۴ پاسخ

من از صبح کار کردم به خدا تازه الان تموم کردم
انقد خسته ام
تازه دخترم کنار سر کله زدن با همسرم واقعا خسته ام میکنه

من نزدیک دو هفتست یهو صدم یهو صفر واقعا دیوانه شدم

امروز همش سرپا بودم فروشگاه و خرید خونه از پا درد دیگه جون ندارم الانم اومدم تولد بابام در حال کیک خوردن

آره منم چند روزه فس شدم

سوال های مرتبط

مامان لاوین مامان لاوین ۳ سالگی
درست سه سال پیش همچین شبی با استرس زیاد شب رو صب کردم حدودا ده روزی بود که هرشب ان اس تی میدادم و ضربان قلب جنین تند بود و علتش نامشخص دکتر صبر زیاد رو جایز ندونست و ۳۷ هفته و پنج روز من سزارین شدم اماااااا امان از اون روز شب قبلش به انتخاب خودم رفتیم گل گرفتیم و شیرینی که بعد زایمان همسرم بیاره ولی ظهر که زایمان کردم دخترم رو بدون اینکه ببینمش انتقال دادن یه جای دیگه من اومدم بخش تخت کنارم خالی موند همه ی مامانا به بچه هاشون شیر دادن و من خیره به دیوار موندم نه حرف زدم نه از دردم ناله کردم نه چیزی فقط زل زدم عصری دخترم اعزام شد اردبیل با آمبولانس همسرم برد دخترم رو بستری کرد و اومد💔اون شب پلک رو هم نذاشتم هزار جور فکر تو سرم بود بچه ای که فقط عکسش رو تو گوشی خواهرم دیده بودم تمام دنیایم رو با خودش برده بود حس میکردم اگه خدای نکرده اتفاقی بیفته نمیتونم دووم بیارم فرداش به اصرار خودم دکترم ترخیصم کردم خیلی درد بدی داشتم مخصوصا زیر قفسه ی سینم ولی درد قلبم شدیدتر بود اما اصلا سعی میکردم بروز ندم چون به شدت درونگرام ولی تا یکی حالمو می‌پرسید یا حرفی میزد ناخودآگاه اشکام سرازیر میشد قبلش فک میکردم تو زایمان اولم مامانم بود رفتم خونش چهل روز استراحت کردم الان که مامان ندارم و میرم خونه ی خودم چه غمگین میشه برام ولی وقتی بدون بچه ترخیص شدم غم مادرم یادم رفت من تنهایی وارد خونه ای شدم که شب قبلش برای دخترم هم جا انداخته بودم که آوردم بزارم سرجاش💔
مامان آراد کوچولو🧒 مامان آراد کوچولو🧒 ۳ سالگی
خانومایی ک شیره به شیره دارین. در چ حالین؟؟ من دارم دق میکنم واقعا از دستشون. مدااااام گریه جیغ دااااد میکنن. همو میزنن گاز میگیرن. پسرم خیلی محکم مشت میزنه به دخترم
پسرم ۳سالش تموم شده و دخترم ۲سالش تموم شده.
دارم روانی میشم
عصرا دستشونو میگیرم میبرمشون پارک از ۵ تا ۸ پارکن میگم انرزیشون تخلیه شه . با تمام سختی هاش ک مدام تو پارک پا به پاشون میدوام و چشمم بهشونه و با زانو درد و پا درد برمیگردم خونه ، یا تو خیابون شلوغ حواسم به دوتاشون هست دستشونو میگیرم ، دخترم میگه جیش دربه در دنبال یه کوچه خلوت میگردم کسی نباشه سرپا بگیرمش. ولی میگم اشکال نداره. بزار سختیشو من بکشم به اینا خوش بگذره یگم اروم شن.
ولی باز میاییم خونه روز از نو ، روزی از نو.
بخدا همش همو میزنن روانی شدم دیگه. خونم ک وسایل از دست شیطنت هاشون ترکیده به جهنم.
ولی به هم کرم میریزن بخدا روانی میشم. کتک هم اصلا نمیزنمشون. ولی ده بار اروم میگم ساکت بسه. دفعه ۱۱ دیگه یه دادی میزنم بخدا تمام بدنم از عصبانیت میلرزه صدام کل محلو میگیره. شوهرم هیجوقت نیست همش شیفته . در هفته ۳شب خونست اونم ۷ عصر میاد.
الان دیگه پرتشون کردم تو اتاق های جدا. گفتم حق ندارید بیایید بیرون وقتی بلد نیستید باعم بازی کنید. در باز بود و چراغ رو روشن کردم.
انقدر گریه کردن داشتن بالا میاوردن
من چ غلطی کنم تپش قلب گرفتم😭😭😭