یکی از سخت ترین چالشای این روزا درگیریم با نمایشگاه بود،۵روز نفس گیر و سخت،تمام این روزا پسرم عصرها میومد تا آخرشب،پا به پام بود،البته همسرم مراقبش بود اما خب اونم تمام حواسش به من بود،یه تغییر محسوس داشت که واقعا خستگی رو از تنم بیرون میکرد اونم ارتباط گرفتنش با بقیه،یعنی نسبت به دوماه پیش عالی شده بود،تو اون شلوغی نمایشگاه به نسبت سنش خیلی خوب عمل کرد،قبلا وقتی همکاران رو میدید اصلا ارتباط نمیگرفت و حتی همکارای آقا رو کلا پس میزد و قایم میشد اما الان خیلی خوب شده و میتونه خودش شروع کننده ی یه مکالمه باشه،جو رو درک میکرد اومده بود و منو با فامیل صدا میزد و میخندید🥹😅
اصلا نگران یه سری از رفتارای موقت بچه ها نباشید،هیچ فشاری نیارید روشون،به وقتش خودشون یاد میگیرن،امیررضا تا ماه پیش به زور از خونه بیرون میومد اما الان تو نمایشگاهای شلوغ شرکت میکنه😅
تمام دیروز خواب بود و شب دوباره دوست داشت بره 😐😂

تصویر
۶ پاسخ

😍😍😍😍

مادر پسر خوشگل و خوشتیپ

خدا قوت عزیزم
چقدر گل پسر شبیه خودتونه

بازم خداروشکر که همسرت همراهته واسه من که هیچ کمکی نمیکنه وقتاییم که میخوام برم سر جلسه انقدر اعصابمو خورد میکنه عمدی که تمرکزم بهم بریزه و موفق نشم، حسادتش داره دیوونه م میکنه، واقعا کارمو دارم از دست میدم سر این مسخره بازیاش

کدوم شمایی...شغلتون چیه عزیزم

الهی بگردم
خداحفظش کنه

سوال های مرتبط

مامان امیررضا مامان امیررضا ۲ سالگی
مامان امیرعلی مامان امیرعلی ۲ سالگی
من پسرم رو یه هفته ای هست از پوشک گرفتم.
قبلش استرس داشتم بیشتر برای کم صبر شدن خودم.
دنبال شورتهای آموزشی و پوشک شورتی بودم. پوشک شورتی یا پوشک میپوشوندم به پسرم میگفتم بگو جیشت رو یا حتی اگه جیش کردی بگو اما نمیگفت... براش داستان میگفتم. نه از دستشویی می‌ترسید نه از پی پی. ولی به زور گاهی میو اومد دستشویی.
شبها جیش نمیکرد و فاصله جیشهاش هم نسبت به قبل بیشتر شده بود.
تمام آمادگی ها رو داشت . اما وقتی پوشک تنش بود اصلا نمیگفت .
هفته پیش دیگه پوشک رو در آوردم. روز اول سه بار جیش کرد اما از روز بعد خودش گفت. استرسی که داشتم کاملا بی جا بود.
اگه زمان از پوشک گرفتن درست باشه دیگه درگیر نمیشید یه ماه .
همه چیز به آمادگی جسمی هست. توی گهواره کارشناس. میگفت دختر ۳۳ ماهگی و پسر ۳۵ به آمادگی میرسن البته تقریبی هست باید چند تا مورد رو داشته باشن.
یکی مهارت‌ صحبت کردن و گفتن جیش و پی پی
مهارت درآوردن لباس و ....
جیش نکردن شبانه در خواب
و حداقل دو ساعت خشک بودن.
مامان امیررضا مامان امیررضا ۲ سالگی
امروز دلم گرفت… نه از بچه‌ها، نه از زندگی، که از مادری که باید پناه می‌بود، اما تندی کرد…
توی فروشگاه لوازم‌التحریر، پسر کوچولوی من، با ذوقِ کودکانه‌اش، چشمش به یه پاک کن توپ افتاد. با ذوق گفت: «مامان اینو ببین!میشه بخریمش»
همین‌قدر ساده…کلا اصلا بچه ای نیست که اصرار کنه واسه خرید چیزی و خیلی کم پیش میاد چیزی بخواد
اما یه خانم، با لحنی تند و بی‌مقدمه، رو بهش کرد و گفت: «بچه‌ها همه‌چی که نباید بخوان! بذار مامانت نفس بکشه!»
و بعد هم به دختر خودش توپید که «از این یاد نگیر، نمی‌خرم!»

خشکم زد…
نه فقط از اون لحن، از اینکه یه مادر، درد خودشو سر بچه‌ی من خالی کرد…
پسرم ساکت شد، نگام کرد، نگاهش پر از سوال بود…
چجوری براش توضیح بدم که بعضی زخم‌ها از خستگی‌ان، ولی روی دل بچه‌ها جا می‌مونه؟

من مادر اون بچه نیستم، اما پناه پسر خودمم.
و دلم می‌خواد هیچ مادری، حتی توی سخت‌ترین روزها، پناهِ بچه‌ی دیگه رو خراب نکنه…


مادری یعنی پناه، یعنی آغوش، یعنی صبوری...
می‌دونم سخته، می‌دونم خستگی و فشار زندگی می‌تونه طاقت آدمو تموم کنه.
ولی گاهی یه جمله، یه نگاه، می‌تونه گوشه‌ی روح یه بچه رو برای همیشه تار کنه.
من اصلا آدمی نیستم که تحمل بی احترامی به پسرم رو داشته باشم اما لال شده بودم،خداروشکر شوهرم اومد و از خجالتش درومد البته جلوی دخترش نه اما چقد بد اجازه میدیم تو همه چی دخالت کنیم.