تو ناجی من در همه لحظه های زندگیم هستی .....
خنده ات
اخم بامزه تو
بازی هایت
و حتی نق زدن و گریه هایت
ناجی من در لحظه های بی کسی...
تو نجاتم میدی
وقتی غرق تو فکرم
با یه لبخند
وقتی ساکت محو یه گوشه میشم
با پریدنت رو من
گاهی از تنبلی حاصل از افسردگی نجاتم میدی
وقتی پاتو میکنی تو یه کفش که بریم پارک
تاب بازی
و من از عالم تنهایی کشیده میشم بیرون...
آره جونم
برعکس خیلیا که میگن ناجی بچه مادره
تو ناجی منی
تموم لحظه های با تو رو دوست دارم کوچولوی من
تمومش...
از اون حاملگی پر دردسر بگیر
تا شب بیداری ها
واکسن ها
و زردی و همچی....
حموم رفتنا....
وقتی عین یه کوالا به من میچسبی که آب نریزم رو سرت
یا وقتی شبا میگی بوس و بغل و میچسبی به شکم من میخوابی ...
همشو دوست دارم
وقتایی که میبینی ای وای با گریه به خواستت نمیرسی شروع میکنی خنده ریز زدن تا با دلبری بهش برسی همشو همشووووو دوسدارم
تولدت مبارک عشق من
دو ساله کنارمی
الهی تا زنده ام کنارم باشی و حتی بعدش 💋😍⚘️🤍❤️

تصویر
۴ پاسخ

تولدش مبارک

خیلی قشنگه بود😍تولد ناجی زندگیت مبارک عزیزم ❤️

آخ من قربون احساسات قشنگت... تولدش مبارک عزیزم

چه قشنگ
تولدش مبارک عزیزممم

سوال های مرتبط

مامان شکلات🍫 مامان شکلات🍫 ۲ سالگی
مامان 🌺فاطمه خانم🌺 مامان 🌺فاطمه خانم🌺 ۲ سالگی
سلام مامان گلیا
خوبید؟
آقا من الان تو دوره پی ام اسم بعد غروب با ماشین منو همسرمو بچم رسیدیم دم در شوهرم پیاده شد در پارکینگو باز کنه(در به سمت بیرون باز میشه) دخرمم زور زور که پیاده شم
خلاصه بهش گفتم همینجا پیش ماشین بمون تا مامانم پیاده بشه دوید سمت خیابون دویدم گرفتمش چادرم افتاد از سرم اومدم چادرمو درست کنم دوید سمت در خونه یعنی خدا رحم کرد شوهرم درو نکوبوند تو صورتش وای خیلی بد بود
بعدم که دیدش بم گفت خاک تو سرت نمیتونی یه بچه رو بگیری
وای یعنی انقدر عصبانی شدم (در حالت عادی اینطور نمیشه) اما وقتی اومدیم خونه برای اولین بار سر دخترم داد زدم
خیلی هم صدام بلند نبود اما اونقدری بود که دخترم ترسید و از ترس صدام خودشو محکم میچسبوند بغلم الهی براش بمیرم.... خدا لعنتم کنه که سرش دا. زدم به خدا خیلی پشیمونم همینطور دارم گریه میکنم فقط اون صحنه یادم میاد که با چشمای گرد دوید تو بغلم و گفت ترسیدم ترسیدم مامان
تو رو خدا یه چی بگید آروم شم
یه چی بگید دلم اروم شه
وای خدااا
الان خوابیده من دارم گریه میکنم
مامان عشق مامان مامان عشق مامان ۲ سالگی
وقتی تو کربلا همسرم و پسرم مریض شدن و من تنهای تنها بودم
وقتی پسرم بی حال بود و داشت جونش میرفت
پسرمو برداشتم و بچه بغل باید خودمو میرسوندم به هلال احمر شبانه روزی ایران
تنهای تنها
غرورم اجازه نمیداد از کسی کمک بگیرم
همسرم افتاده بود و نمی تونست راه بره
نیم ساعت باید پیاده روی میکردم تا هلال احمر
باید از وسط بین الحرمین میگذشتم
برگشتم رو ب حرم گفتم یا حسین یا عباس کسی نیست کمکم کنه ؟
خیلی خسته بودم
دستام داشت میشکست
گفتم یا حسین دارم کم میارم ، بین این همه زائرهات کسی نیست کمکم کنه و بچه رو از من بگیره
چطوری برگردم ؟
تو این تاریکی و خلوتی شب
با این خستگی زیاد
چجوری بچه ی مریضمو بغل بگیرم ؟
یا حسین تو که خیلی مهربونی هیچکسو نمیخوای بفرستی تا پسرمو به دوش بکشه ؟
رسیدم درمانگاه
دیدم دکتر براش امپول نوشت
گفتم یا خدا آخه مگه میشه این بچه رو خودم به تنهایی نگه دارم که امپول بزنه ؟
کمی که سر درگم بودم و در انتظار برای گرفتن دارو
یکی از مردان هم کاروانی مونو دیدم
دیدم نشسته تو مطب دکتر
سریع رفتم دم در اتاق دکتر و در زدم و ازشون خواستم فقط پسرمو نگه دارن که امپول بزنه
و ایشون نه تنها تو امپول زدن کمکم کردن بلکه پسرمو تا دم در اتاقمون به بغل گرفتن
میدونم اون آقا رو امام حسین فرستاد
میدونم آقای کریم کسی رو دست خالی رد نمیکنه
#یا حسین