۳ پاسخ

تجربه زایمان #پارت ۲
رفتم اتاق عمل سوزن بی حسی زدن بهم گفتن دستاتو بزار رو زانو هات و تکون نخور و بعد خوابوندم سرم وصل کردن و شروع کردن حین عمل کلا نفس تنگی گرفتم داشتم از هوش میرفتم هی تو سرمم سوزن میزدن که حالم خوب شه صدای گریه دخترم رو شنیدم گفتن الان میارن ببینیش آوردن دیدمش گذاشتنش رو صورتم و بوسش کردم بعد بردنش بعدش منم بردن ریکاوری اونجا هم برام سرم زدن ولی تا دو ساعت بعد عمل میلرزیدم خیلی میلرزیدم
عملم ساعت۹و نیم بود ساعت۱۲ونیم بردنم بخش دکتر توی اتاق عمل شکمم رو فشار داده بود و پاک کرده بود وقتی اوردنم بخش برام سرم زدن و مسکن زدن
۶ ساعت بعد عمل اومدن گفتن یه چیز شیرین بخور و سوند رو درآوردن و گفتن راه برو خیلی سخت بود بار اول خیلی
و همین دیگه فک نمیکنم چیزی رو جا انداخته باشم بازم سوالی بود بپرسین

خبببب؟

خب.....

سوال های مرتبط

مامان شاهان👼🏻👑 مامان شاهان👼🏻👑 ۲ ماهگی
تجرتجربه زایمان
خب میدونین من خیلی تاپیک زدم که حرکات جنین توی دوتا سونو بیوفیزیکال کم بود اما نوار قلب خوب بود بستریم نمیکردن
یکشنبه رفتم جای دکترم سونوهامو دید و گفت جفتتم خطرناکه گرید ۳ خون‌رسانی به جنین کمه سونو داپلر انجام بده
منم که خسته از سونو رفتن دیگه اینو محل ندادم ساعت ۶ شب داشتم روی توپ مخصوص ورزش میکردم برای زایمان که خیسی احساس کردم رفتم بیمارستان هاشمی نژاد ببینم کیسه آب بوده یا نه که گفتن نیست و معاینه هم کردن به زور ی سانت باز بودم گفت‌نوار قلب ازت باید بگیریم منم دستشویی داشتم اومدم بیرون شوهرم اومد دنبالم که دکترت راحله ابراهیمی به مامانت زنگ زده بیا بستری کنیمت منم از خدا خواسته از هاشمی نژاد فرار کردم اومدم امام حسین که بستری شم
ماما ها اصلا دوست نداشتن بستریم کنن میگفتن الکی اومدی اونجا هم معاینم کردن و گفتن دو ساعت دیگه نوار قلب بده خلاصه من نوار قلب دادم داشت خوب پیش می‌رفت اما یهو ضربان قلب جنین رسید ۹۰ خودمم نفس کم آوردم اکسیژن بهم وصل کردن بردنم زایشگاه گفتن به احتمال زیاد سزارین منم که از خدا خواسته دعا کردم فقط سزارین شم وقتی صدای جیغا رو می‌شنیدم بردنم توی اتاق سرم زدن دوباره دستگاه نوار قلب گفتن اگه ایندفعه هم مثل قبل بشه میری اتاق عمل که دوباره همون‌جوری شد اومدن بهم سوند وصل کردن یکم دردناک بود و بردنم اتاق عمل
مامان دوجوجه مامان دوجوجه ۲ ماهگی
#تجربه زایمان
طبق تاریخ پریودی و ان تی قرار بود صبح جمعه ۲۹ فروردین برم بیمارستان بستری بشم وبا امپول زایمان کنم...یه سونو بیوفیزیکال دکترم نوشته بود گفت پنجشنبه انجام بدم و اگه شرایط اوکی بود جمعه برم بیمارستان
پنجشنبه رفتم سونو و گفت و باتوجه به ۴۰ هفته بچه خیلی ریزه، مایع دورش حداقله و درحال حاضر حرکتش کمه، برو با دکترت مشورت کن
بعدظهر رفتم پیش دکترم و گفت برو الان بستری شو
رفتم بیمارستان و کارای بستری رو انجام دادن و معاینه کردن فقط یه سانت باز بودم..دستگاه نوار قلب وصل کردن و از صحبتای ماماها متوجه شدم ظاهرا زیاد نرمال نیس چون بهم ماسک اکسیژن دادن و همش سرم میزدن بهم
پرسیدم چی شده گفتن ضربان قلب بچه بالاست..به دکترم اطلاع دادن و گفت اتاقو عملو آماده کنن واسه سزارین
بهم سوند وصل کردن که یه کمی سوزش داشت و بعدم بردنم اتاق عمل...متخصص بیهوشی اومد و اسپانیال انجام داد دکتر تیغو کشید و جیغ کشیدم اصلا بی حس نشده بودم، یکمی صبر کردن مجدد تیغ زدن و بازم جیغ کشیدم گفتم میسوزه من بی حس نیستم گفتن بیهوش کنین
یه چیزی تزریق کردن و ماسک گذاشتن جلو دهنم و خوابیدم
بهوش که اومدم چشام باز نمیشد از گیجی فقط پرسیدم بچم‌کجاست گفتن ان ای سی یو بستریه ولی نگران نباش حالشخوبه و یکم دیگه میارنش
تقریبا ساعت یک شب بود که دخترمو اوردم ...صبح ساعتای ۶ سوند و برداشتن و کم کم‌بلند شدم واسه راه رفتن..اولش خیلی سخته ولی یکم که راه رفتم بهتر شد...دیروز عصر مرخص شدم و تنهاچیزی که خیلی اذیتم میکنه سر درد و گردن درده که از عوارض اون بی حسیه لعنتیه
مامان آیسا💖✨ مامان آیسا💖✨ روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان #2✨
دیگه دکتر رسید از اتاق عمل زنگ زدن سریع بیارینش ،، منو با ویلچر بردن اتاق عمل تو تریاژ برام سوند وصل کرده بودن که اونم درد داشت،، دیگه رفتم رو تخت نشستم بهم گفت خم شو برا آمپول ،، ببینید اصلاااا بخدا درد نداشت دردش مثل همون آمپول معمولیه شما هیچی نمیفهمین ،، آمپول ک زد من دراز کشیدم بعد چند ثانیه پاهام سر و سنگین شد که نمیشد تکونشون بدی،، دکتر با دستیار عمل شروع کردن بعد ۵ دقیقه صدا دخترم پیچید تو اتاق ساعت ۱ و نیم به دنیا امد،، هم دکتر هم پرسنل اتاق عمل میگفتن دخترت خیلی واسه تاریخ ۴.۴.۴ عجله داشته نتونست ازش بگذره 😂😂
دیگه چون خونریزی داشتم یکم پروسه بخیه اینا طول کشید ،، حالت تهوع ام داشتم ،، فشارمم یهو بالا پایین میشد هی حالم بد میشد بهم انواع سرم و آمپول میزدن ..تا اینکه تموم شد و رفتیم ریکاوری.. ماساژ رحمی تو اتاق عمل انجام شد .. تو ریکاوری ام دوبار فشار دادن ک من متوجه نشدم بعد یه ساعت تقریبا ساعت ۳ شب رفتیم بخش،، اینم بگم من پمپ دردم داشتم..بخایی حساب کنی تا ساعتا ۱ ظهر من هنوز بی حس بودم دردی متوجه نمیشدم
بعد اونم با پمپ درد و شیاف واقعا قابل تحمل بود ،، موقع راه رفتنم نمیگم خیلییی راحت بود
ولی خب اونقدر سخت نبود که نشه تحملش کرد..
مامان هامین 👶💙 مامان هامین 👶💙 ۱ ماهگی
سلام مامانهای عزیز منم اومدم از تجربه زایمانم براتون بگم🥰


*پارت اول*


زایمان من سزارین بود، تاریخ قطعی که دکترم بهم داده بود ۱۷ خرداد بود که ۳۷ و ۶ روز میشدم.

هفته اخر که برای ویزیت آخر رفته بودم گفت نوار قلب بچه زیاد خوب نیست و حرکتشم کمتر شده بود خلاصه بهم گفت باید این هفته بازم نوار قلب بدم..

نوار قلب بعدی رو دعا دعا کردم که خوب باشه چون نمیخواستم زودتر بدنیا بیاد و خدای نکرده مشکلی داشته باشه..

خلاصه نوار قلب بعدی رو که دادم دیگه دکتر گفت نباید زیاد بمونه پس‌فردا بهت وقت عمل و نامه میدم صبح برو بیمارستان...🥲🥲
منم استرس یهو گرفتم چون امادگیشو نداشتم زودتر بشه اومدم خونه سریع وسایل هارو گذاشتم دم دست که چیزی شد سریع بریم بیمارستان...
اون تاریخی که بهم وقت زایمان داد ۳۷ و ۳ روز میشدم..

خیلی حس و حال عجیبی داشتیم هممون
مامانم بیشتر از من استرس داشت ولی به روی خودش نمیاورد😅
از بیمارستان هم هی تند تند زنگ میزدن که بهم روز و ساعت زایمانو یادآوری کنن منم هی استرسم بیشتر میشد🥴🥺