمیرس ک بزنی یکم بزرگترشدی یاد میگیری دیدم پدرشوهرم میگه قدش کوتاه دیگه بتو رفته گفتم باید افتخار کن ک بمن بره شبیه من باش حداقل هرچیزی و باعقلم میسنجم بعد حرف میزنم قدمم خیلی کوتاه نیست ۱۵۹
خیلی از حرف زدنش بدم آمد همسرمم بود چیزی نگفت باید بشم همون آدم اولی ک تازه عروس بودم الان طوری شده هرچی دلشون می‌خوان میگن نفهم گاو قبلا یه سلامم ب زور بهشون میکردم خیلی براشون احترام قاعل بودم اما واقعا آدم بد باش خییلی عزیزتر تا اینکه نیمتو برای کسی بزاریو احترام بزاری
مامان گندم🌾 مامان گندم🌾 ۱ سالگی
نشسته داره کره میخوره🥲🤦🏻‍♀️

گندم بعد عید بشدت لجباز و غرغرو گریه کن شده😭
سررر هرچیزی گریه میکنه داد و بیداد راه میندازه
ی وسیله حدید ک میگیریم براش تا چند روز همش باید دستش باشه

مثلا کراکس ک خالش براش خریده هم بیرون میخواد بپوشه هم تو خونه😭
مجبورا کراکسش رو میشوریم ک تو خونه هم بپوشه
امشب گفتم ن مامان کفشت مال بیرونه
چنان داد و بیداد و گریه ای کرد ک نگم میخاس پس بیفته
فورا هم رفت پیش باباش
گفت بابا بابا بابا کفششششش
باباش رفت شستش داد بهش

بعد ب باباش گفنم ما باید باهم هم نظر باشیم
اینجوری بچه بد بزرگ میشه ها کلی بهش توضیح دادم
گفت حق با توعه از این ب بعد منم باهات هم نظرم تو بگی نه گندم اومد سمتم منم میگم نه هرچی مامانت بگه همونه( امیدوارم البته فراموش نکنه)

دوباره سر ریش تراش باباش کلی گریه کرد نمیخاس بده ب باباش ک بره حموم میخاس بزنه ب موهاش
دیگه برا آروم شدنش باباش در فریزر رو باز کرد کره دید گفت بخورم🫠😂


خدایا خیلی سخته بچه بزرگ کردن اعصاب فولادین میخاد من تازه داره برام سخت میشه

ی طوری میخنده تو عکس انگار ن انگار دو دقیقه قبل داشته زار میزده🫠😂😂😂😂
مامان هانا مامان هانا ۱ سالگی
دیشب طبق عادت همیشگیم هانا رو ده شب بردم بلوار روبرو خونمون ک بازی کنه تا راحت تر بخابه. چهار تا پسر ک سنشون شاید ب زوووور هشت ساله میشد اومدن کنار من رو صندلی نشستن بعد سیگار میکشیدن ینی ی دونه رو شریکی میکشیدن من بهشون گفتم بچه سیگار نکشین ضرر داره چرا با بدنتون اینکارو میکنین خندیدن گفتن سیگار نیست گله😳😐من گفتم یا امام حسین دیگه بدتر بعد هرچی گفتم دیگه محلم ندادن. خیلی ناراحت شدم ینی اینا مادر و پدر ندارن؟ هانا رو هر هفته پارک هم میبرم بخدا دختر پسرای 14 یا 15 ساله با هم میان چنان متاسفانه ول هستن ک حد نداره ی دختر با چند تا پسر یا برعکس اصن ی وضیه. ینی اینا آگاهانه انقد آزادن یا خانواده هاشون در جریان نیستن؟ آخه اون سن وقت دوست جنس مخالف داشتن نیست اونم اون وقت شب ساعت یازده دوازده شب. یبارم تو کوچه مامانم دوتا پسر رو ی موتور وسطشونم ی دختر ک معلوم بود کم سن هستن همینجور میچرخیدن و دختره با پشت سری در حال بوس و ماچ ک ی موتوری اومد نزدیکشون ی بطری نوشابه داد دستشون فهمیدم ش رابه 😐الان دوباره جلو چشمم دیدم یاداوری شد برام چقدر متاسف میشم بخدا
مامان مامان عسلکシ❤ مامان مامان عسلکシ❤ ۱ سالگی
پسرم از4ماهگیش اعتصاب شیرکرد روزای سختی رو گذروندم اوایل ساعتها مینشستم با قطره چکان و سرنگ وعده های شیرشو میدادم تااز رشد عقب نمونه خداروشکر نموندو همیشه رو نموندار سبزش بود بعدا کشف کردم ک تو خواب میشه شیرش و داد و برام ی روزنه امیدی بود...چون باسرنگ و قطره چکان خیلی سخت بود خلاصه ک گذشت و ب خودم اومدم دیدم بخاطر شیرخوردنش از جمع فاصله گرفتم جایی نمیرم کسی نمیاد چون دوست نداشتم خوابش بهم بریزه ک شیرنخوره واین بین اگه ب هردلیلی نمیخابید یابیدارمیشد باز پای قطره چکان و سرنگ درمیون بود... اینکه این مدت چقد دکتربردم تا راه حلی پیدا کنم برای این وضعیتو دیگه فاکتور گرفتم
از4ماهگیش تاالان 18ماه میگذره ک داره توخواب شیر میخوره الان دیگه شده روزی 3بار گاهی 2بار و کم و بیش میبینم ک ب شیرنصف شب تو خواب خیلی عادت کرده و منه مادر نگران دندوناشم چون مسواک زدنی هم بیشتر بازی میکنه و من نمیبینم ک فرچه رو قشنگ ببره سمت دندوناش خیلی هم بخواد عمیق بزنه عوق میزنه...دوشب قبل خواب بهش نصف شیرکاکائو با نصف شیرو ترکیب میکنم و میدم ک دیگه تو خواب شیر نخواد بعد اونم اب میدم ک بشوره ببره
سوالم اینه هرشب بخوام شیرو شیرکاکائو قبل خوابش بدم ضرر نداره براش؟
شیرو ب هرشکل دیگه ای بدم مثل شیرموز شیرو شیره شیرتنها نمیخوره فقط با کاکائو
اگه هم ندم ک باز تو خواب باید شیربخوره
نمیدونم چیکار کنم!!!!😇روزی ک ب دکترش گفتم شیز شبشو قط کنم گفت ایا درطول روز انقد شیز میخوره ک نیازش ب شیر برطرف شه گفتم ن گفت پس تو نمیتونی شیرش و قط کنی اون موقع 6ماهش بود ولی الان دیگه ب اون شکل نیازی ب شیر نداره و باید ترکش بدم ولی چجوری😑