قصه کودکانه امشب👼🌜
یه روز آفتابی ☀️، یه دختر کوچولو به اسم “آوا” تصمیم گرفت بره پیک نیک. آوا یه سبد بزرگ پر از خوراکی‌های خوشمزه برداشت 🍎🍓🍌🍪 و به سمت پارک به راه افتاد.
توی پارک، آوا یه درخت بزرگ 🌳 دید که یه تاب خوشگل بهش آویزون بود. آوا خیلی خوشحال شد و سریع رفت سوار تاب شد. 👧🏻
همینطور که داشت تاب می‌خورد، یه سنجاب کوچولو 🐿️ رو دید که داشت دنبال یه فندق می‌گشت. آوا یه دونه از بیسکوییت‌های سبدش رو به سنجاب داد.🍪
سنجاب خیلی خوشحال شد و بیسکوییت رو با خودش برد. آوا دوباره شروع کرد به تاب خوردن. یهو یه پروانه زیبا 🦋 اومد و دور سر آوا چرخید.
آوا خندید و به پروانه گفت: “چه پرهای قشنگی داری!” پروانه هم انگار فهمید و بیشتر دور آوا چرخید. آوا از سبدش یه توت فرنگی 🍓 برداشت و خورد.
یه دفعه بارون شروع شد! 🌧️ آوا خیلی ناراحت شد، چون فکر کرد پیک نیکش خراب شده. اما بعد یه رنگین کمون زیبا 🌈 توی آسمون ظاهر شد.
آوا با دیدن رنگین کمون خیلی هیجان‌زده شد و تمام ناراحتیش رو فراموش کرد. اون فهمید که حتی توی روزهای بارونی هم میشه چیزهای قشنگی پیدا کرد.😊
آوا وسایلش رو جمع کرد و به سمت خونه رفت. توی راه، به این فکر می‌کرد که چقدر روز خوبی داشته و چقدر خوشبخته که می‌تونه از چیزهای کوچیک زندگی لذت ببره. 💖

۴ پاسخ

ممنون عزیزم‌ پسرم خیلی دوست داشت وقتی بهش به زبان ساده تعریف کردم خیلی خندید😁

عالی بود ممنون

ممنون عزیزم مثل همیشه عالییی

عزیزم با درخواستم موافقت کن داشته باشم شما رو☺️
چه قصه خوبی ، تصویری و قشنگ با تخیل بچه بازی میکنه

سوال های مرتبط

مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۶ ماهگی
مامان ماهیدا مامان ماهیدا ۸ ماهگی
من پسرمم رفلاکسی بود یعنی هنوز شیشه تو دهشن بود بالا میارود تمام شیرخشکا امتحان کردیم براش نشد که نشد تا آخر یه دکتری سیمیلاک کامفورت تجویز کرد یعنی همون شد و همون دیگه بالا نیاورد خیلی وزن دهی خوبی هم داشت پسرم تا ده ماهگی ماهی ۱ کیلو اضافه کرد اومد خوردیم به تحریم ها شیر خشکش پیدا نشد دوباره شروع شد بالا آوردنش تا اینکه یکی از آشناها گفت تهران پیدا کردم براتون ولی قیمتش بالا ۱۲۰ هزار تومن من دونه ای۴۰ میگرفتم خلاصه۲۰ تا گرفتیم براش
غذا خور شد غداهاش همه باید میکس میبود اگه یه دونه کوچیک میرفت تو دهنش عوق میزد تا ۱۸ ماهگی میکس کردم

حالا میرسیم به ماهیدا خانم که ایشون رفلاکس داره و اعتصاب شیر کرد وزن خوبی نگرفت دوباره همون دکتر بردم گفت سیمیلاک کامفورت بدم وزن بکیره شروع کردم دارم میدم خیلی دوسش داره میخوره بالا هم اصلا نمیاره

من ترسم این بود از اول ندادم که بازم پیدا نشه
امروز انقد گشتم ۲ تا دونه پیدا کردم یکی هم دیروز
یک فراوان داشت ۲ نداشت
مامان آقایاسین🩵 مامان آقایاسین🩵 ۷ ماهگی
مامانا بیاین ....
پدر شوهر من رفته شهرستان مادر شوهرم خونه تنها بود شوهرم دیشب آوردش خونه ما بعد این مادر شوهر من یه عادت بدی که داره بچه رو خیلی بد بوس میکنه یعنی بوس نیست دیگه مک زدنه از وقتی که اومد دست و پاشو کرد تو دهنش طوری که ببخشید آب دهنش معلوم بود بعد سینه و گردنشو خورد و مک زد بعد لب و دهن و بینی رو کرد به دهنش منو شوهرمم رو حساب اینکه ناراحت نشه هیچی بهش نگفتیم چون چندبار گفتیم ناراحت شد و داستان درست کرد برامون و می‌گفت من دوسش دارم که ماچش میکنم گذشت و این اینکارا رو کرد ماهم هی به دل می‌گرفتیم ولی چیزی بهش نگفتیم صبح که بیدار شد رفت دستشویی من تند تند لباس یاسینو عوض کردم و چون مدت زیادی تو پوشک بود پوشک باز کردم شلوار خالی پاش کردم تا اون بخاد بیاد دیدم اومد نشست کنار بچه و دوباره شروع کرد به ماچ کردن و خوردنش و دستشو گذاشت لا پای بچه دید پوشک نیست دیدم خوشحال شد و شلوار بچه رو کشید پایین منم فهمیدم میخاد چکار کنه تندی دویدم دیدم سرشو برده پایین دهنشو باز کرده🫠اونجای بچه رو هم میخاست کنه دهنش وای انقد حرص خوردم دیگه تحمل نکردم ، بچه رو ازش گرفتم گفتم بابا چرا اینجوری میکنی زبون بسته گناه داره روش تاثیر بد میزاره من فقط یکم بازش کردم هوا بخوره به جا اینکه یادش بدی اونجاشو بپوشونه خودت شلوارشو درمیاری و میری سر وقتش منم تند بچه رو پوشک کردم حالا میخاست بره بیرون کار داشت گفت خیلی ناراحتم کردی خدافظ خانوما شما قاضی کار من اشتباه بود؟ میزاشتم هربلایی میخاست سرش میاورد؟
مامان توت مامان توت ۸ ماهگی
بماند به یادگار
امروز شش ماهگی پسرمه
خوشحالم که ۶ ماه گذشته و پسر نازنازی ما توی زندگیمونه خداروشکر🙏🏻
و قسمت سخت ماجرا .. تمام این شش ماه برای من پر از چالش و پر از سختی بود
سه ماه اول ک کلا نخوابیدم و چقدر بی خوابی کشیدیم کولیک رفلاکس بچم خیلی شدید بود ، یادمه بخاطر کولیک یه شب ساعت ۱۱ گریه هاش شروع شد تا ۱۱ صبح که من قلبم داشت از جا کنده میشد ...
کولیک هم ک خوب شد ، رفلاکس هنوز اذیتش میکنه ...
شیردهی و تغذیه بچه هم سختی خودشو داره با حضور رفلاکس لنتی
و اینکه چقد نق میزد و گریه میکرد حتی تو خواب نق میزد و خوابش هوشیار بود و فقط روی دست تو بغل میخوابید
چقدر بخاطرش حالت نشسته خوابیدم 🤕
البته تاالان هم خوابش هوشیاره و در طول روز تو بغل فقط می‌خوابه تا تکون بخوریم بیدار میشه و شبا هر یه ساعت بیدار میشه و باید زود بخوابونمش وگرنه بیدار میشه تا خود صبح...
واسه دندون خیلی بی قراری و گریه کرد 😬
دو سه باری هم سرما خورد چقدر تب کرد و ریه اش درگیر شد و با کلی بخور و دارو خوب شد 🤒
واسه وا‌کسنا هم چه شبایی بود ..💉🩸
بچه بزرگ کردن کار ساده ای نیست و خیلی مسئولیت بزرگیه ... خدا به همه ی مامانا سلامتی و طول عمر بده
مامان ستاره مامان ستاره ۷ ماهگی