۴ پاسخ

عزیزم🥹🤍خداروشکر بهتر شده

ایشالا ک شاهان گلی و همه کوچولوها همیشه حالشون خوب باشه و لبشون خندون عزیزم
خداروشکر ک الان حالتون خوبه

موافقم

دقیقا منم بچم مریض بود همینجا میومدم که یکم دلگرم شم روزای بدی بود هرچند که بچم صداش بالا نمیاد بدجور صداش گرفته🥲

سوال های مرتبط

مامان karen مامان karen ۱۱ ماهگی
سلام دخترا کسی هست بچش هشت نه ماهه باشه دوباره باردار شده باشه؟؟؟ من برا بارداری اولم کلی درمان کردم ،کلا از دوران مجردی تنبلی تخمدان داشتم و پریودم هم نامنظم بود بعد از زایمانم پریود نمی‌شدم از چن نفر هم پرسیدم میگفتن که طبیعیه و ممکنه تا یکسال هم پریود نشی چون سابقه هم داشتم خیلی پیگیر نبودم خلاصه وقتی به خودم اومدم حامله بودم تو ماه پنجم و زمان غربالگری دومم بود الان شدیداً استرس دارم از اینکه چطوری به دوتا بچه برسم چون تو شهری زندگی میکنم که کسی نیست کمکم باشه موقع بیرون رفتن و اینا شوهرم هم همش سر کاره پدر و مادر هم نداره ،خلاصه استرس ایتچنو دارم که بعد زایمان با دوران افسردگی و مسولیت دوتا بچه تنهایی چه کنم ؟؟چطوری از پس دوتاشون بر بیام از الان نگران اون شبی ام که باید بیمارستان باشم و کارنو تنها میگذارم بعدش هم که میام خونه با شکم پاره تا چن وقت نمیتونم درست بغلش کنم بچمو این وسط به این خیلی بی توجهی میشه،لطفا کسایی که تجربه این شکلی دارن بیان بگن چیکار کردن مخصوصا روزای اولو🥹🥲😔
مامان نیک

 🩵 مامان نیک 🩵 ۱۰ ماهگی
مامان معجزه خدا🌱❤ مامان معجزه خدا🌱❤ ۱۲ ماهگی
#درد ودل
تا همین یه ساعت پیش که پسرم بیدار بود از خستگی و شدت خواب واقعا داشتم بیهوش میشدم... در حدی که وقتی شیر میخورد یکی دودقیقه خوابیدم! ولی همین که بالاخره خوابید تازه کارام شروع شد...
جابه جا کردن ظرفای شام، جمع و‌جور کردن ریخت و پاش ها و اسباب بازی که هر گوشه خونه افتاده بودن، روشن کردن لباس شویی و... و....😢
بماند که صبح چقدر کار کردم و هنوزم بخوام کلی کار تو خونه دارم...🤦
ناشکر نیستما، واقعا خداروشکر که پسرم اینقد شیطونه و اینهمه ریخت و پاش داره ولی خستم... از همسری که هیچ کمکی نمیکنه و عین خیالشم نیس حتی ۱۰ دقیقه پسرمو سرگرم کنه تا کارام رو بکنم...🥲🙂
چقدر سخته زن بودن... چقدر سخته مادر شدن... که هر دردی هم داشته باشی، هر چقدر هم که خسته باشی باید بخندی و پر انرژی باشی...🫠
اینموقع ها که میشه از زندگی و خونه و امید داشتن به اینده و‌همه چی خسته میشم و انگار ناامید ترین ادام دنیا میشم... اما صبح که با صدای پسرم بیدار میشم و مبینم داره نگام میکنه و مبخنده تموم خستگی شب میره و انگار نه انگار....🥺
میخوام چند ساعتی برای خودم باشم ولی از طرفی میگم بخوابم که فردا کسل تر نباشم! دلم چای تازه دم میخواد ولی حال اینکه پاشم چای بزارم و حتی منتظر خنک شدنش باشم ندارم...🙃
این روزا انگار حس جدیدی نسبت به پسرم و دارم و چقدر حسش عجیبه...
حس میکنم یه رفیق کوچولو پیدا کردم که محبت و عشقش تو دلم خیلیییی زیاده... کسی که سرگرمم میکنه و کنار هم از خنده غش میکنیم...وقتی میخندم میخنده و سرگرم کار خودش میشه ولی وقتی حالم خوش نیست میاد و میچسبه بهم تا بازی کنم باهاش...🫠
چقدر خوبه که دارمش!🥲
چقدر حس میکنم سبک شدم....
بمونه اینجا از حال و روز این روزها...🙂

۱۰ ماه و ۲۱روز
مامان مسیحا مامان مسیحا ۱۰ ماهگی
سلام، یه درد دل دارم به عنوان یه پرستار اطفال با شما مادر ها.
خدای نکرده اگر بچه خودتون یا اشناتون پیش اومد که بستری شدن تو بیمارستان.
اگه به بیمارستان و پرستار ها اعتماد ندارین کلا بستری نکنین. اگر بستری کردین باید صبور باشین. پرستار ها فقط دستورات رو اجرا می کنن کاری رو سرخود انجام نمیدن باید حتما دستور داشته باشه. پس اگه آزمایش یا هرچی هست دکتر نوشته خون بچه شما به چه درد پرستار میخوره. برای تعویض رگ و انژیوکت زدن بچه اینقدر استرس نداشته باشین و فضا رو متشنج نکنین که پرستار هم مضطرب و عصبی بشه. رگ گیری اطفال با بزرگسال فرق داره مخصوصا زیر سه سال. اکثرشون رگ مشخصی ندارند و پرستار طبق تجربه می‌ره تا رگ پیدا کنه. پرستار که با شما و بچه شما مشکل نداره که بخواد اذیت بشه. همه دوست داریم با اولین انژیوکت رگ بچه پیدا بشه و کار ما هم کمتر باشه. پس بی احترامی به پرستار فقط باعث دل شکستن این قشر بی پناه میشه. شما از بیرون به پرستار ها نگاه می کنین. ولی تو این سیستم فعلی هیچ کس هوای پرستارا رو نداره و قدرشون دونسته نمیشه. همه از کار زیاد خسته و از قدر نشناسی مراجعه کننده و بالا دستی ها دل شکسته و از حقوق کم و پرداختی های عقب افتاده کلافه هستن. درسته بچه عزیزه و شما تو اون شرایط نگران بچه هستین ولی یاد تون باشه که پرستار هم مثل شما آدمه...
# روز پرستار
مامان دردونه مامان دردونه ۱۰ ماهگی
چند وقته که خواب پسر کوچولومون کمتر شده که البته عادیه. قبلا دوتا چرت دو ساعته داشت و الان تقریبا سه هفته است بیشتر از یه ساعت چرت نمیزنه. قبلا موقع خوابش کارها رو میکردم و وقت برای استراحتم بود. الان دیگه فقط بخشی از کارهام در طول روز انجام میشه و استراحتم تعطیل. خواب شبشم از ساعت ۷ ونیم شده ۹ ونیم شب. خودش دیرتر میخوابه. و همه کارهای باقیمونده خونه رو اگه از ۹ تا ۱۲ شب انجام ندم میمونه برای فردا که بدتر از قبل میشه‌.
امروز عصر اینقدر خوابم میومد و اون میخواست بازی کنه که زنگ زدم به خواهرم که براش کلاغ پر بگه و شعر بخونه من ده دقیقه دراز بکشم و حرف نزنم. حجم این کارها به کنار، اینکه به خاطر بچه داری از باشگاه و خرید و شاگردهام‌ و خیلی کارها دیگه هم افتادم و رسما تو خونه حبس شدم هم علی حده است. روحت که خسته باشه، جسمت خسته تر میشه.
ولی این چند روز یه فکری خیلی کمکم کرده. اینکه تو اوج تنهایی و بی کمکی به این فکر میکنم الان خیلی از زنهای دیگه، خیلی از مامانهای دیگه دقیقا مثل من و شاید بدتر از منن. تو اوج خستگی باید برای بچه ها بپزن و بشورن و لبخند بزنن. این چند روز وقتی میخوام از شدت خستگی بزنم زیر گریه با خودم میگم خودمو به نیروی زنانه همه زن ها وصل میکنم و انرژی میگیرم. واقعا توان ما زنها بی پایانه. خدا این توان رو به ما بی‌پایان عطا کرده‌.
از من مادر به توی مادر، به گوشی؟ تو تنها نیستی. همه ما باهمیم فقط کنار هم نیستیم. به نیروی زنانه جهان وصل کن خودتو تا شارژ بشی و ادامه بدی.‌
خدا قوت به همه تون❤