۵ پاسخ

من آرتین از سایه خودش چند روزی میترسید اینقد رفتم رو دیوار شکلک براش در میوردم یا موقعی ک میخواست بخوابه خاموشی میزدمو بعد چراغ قوه روشن میکرد دستا خودشو تکون میدادم خودمو میگفتم نگاه کن دست تو سایه شده تا از سرش افتاد چند روزی هم از اتاقش میترسید باز میمموندم دور بش میگفتم آرتین برو ماشینتون بیار از تو اتاقت میومد دست منو می‌گرفت میگفتم نه من کار دارم تو برو من اینجا مراقبتم یا میدونستم عاشق اینه بره رو تختش میذاشتم رو تختش سر گرم بازی با عروسکش میشد من آروم آروم میومدم عقب نگاهش میکردم ک ترسش ریخت متوجه شد هستم از دور مراقبشم نشست

از بچه ها ترسیده ک بش آسیب بزنن حس می‌کنه هر کسی پشت سرشون دیگه قرار بش آسیب بزنه خودت بذارش سر سرسره سرش بده و ی تایمی ببرش ک خلوت تر و اگه بچه اطرافت هست ک حرف گوش کن و عجله بلد نیست بش بگو هلن می‌ترسه می‌خوام ترسش بریزه تو برو سر بخور بعد برو سر پله بمون ولی نیا بگو هلن نوبت تو برو هلن ک رفت بعد ب اون بگو حالا نوبت تو با مکس این کارو کن ترسش بریزه لعنت ب اون بچه های زبون نفهم ک ترس میندازن ب جون بچه یکی دو ساله

بنظرم باهاش صحبت کن بهش بگو این حس ترسه که الان داری بیا باهم از سرسره سربخوریم تا ترسمونم سربخوره بره اینطوری احساس ترس رو هم بهش اموزش دادی از الان باید احساس خوشحالی و ناراحتی و ترس رو بچه باهاش اشنا بشن

خیلی طول میکشه شاید اصلا فراموش نکنه دخترم پارسال یه بچه ای از عروسک ترسوند بعد چند ماه هنوز فراموش نکرده کلا از عروسک متنفره

بنظرم یه چند باری خودت از پشت سرش برو بالا هم بفهمه یکی پشتش هم مراقبش باش کم کم ترسش میریزه

سوال های مرتبط

مامان رایان مامان رایان ۱ سالگی
شب همگی بخیر خانوما
دیگه بزرگ شده خوابیدنی هاپوشو هم بغل می‌کنه می‌خوابه عاشق هاپو هستش از صبح تا شب میگه هاپو 😅😅 بیرون میریم دنبال هاپو میگرده هی میگه هاپو😐😐
امروز که رفتیم پارک با چالش جدیدی روبرو شدیم اونم اینکه دست بچه ها توپ میبینن میخوادش با اینکه توپ خودشم میبرم بازی کنه ولی بازم توپ بچه هارو میبینه اونارو میخواد و امروز توپ یکیو گرفته بود و میخواست فرار کنه با اون توپ😬😐😐 کلی حرف زدم که مامانی توپ ما نیستش برای نی نی هست هی میگه نه نه من من 😑 هرچقدر گفتم نداد به نی نی آخر سر اشاره کردم که بیا توپ رو بگیر و کلی گریه کرده با گریه پارک رو ترک کردیم 😶😶 حتی تو تاپ سواری هم نمیومد پایین که بقیه ی بچه ها سوار بشن
خلاصه که پارک رفتن خیلی سخت شد و هرروز هم میخواد بره پارک 😢😢
و خود منم ی فوبیا دارم میترسم تنهایی ببرمش بیرون یا پارک هر لحظه احساس میکنم شاید ی لحظه گمش کنم یا بدزدنش با اینکه کلا پشت سرشم یا دستشو میگیرم ولی این ترس اصلا ولم نمیکنه .....🥲🥲🥲 یعنی تا میرسیم خونه نفس راحت میکشم که خداروشکر بسلامتی برگشتیم خونه
آیا شماهم این حس رو دارین یا من خیلی حساس و ترسوام؟؟!!!!
نی نی های شما هم خوابیدن؟؟؟؟