۸ پاسخ

من سره بچه اولم مادرشوهرم ماروجردادک شیرخشک بخرببربیمارستان شایدشیرنداشتی فلان هی وایمیستادبالاسرم شیرخودمومیدادم میگفت سرنمیشه شیرخشک بده حالا سره این یکی میگ ایشالله شیرخودت بده گفتم اون موقع تصمیم میگیرم چکارکنم سره اون ک توشیرخشکی کردی بس گفتی گفت وا من نگفتم گفتم همه حرفاشون یادشون میره

من شیر خشک کمکی میدم
حالا نمیدونم شما کلا شیر خشکیه یا ن

بازم قبل رفتن بهش شیر خشک میدم سیر میبرمش خونه مادرشوهرم آخه هی گیر میده گرسنه اس و بزار زیر سینه ات
و بعدش میگه بده ببینم آروغ داره سیرش میکنی یان

من سر همین شیر دادن دعوامون شد افتضاحححح
من سی روز بود زایمان کرده بودم گلایه کردم که چرا میگی هی
خونم دعوا انداخت شوهرمو انداخت به جونم

دقیقا مادرشوهرم بچه کمی میخاد بخنده یا دهنشو باز کنه میگه گشنشه شیر بده بهش

حالا مادر شوهر من اصلا اینجوری نیس اصلا انگاری منو بچه هامو نمیبینه 🤣
برعکس انقد باهامون حرف نمیزنه و محل نمیده که زودتر بریم
ماهم فقط بخاطر پدرشوهرم که خیلیییی گله و واقعا منو خانوادمو دوس داره منظورم شوهر و بچه هامه میریم و میایم فک کن نریم زنگ میزنه بیایت دلتنگتونم مادر شوهرم میخواد بترکه

ب من چند بار گفتن منم در جواب گفتم دلم نمیخواد شیر بدم مادرش منم دوست دارم بچم گشنگی بکشه اصلا دیگه نگفتن

سخت نگیر اون فکر کرده گشنشه منم هرموقع بچم گریه میکنه همه میگن گشنشه جاش خیسه ولی من کار خودمو میکنم

واای مادر شوهر منم انقد میره رو مخ کلا ادمای قدیمی میرن تو اعصاب ادم

سوال های مرتبط

مامان ویهان💙 مامان ویهان💙 ۳ ماهگی
دیشب بچم حدود چهار ساعت اینا خاب بود بعد مامانمم اینجا بود مادرشوهرمم اومد بچم بیدار شد همش نغ میزد دستونک دادم تا شیر براش درست کنم ولی مینداخت بیرون گریه میکنم قبلا پسرم 60تا میخورد ولی الان 90تا میخوره داشتم به بچم شیر میدادم که مادرشوهرم برگش گف که این بچه سینش صدا میده نباید شکمش رو سیر کنی تو به بچه زیاد شیر میدی و اینا بعد رو کرد طرف مامانمم که اره این بچه رو همش پوشک میکنه زیاد به بچه شیر میده واسه همین سینه بچه صدا میده منم عصبی شدم گفتم من بچه رو بردم دکتر. دکتر گف چیزی نیس جپن رشد بچت زیاده بخاطر اونه بعد تو میای میگی که اره بخاطر شیره گف خو من چن تا بچه بزرگ کردم میدونم گفتم تو بزرگ کردی بچه هاتو تمام شد رف حالا من میخام بچمو بزرگ کردم هر وقت بخام مای بیبی میکنم هر جقدر شیر بخاد بهش میدم بعد بم گف اصلا درست صحبت کردن با بزرگترت رو بلد نیسی منم گفتم بزرگترم نباید تو هرکاری دخالت کنه بعد برگشت گف باشه من گو... .......... خوردم اینقدر بده بهش که باد کنه😑😑😑😑😑بعد من دیشب میخاستم جریان رو به شوهرم بگم که اینا ده تا دیگه نزارن روش بهش بگن دیگ شوهرم اومد تا شام خورد خابید ولی قبل اینکه بخاد بخابه بهش گفتم میخام باهات حرف بزنم اونم فهمید درمورد مادرشع گف باز چیشد ک من گفتم بعد شام میگم بعد یه ساعت پیش شوهرم زنگ زد که میخاد بام صحبت کنه ولی چون من گیج خاب بودم گف بعد زنگ میزنه کلا ذهنم بهم ریخته میگم نکنه چپه براش تعریف کردن