#تجربه_زایمان2
۵شنبه اومدیم مرخص شیم گفتن دخترت زردی داره ۶ ونیمه و بستریش کردن من همچنان شونه هام درد میکردن
نمیتونستم دراز بکشم یا تیکه بدم.
دخترم تا جمعه زردیش اومد ۳ و نیم دستگاهو خاموش کردن روز شنبه اومدن مرخص کنن گفتن اومده ۵ زردیش.
من  اهمیت ندادم و گفتم ک ترخیصمون کنن چون زردی ۵ و ۶ اصلا اونقد بالا نیست ک بستری شه. دکتر هم گف تا دو هفته زردی بالا پایین میشه.
پرستارای بخش زایمان زیاد اخلاق مهربون نداشتن بیشتر  دعوا داشتن.
پرستارای بخش نوزادان هم ی شیفت مهربون و ی شیفت بی عصاب.
راستی من اصلا دکترو ندیدم و دکتر هم منو فقط اتاق عمل دید‌. و اینکه دانشجو منو عمل کرد و دکتر فقط بالاسرش بود.
میشنیدم ک میگفت اینجوری بخیه بزن اینجوری بِبُر.
حتی انقدر تخس بودن ک با من حرف نمیزدن ک سرم گرم شه حواسم پرت شه.
خلاصه من شاید ۱۰ درصد راضی بودم از بیمارستان و کارکنانش.... شاید شانس من بود که اون روز اون پرستارا و دکتد به پستم خورده...
اینم تجربه ی زایمان من..😄

۳ پاسخ

بچه من ده بود زردیش بستری نکردن دستگاهم نزاشتم دکتر براش قطره نوشت خیلی تاثیر داشت زردیش اومد پایین و کامل برطرف شد
ولی زردی ۱۲ به بالا بستری میکننو نیاز به دستگاه داره

منم رزیدنت عمل کرد

تا حالا نشنیده بودم واسه زردی زیر 7بستری کنن

سوال های مرتبط

مامان رُز کوچولو🩷🧿 مامان رُز کوچولو🩷🧿 روزهای ابتدایی تولد
یهو دیدم دکتر وندا یکی از بهترین دکترای یاسوج و استاد همه دکترا ک من زیر نظرشون بودم گفت فوری باید سزارین بشه و طبیعی نمیتونه خلاصه فقط میدونم از تررررررس داشتم میمیرم تو ۵ دیقه هنه چی اتفاق افتاد یهو خودمو تو اتاق عمل دیدم حتی همسرم امضا نکرده و رضایت نداده منو عمل کردن.منو بردن اتاق عمل و ی آقای جوون اومد و منو بردن رو ی تخت دیگه و اون تخته خیلیییی باریک و کوچیک بود و وسطش خالی منو نشوندن رو تخت و ی سری چیزا بهم وصل کردن و اصلا بهم آرامش ندادن آقایی ک اومد برا بی حسی گفتم منو حای دختر خودت بدون و بهم آرامش بده گفتم بی حسی درد داره گفت اره خیلی ک من استرسم بیشتر شد و فقط اون پسر جوونه بهم آرامش میداد میگف نه خلاصه گفتن صاف بشین و سرتو بده پایین و اون پسره هم شونه هامو گرف و دکتر بی حسی اومد و هی ضد عفونی کرد ولی واقعا اصلا نفهمیدم کی بی‌حسی زد واقعا درد نداشت ولی وقتی ک اون موادش میرف داخل میفهمیدی و ی دردی داشت و دردشم از انژیوکت رو دست کمتره یهو دیدم دوتر بی حسی به شدت منو هل دادن جلو و درازم کردن ک لباسم کارامل رف بالا و کل بدنم معلوم شد و خجالت کشیدم.خلاصه ی پرده زدن جلوم و شروع کردن به ضد عفونی ک من کامل حس داشتم و می‌فهمیدم ولی پاهام داغ شد هی میگفتم دکتر من بی حس نیستم توروخدا نزنی دردم بگیره میگف نه عزیزم فعلا ضد عفونی منم کامل حس داشتم و هرکاری میکردن رو می‌فهمیدم ک گفتم دکتر من هنوز حس دارم یهو دوتر گف نترس شروع نشده ک یهو صدای دخترم اومد و من زدم زیر گریه و دخترم و نیاوردن ببینم چون مدفوع کرده بود و ی کم ازش خورده بود خلاصه من ۲ ساعت اتاق عمل بودم و دیگه تموم شد بعدش رفتم ریکاوری و ماساژ شکمی اولی تو اتاق عمل بود و دومی تو ریکاوری و بعدش تو بخش ک واقعا درد داشتتتت
مامان دنیا کوچولو مامان دنیا کوچولو ۳ ماهگی
مامان شاهان👑❤ مامان شاهان👑❤ ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت دو✨😌
دهانه رحمم به سه سانت ک رسید کیسه ابمو پاره کردن آمپول اسپاینال زدن بهم دردامو خیلی کمتر حس میکردم ساعت دوازده شب بود دکترم اومد بالا سرم من نفس تنگی گرفته بودم ضربان قلبمم خیلی رفته بود بالا به ماما گفتم من نمیتونم طبیعی زایمان کنم تروخدا سزارین کنید منو گفت باید طبیعی زاینان کنی همه میگن نمیتونم ولی زایمان میکنن بهم اکسژن وصل کرد چون ضربان قلبم بالا بود نفس تنگی هم داشتم ساعت یک دکتر اومد بالا سرم گفت این که ضربان قلب جفتشون داره نویز میندازه خطرناکه باید عمل بشه ولی ماما هی میگفت من احیاش میکنم چیزی نیس داره خوب میشه ضربان قلب جفتشون اخه ضربان قلب نی نی هم اومده بود پایین نمیدونم چرا مامای بالاسرم گیر داده بود من حتما طبیعی زایمان کنم دکتر از اتاق رفت بیرون با دوتا دکتر دیکه اومد اونا هم گفتن باید عمل بشه منو اماده کردن رفتم اتاق عمل چون من اسپاینال زده بودم اصلا آمپول بی حسی ک تو اتاق عمل زدن رو متوجه نشدم ساعت دو صبح نی نی منم بدنیا اومد
مامان فرفری💙 مامان فرفری💙 روزهای ابتدایی تولد
پارت ششم
دکتر ک اومد براش دلیل بستری شدن منو توضیح دادن گفتم دکتر منو مرخص کن گفت ک چرا نمیایی بیمارستان خودم عملت کنم گفتم چند میگیری گفت با بیمارستان انقدر میشه منم خوشحال شدم خیلی شمارشون گرفتم گفتم منو با رضایت خودم مرخص کن گفت باشه برگه رضایت مهر میزنم توهم فردا بیا برا سزارین کنم گفتم باشه انقدر خوشحال بودم ک قراره مرخصشم ک حد نداشت سونو گفت انجام دادم همونجا و ازمایش
رفتم سونو تو ویلچر بودم منو بردن ک مامانم اینا رو دیدم اومدن پیشم گفتم میخام مرخص شم همشون خوشحال شدن رفتم. سونو انجام دادم رفتم نشستم منتظر ک بیان ببرنم تو بخش اون خانومه دیگه میخاست زایمان کنه بردنش تو اتاق تا زایمان کنه اونم دکتر نمیومد بالا سرش ک دانشجو اتقدر هم سرش داد میزد ک نگو اونم همش جیغ میزدانقدر میترسیدم ک نگو تا ظهر طول کشید رفتم بخش زنگ زدم مامانم اومد باهام رفتیم تو حیاط ب شوهرم جریان گفتم
گفتم من باید حتما سزارین شم براش همه جریان اونجا ک چه بلایی سرم اوردن رو گفتممم
دیگه منتظر بودم تا دکتر بیاد دکتر اومد باهاش صحبت کردم برا سزارین فردا نامه هم داد ک مرخص بشم کارامو کردم و از اون بیمارستان شوشتری لعنتی در اومدم...
#بارداری
#زایمان
مامان راستین مامان راستین ۱ ماهگی
حدود ساعت ده دکتر اومد معاینه کرد
گفت چهار سانتی ب ماما همراهت بگو بیاد
بعد از این ک اومد دردای من خیلی خیلی زیاد و وحشتناک بود
اصلا ن میتونستم دراز بکشم ن راه برم ن بشینم سر توپ ورزش کنم دیگ رفتم زیر دوش اب داغ ک از شدت داغیش بدنم می‌سوخت ولی تنها راهی بود ک یکم دردم اروم می‌گرفت
تو همه وقتایی ک درد داشتم سرم بهم وصل بود
وقتی جداش میکردن درد من هم آروم میشد
سر بچه هم خیلی ب دنبالچم فشار میداد اصلا سخت بود خیلی راه رفتن و نشستن دردناک بود درحالی ک تازه ب فاز فعال رسیده بودم
مدام ان اس تی کردن ک ضربان قلب بچه دیگ وقتی ب پنج شیش رسیدم شروع کرد ب افت کردن کوتاه یکم امپول و سرم بهم وصل کردن بهتر میشد
اصلا ورزش و اینا سرم اثر نمیداد ماما همراه از پرسنل خواست برام گاز بی دردی بزنن بهم گفتن ک برام ضرر داره نمیتونن برام استفاده کنن
پس دوباره درازم کردن سر تخت تا با امپول فشار بیشتر دهانه رحمم باز کنن
مدام معاینه داخل انقباض هام ک بیشتر تحریک بشم ک خیلی دردناک بود
بالاخره ساعت دو و نیم ظهر با دکتر تماس گرفتن گفتن ک عدم پیشرفت داشتم و دکتر یعد نیم ساعت اوکی داد ک عملم کنن دیگ منتظر موندم تا حاضرم کنن ببرن اتاق عمل واقعا انگار بهترین خبر دنیا بهم دادن اینو ک گفتن ساعت چهار و نیم بردنم اتاق عمل
بعدش بی حسم کردن خیلی زود تو کمتر از ده دقیقه صدای پسرمو شنیدم ک اروم صدای گریش میومد
اما بهم نشونش ندادن بستریش کردن فقط دو س ساعت بعد داخل ریکاوری بودم اوردنش ی ذره شیرش دادم اصلا درست ندیدمش
الانم براش دعا کنید بخش نوزادان بستریه نمیتونم برم پیشش بهش شیر بدم گفتن ک یکم تحت نظر باشه برا تنفس انشاالله فردا مرخصش کنن
مامان هایلین مامان هایلین ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت 3
بعد از تموم شدن عمل منو بردن ریکاوری نمیدونم چرا میلرزیدم انگار از هیجان بود از ی طرفم سردم شده بود پرستار اومد یه لوله گذاشت زیر پتوم که گرما میداد و بهترشدم یکی دو ساعتی تو ریکاوری بودم که بعدش ک اومدن ببرنم بخش پرستار اومد و ماساژ رحمی داد که اصلا درد نداشتم چون هنوز بی حس بودم اصلا از ماساژ رحمی نترسین واقعا هیچی نبود راستی اینم بگم ک من پمپ درد هم گرفتم اولش نمیخواستم بگیرم ولی دکتر پیشنهاد داد ک بگیری بهتره منم پمپ درد گرفتم اما با وجود پمپ درد هم ی کوچولو درد داشتم ک قابل تحمل بود حالا نمیدونم اگر پمپ درد نمیگرفتم دیگ چه حد دردی داشتم.بعد از ماساژ رحمی منو بردن بخش و دخترمم اوردن پیشم دیگ اون لحظه هیچی از خدا نمیخواستم چون خدا بزرگ ترین نعمتشو بهم داد و من فقط دعای روی لبم اینه ک خدا ب همه چشم انتظارا این لحظه رو هدیه کنه و توی اتاق عملم این دعارو کردم.اینم از تجربه ی من از زایمان سزارین ک کاملا راضی بودم و تا اینجا راضی هستم اگر سوالی دارین درخدمتم شاید نکته هایی باشه ک من جا انداخته باشم بپرس ازم
مامان تیارام 🩷 مامان تیارام 🩷 ۱ ماهگی
تجربه سزارین سهه.. خلاصه منتظر موندم تا برم اتاق عمل چون همه چی یهویی شد سریع زنگ زدم شوهرم گفتم من دارن میبرن اتاق عمل اون سریع خودش رسوند خودش منو تا در اتاق عمل برد .. رفتم آمپول بی حسی اصلا. دردی حس نکردم .. گفتن بخاب آروم بعد ده دقیقه صدای دخترمو شنیدم .. تیکه بد داستان اینجا بود ک من می‌شنیدم میگفتن الان مادر جان خودشو از دست میده سریع ی کاری کنین می‌دیدم پشت پرده ده نفر ریختن رو شکمم خون ریزی شدید داشتم بند نمیومد کل اتاق عمل شده بود خون .. خیلی فشار دادن من بی حس بودم .. تا بردن ریکاوری منو .. خیلی درد داشتم خیلی .. یعنی اونجا مرده بودم از درد فقط هوار میزدم .. دیدم س نفر اومدن بالا سرم ماساژ شکمی دادن من از هوش داشتم میرفتم .. بی حسی رفته بود س نفر افتاده بودن رو شکمم خیلی خیلی سخت بود .. بعدش انقد هوار زدم دکتر اومد بالا سرم گفت براش یکی از قوی ترین مسکن ها رو بزنید ک توش مخدر داشت .. اونجا همه میگفتن اصلا اینو برا کسی نمیزنه واقعا دلش سوخته ک برات مسکن زد 🤣خلاصه بعد نیم ساعت منو بردن بخش اونجا هم باز منو ماساژ رحمی دادن خیلی بعد عمل سخته خیلی ... بعدش ک دوسه روز بستری بودم بخاطر خونی ک از دست رفته بود برام کیسه خون وصل کردن و فرداش ب زور بلندم کردن راه رفتم . خلاصه بخام بگم من واقعا زایمانم سخت بود چون ۲۰ روز قبلشم همونجا بستری بودم تا زایمان یهویی ریختن سرم بیمارستان دولتی همینه دیگه آموزشی .. ولی خدارو هزار مرتبه شکر دخترم صحیح سالم با وزن ۴ کیلو آومد تو بغلم😍🫰