من یه اخلاقی دارم نمی‌دونم اشتباه یانه قبلش با خودم خیلی تکرار میکنم ک جلوی زبونمو بگیرم و حرف نزنم اما وقتی ک توی موقعیتش پیش میاد همه چیو میگم حرفمو رک میزنم اصلا دست خودم نیست ک نگم نسبت به یه حرف واکنش نشون میدم یه روز من ب پسرم گفتم نکن دست نزن با لحن تند گفتم دختر جاریمم دنبال پسرم آمد ب دوتاشوم گفتم ن جاریم برگشت گفت من سربچه هام داد نمیزنم اینجوری عادت نداره ک باهاش حرف بزنی بهش گفتم یعنی دخترت خودشو بکش تونیاید بهش چیزی بگی تو اصلا سربچت دادنزدی عصبی نشدی گفت بعضی موقع چرا امان همیشه گفتم منم همیشه ک دادنمیزنم خیلی خودشو میگیره و افاده زیاد داره پسرشم کلاس سوم ابتدایی با بچم خوب نیست اما پسرم می‌ره سمتش داداش میکن بغلش میکن پدر شوهرم ب بچش هزار تا حرف میزنه دهن باز نمیکن ک حرف بزن خیلی سیاست داره البته فامیلشونم هست اما با بچه من وقتی تند رفتارمیکنن یاداد میزنن من تو روشن درمیام میگم کارشون اشتباه

۴ پاسخ

عزیزم سر بچه کسی نباید داد بزنی

کسی ک خود خوری می‌کنه مریضه سر بچت داد نزن ولی اجازه هم نده کسی بخواد بش حرف بزنه

باید روی خودم خیلی کارکنم چون سربچم خیلی دادمیزنم یه جورایی ام لحن صدام بلند ازاول همینجوری بودم اما همیشه پیش خودم میگم ک کار خوبی نیست نباید داد بزنم وقتی ک توی موقعیتش قرار می‌گیرم دیگه دست خودم نیست امیدوارم بتونم ک ازاین ب بعد خودمو کنترل کنم پسرمم بعضی موقع خوبه وقانع اما مقصرمنم اون گناهی نداره و صبوری جاریمو میبینم واقعا حسادت میکنم خیلی خودخوروهمه چیو میریضه توی خودش و تیروییدم داره اما من نمیتونم خودخوری کنم باید خودمو خالی کنم خالی بشم و خداروشکر همیشه تنم سالم

خب اخلاق گندیه این....

سوال های مرتبط

مامان شاهان مامان شاهان ۲ سالگی
من پسرم چند روز دیگه دو سالش میشه و پسرعموش ۱۰سالش
بعضی موقع ک داخل حیاط هستن سرپسرم داد زده چیزی بهش نگفتم چند شب پیش باز خونه مادر شوهرم بودیم پسرم دخترعموشو ک یه ماه از پسرم کوچکتر بود هول داد خیلی دوستش داره همش بغلش میکن پسرعموش دوباره سرپسرم داد زد با صدای بلند خواهرشوبغل کرد بعد من اونجا بودم مادرشم بود خواهر شوهرم گفت بهش حق نداری تا پدرمادراشون هستن سر بچه کسی داد بزنی اوایل اینجوری نبود اصلا پسرم با خواهرش بازی میکرد دعوا میکرد چیزی نمی‌گفت الان مثل یه آدم بزرگ رفتارمیکن حتما مادرپدرش بهش گفته ک پسرمن این کارکرد تو ام از خواهرت دفاع کن وگرنه قبلا اینجوری نبود تا امروز دوباره دیدم سرپسرم داد زد گفتم داد نزن سرش تو بزرگی اینا متوجه نمیشن دیدم مادرشوهرم میگه پسرعموش گفتم هرکی باش حق نداره تا پدرمادرش هست دادبزن سربچم سرخواهرخودش هرچقدردلش میخواد داد بزن اما بچه من اجازه نداره مادرشوهراز پشتش گفت عمو عمه سرتو اصلا دادنزدن گفتم تا اونجایی ک عقلم رسیده ازگل نازکترنگفتن حالا شاید کوچیک بودم اونم پدرمادرم هست قرار نیست هرکسی از راه برس حرف بزن دیگه چیزی نگفت مشکل اینجاست هممون تو یه حیاط زندگی میکنیم واقعا خسته شدم از اینکه هرروز بیدارمیشمو میبینم دورم محفوظ نیست سریع پسرم می‌ره داخل حیاط تا یه کاری میکن همه صداش میکنن دست نزن اینجوری نکن هزار حرف دیگه این جاریمم تازه آمده هردوتاشون مال یه محله هستن باهم بیرون میرن پارک میرن اصلا نمیگن تو میایی نمیایی اگه مراسم ختمی چیزی باش اصلا ب آدم نمی‌گم واقعا غریبه غریبه
مامان شاهان مامان شاهان ۲ سالگی
من ۴سال ازدواج کردم دوسال اول اصلا ب خانواده شوهرم رو نمی‌دادم الآنم همین طوره اما با وجود بدنیا آمدن پسرم مجبور شدم یه سری رفتارامو کناربزارم ن اینکه باهاشون راحت باشم چون توی یه حیاط زندگی میکنیم در خونه ک باز میشه پسرم سریع می‌ره خونشون یا داخل حیاط پسرم نوزاد بود پدرشوهرگاوم همش میگفت قد شاهان کوتاه میشه غیر مستقیم میگفت بعد ک بزرگترشد دوباره گفت چند بار شوهرم بهش حرف زدم منم بهش گفتم اما گاو تا امروز سرپله مادرشوهرم نشسته بودم پسرم ۲۲ماهش دوچرخه داره اما هنوز پاش نمیرس ک رکاب بگیره من ب پسرم گفتم الان پات نمیرس ک بزنی یکم بزرگترشدی یاد میگیری دیدم پدرشوهرم میگه قدش کوتاه دیگه بتو رفته گفتم باید افتخار کن ک بمن بره شبیه من باش حداقل هرچیزی و باعقلم میسنجم بعد حرف میزنم قدمم خیلی کوتاه نیست ۱۵۹
خیلی از حرف زدنش بدم آمد همسرمم بود چیزی نگفت باید بشم همون آدم اولی ک تازه عروس بودم الان طوری شده هرچی دلشون می‌خوان میگن نفهم گاو قبلا یه سلامم ب زور بهشون میکردم خیلی براشون احترام قاعل بودم اما واقعا آدم بد باش خییلی عزیزتر تا اینکه نیمتو برای کسی بزاریو احترام بزاری