تجرتجربه زایمان
خب میدونین من خیلی تاپیک زدم که حرکات جنین توی دوتا سونو بیوفیزیکال کم بود اما نوار قلب خوب بود بستریم نمیکردن
یکشنبه رفتم جای دکترم سونوهامو دید و گفت جفتتم خطرناکه گرید ۳ خون‌رسانی به جنین کمه سونو داپلر انجام بده
منم که خسته از سونو رفتن دیگه اینو محل ندادم ساعت ۶ شب داشتم روی توپ مخصوص ورزش میکردم برای زایمان که خیسی احساس کردم رفتم بیمارستان هاشمی نژاد ببینم کیسه آب بوده یا نه که گفتن نیست و معاینه هم کردن به زور ی سانت باز بودم گفت‌نوار قلب ازت باید بگیریم منم دستشویی داشتم اومدم بیرون شوهرم اومد دنبالم که دکترت راحله ابراهیمی به مامانت زنگ زده بیا بستری کنیمت منم از خدا خواسته از هاشمی نژاد فرار کردم اومدم امام حسین که بستری شم
ماما ها اصلا دوست نداشتن بستریم کنن میگفتن الکی اومدی اونجا هم معاینم کردن و گفتن دو ساعت دیگه نوار قلب بده خلاصه من نوار قلب دادم داشت خوب پیش می‌رفت اما یهو ضربان قلب جنین رسید ۹۰ خودمم نفس کم آوردم اکسیژن بهم وصل کردن بردنم زایشگاه گفتن به احتمال زیاد سزارین منم که از خدا خواسته دعا کردم فقط سزارین شم وقتی صدای جیغا رو می‌شنیدم بردنم توی اتاق سرم زدن دوباره دستگاه نوار قلب گفتن اگه ایندفعه هم مثل قبل بشه میری اتاق عمل که دوباره همون‌جوری شد اومدن بهم سوند وصل کردن یکم دردناک بود و بردنم اتاق عمل

۳ پاسخ

چ خوب ک سز شدی

گلم من هم باید پتو ببرم؟

بقیه اش😀😀

سوال های مرتبط

مامان فرهاد♥️شهرزاد مامان فرهاد♥️شهرزاد ۲ ماهگی
#تجربه زایمان
طبق تاریخ پریودی و ان تی قرار بود صبح جمعه ۲۹ فروردین برم بیمارستان بستری بشم وبا امپول زایمان کنم...یه سونو بیوفیزیکال دکترم نوشته بود گفت پنجشنبه انجام بدم و اگه شرایط اوکی بود جمعه برم بیمارستان
پنجشنبه رفتم سونو و گفت و باتوجه به ۴۰ هفته بچه خیلی ریزه، مایع دورش حداقله و درحال حاضر حرکتش کمه، برو با دکترت مشورت کن
بعدظهر رفتم پیش دکترم و گفت برو الان بستری شو
رفتم بیمارستان و کارای بستری رو انجام دادن و معاینه کردن فقط یه سانت باز بودم..دستگاه نوار قلب وصل کردن و از صحبتای ماماها متوجه شدم ظاهرا زیاد نرمال نیس چون بهم ماسک اکسیژن دادن و همش سرم میزدن بهم
پرسیدم چی شده گفتن ضربان قلب بچه بالاست..به دکترم اطلاع دادن و گفت اتاقو عملو آماده کنن واسه سزارین
بهم سوند وصل کردن که یه کمی سوزش داشت و بعدم بردنم اتاق عمل...متخصص بیهوشی اومد و اسپانیال انجام داد دکتر تیغو کشید و جیغ کشیدم اصلا بی حس نشده بودم، یکمی صبر کردن مجدد تیغ زدن و بازم جیغ کشیدم گفتم میسوزه من بی حس نیستم گفتن بیهوش کنین
یه چیزی تزریق کردن و ماسک گذاشتن جلو دهنم و خوابیدم
بهوش که اومدم چشام باز نمیشد از گیجی فقط پرسیدم بچم‌کجاست گفتن ان ای سی یو بستریه ولی نگران نباش حالشخوبه و یکم دیگه میارنش
تقریبا ساعت یک شب بود که دخترمو اوردم ...صبح ساعتای ۶ سوند و برداشتن و کم کم‌بلند شدم واسه راه رفتن..اولش خیلی سخته ولی یکم که راه رفتم بهتر شد...دیروز عصر مرخص شدم و تنهاچیزی که خیلی اذیتم میکنه سر درد و گردن درده که از عوارض اون بی حسیه لعنتیه
مامان آریا مامان آریا ۱ ماهگی
پارت سوم
رفتم داخل بخش زایشگاه و اونجا شروع کردن به نوار قلب گرفتن که باز هم خوب نبود و همزمان شروع کردن به زدن آمپول فشار یه 20دقیقه ای گذشت که چند تا ماما و شروع به معاینه کردن دیدن یه سانت شد دو سانت و منی که همچنان استرس نوار قلب و ترس زایمان همگی دست داده بود بهم دلم رو آشوب کرده بود.کم کم داشت درد زایمان در حد پریودی میومد سراغم بهشون گفتم خوب باید چیکار کنیم که دیدم رفتم و با یه دکتر دیگه اومدن و نوار قلب رو چک کردن دیدن خوب کار نمیکنه و شروع کردن به سون زدن بهم بنده خدا ها اینقدر با ملایمت زدن که من اصلا دردی نفهمیدم.سرمم رو قطع کردن و دست گاه نوار قلب رو هم جدا کردن و منو با ویلچر بردن سمت اتاق عمل.من همیشه از اتاق عمل وحشت داشتم ولی وحشت من همش الکی بود چون اون ترسی که من از اون اتاق برا خودم دارم انگار یه قول هس.خابوندنم رو تخت اتتق عمل دستگاه فشار خون و دستگاه ضربان قلبم رو بهم وصل کردن بلندم کردن و گفتن بشین دکتر بیهوشی چند بار پنبه الکلی کشید رو گودی کمرم و شروع کرد به سوزن بیحسی زدن و بلافاصله منو خابوندن تا بیحس بشم.هی میگفتن پاتو بگیر بالا هرچی تکون میدادم نشد پاهام اولش گرم شد در حد دو دقه طول کشید که بیحس شد و بعد 5دقع کار کردن یهو صدای بچم رو شنیدم که از خدا اون زمان رو برا همه چشم انتظارا و همه اونای که بچه ندارن آرزم میکنم.واقعا لذت بخش ترین مدت عمرم بود
مامان هامین 👶💙 مامان هامین 👶💙 روزهای ابتدایی تولد
سلام مامانهای عزیز منم اومدم از تجربه زایمانم براتون بگم🥰


*پارت اول*


زایمان من سزارین بود، تاریخ قطعی که دکترم بهم داده بود ۱۷ خرداد بود که ۳۷ و ۶ روز میشدم.

هفته اخر که برای ویزیت آخر رفته بودم گفت نوار قلب بچه زیاد خوب نیست و حرکتشم کمتر شده بود خلاصه بهم گفت باید این هفته بازم نوار قلب بدم..

نوار قلب بعدی رو دعا دعا کردم که خوب باشه چون نمیخواستم زودتر بدنیا بیاد و خدای نکرده مشکلی داشته باشه..

خلاصه نوار قلب بعدی رو که دادم دیگه دکتر گفت نباید زیاد بمونه پس‌فردا بهت وقت عمل و نامه میدم صبح برو بیمارستان...🥲🥲
منم استرس یهو گرفتم چون امادگیشو نداشتم زودتر بشه اومدم خونه سریع وسایل هارو گذاشتم دم دست که چیزی شد سریع بریم بیمارستان...
اون تاریخی که بهم وقت زایمان داد ۳۷ و ۳ روز میشدم..

خیلی حس و حال عجیبی داشتیم هممون
مامانم بیشتر از من استرس داشت ولی به روی خودش نمیاورد😅
از بیمارستان هم هی تند تند زنگ میزدن که بهم روز و ساعت زایمانو یادآوری کنن منم هی استرسم بیشتر میشد🥴🥺