مامانا بیاین نفری یه خاطره جالب از روزی که فهمیدین باردارین بگین😁

من یه روز صبح میخواستم برم دکتر معاینه شم میدونستم عفونت دارم ولی خب تو اقدام بودم قبل اینکه برم صبح بیبی چک زدم صبر کردم منفی شد دیگه پرتش کردم تو سطل اتاق
رفتم بیرون برگشتم دیدم دو تا خط شده😂
رفتم دو تا مدل دیگه خریدم آوردم زدم اونام مثبت شد رفتیم آزمایشگاه پنجشنبه ام بود
خلاصه آزمایش دادم ولی چون تازه دو روز از پریودیم گذشته بود عدد بتام پایین بود
گفتن احتمال بارداری زیاده ولی مشکوکه باید دو سه روز صبر کنی اگه چند برابر شد خوبه
خلاصه به شوهرم گفتم به کسی نگو تا قطعی شه
اونم برداشته بود همون شب به مامان و باباش گفته بود ولی قسم شون داده بود به کسی نگن
بابای دهن لقشم همون موقع به کل فامیل و آشنا و دوست و … همه گفته بود
این در حالی بود که من چهار هفته م بود کلا و حتی سونوی تشکیل قلب هم نرفته بودم🤦🏻‍♀️
خلاصه داشتم سکته میکردم دیگه انقد گریه کردم جیغ و داد کردم😂
الان یادش میفتم با اعصابم از کارشون خورد میشه و خیلی ازشون ناراحت شدم

ولی اینم یه خاطره بود دیگه😁
شماهم اگه دوست دارین تعریف کنید

۱۴ پاسخ

من ناخواسته باردار شدم
تو اون روزام هرروز با همسرم دعوا داشتم همش گریه زاری همش دعوا حالم اصلا خوب نبود
ی بار با شوهرم خیلی دعوای بدی کردم بیهوش شدم برای اولین بار گفتم شاید از اینکه ناراحت شدم گریه کردم فشارم افتاد یهو به ذهنم رسید بی بی چک بزنم منفی شد و شوهرمم همش میگفت بی بی چک برای چته حامله نیستی بسه این مسخره بازی ها
واقعا داشتم روزای سختی رو میگذرونم همش بخاطر خانوادش دعوا داشتیم
و یهو همون روز پریودیم لکه داشتم گفتم خوب میخوام پریود شم دیدم نه بابا همش لکه س دیگه چرا پریود نمیشم بی بی چک دوتا زدم مثبت شدم ۶ روز بعدش رفتم ازمایش مثبت شد
و ۴ هفتم بود که رفتم گفت ساک بارداری مشخصه برو ۶ هفته بیا
گفتم به خانوادت نگو سریع گفته بود منم همش زار میزدم که چرا گفتی
دیگه ۶ هفته رفتم و صدای ضربان قلبشو شنیدم
اینم داستان من

حالا تا اینجا اومدم منم خاطره بارداری مو بگم..😄
یه شب تو رابطه بودیم که همسرم جلو گیری نکرد...
خیلی قشنگ خندید گفت من ریختم تو🤭
من یه لحظه شوک شده بودم..آخه تازه داشتیم تصمیم می‌گرفتیم که دیگه بچه دار نشیم و یه دونه کافیه...
گفتمش تو چیکار کردی..😳
اونم گفت دست خودم نبود..انگار تو بهشت بودم..اصلا نفهمیدم چی شد..🤭🤭
اوج تخمک گذاری هم بود..یه هفته بعدش سر گیجه و تهوع شدید گرفتم با اینکه دو هفته بعدش باید پریود میشدم..تا تاخیری بیوفته ببینم چه خبره..اما با گذشت یه هفته از اقدام بی بی مثبت شد...خیلی عجیب بود...مامانم و خواهرام میگفتن مگه میشه انقدر زود مشخص بشه اما شد..یادمه برای شام کباب پختم...شب اومدیم صرف کنیم من از بوی کباب حالم بد شد رفتم نشستم تو حمام...😁همه جای خونه بوی کباب میومد جز حمام...
همسرم اومد دنبالم گفت چی شده...گفتم فقط برو نبینمت..😁
اونم گفت باشه فقط تو حمام سردتون میشه..گفتم کسی جز من اینجا نیست گفت بچمو میگم که تو دلته...و فرار کرد...هم خوشحال بودم و هم عصبانی بودم از دستش...😄
دیگه اینم خاطره ما...
من هر دوتا بچمو شبی که تشکیل شدن رو تاریخش رو بلدم..😂
به لطف همسرم😂

چه خاطرات جالبی..🥰🥰
مامان شیطون بلا ..خیلی ناراحت شدم که همسرت دست بزن داره...عزیزم اگر نمیتونه به خودش مسلط باشه و دوستش داری سعی کن هیچ وقت عصبیش نکنی...چیزایی که باعث بد خلقی و عصبانیتش میشه رو رعایت کن تا هیچ وقت دست روت بلند نکنه...
یه جایی از صحبتت گفته بودی همسرم حد وسط نداره..یا خیلی خوبه یا نه..
آدمایی که میتونن خوب باشن حتما میتونن خیلی خیلی بهترم بشن...
چون همسرت تو خونه ای بزرگ شده که پدر مادر رو میزده شده جزو ویژگی هاش..تا حدودی مقصر محیط خونه و پدرش بوده...تو دیگه باید رفتار همسرت دستت اومده باشه..سعی کن از شرایطی که باعث تنش بینتون میشه دوری کنی و نزاری اون شرایط بوجود بیاد...یه مدت که اینطوری پیش بری کم کم اصلاح میکنه خودشو...بهترین ها رو برات میخوام و امیدوارم زندگیتون همیشه پر از خیر و خوشی باشه🥰

من اصلا حتی یه درصد فک نمیکردم باردار باشم شوهرم براکاررفته بود شمال با باداییاش بعد من خونه بودم شب میرفتم پیش یه زنداییش خلاصه اونشب شوهرم زنگ زد شب بازندایی برید خونه اون‌یکی زنداییش ماهم رفتیم که من. یه کمر درد بدی گرفتم اصلا فکرم نمی‌رفت زندایش رفت دارو خونه منم زد به سرم که تست بگیرم شب بود یدفعه زنداییش گفت توام یه بچه بیاری از تنهایی در میای من خندیدم گفتم هنوز خودم بچم صب شد رفتم خونه تست زدم باخنده به خودم گفتم دیونه منفی دیگ چرا تست میزنی یدفعه دیدم دوتا خط افتاده به زندایش گفتم زندای ازمایشگاه اینجا کجاس گفت فلان جا برو منم میام الان بعد رفتم ازمایش دادم گفت مثبته حالا چی قرار شد که نگم تا شوهرم بیاد یدفعه زنداییش گفت بگو زنگ زدم اونم باور نمیکردکلی ذوقو فلان که قرار بود ده روز بعد بیان سه روزه اومد 😁😁😁😁😁😁😁😁ایشالله قسمت همه چشم انتظارا

ما برنامه سفرمون جوری شد که میخورد به تایم پریودیم... چون توی پریود اوکی بودم همیشه، نکران نبودم
چند ماهم بود اقدام کرده بودیم و نشده بود
خلاصه جونم بگه برات که توی این سفر سه چهار روزه من کلا نوار میذاشتم که مبادا یهو پریود بشم سفرم خراب بشه...
یک ذره هم شک نکرده بودم به حاملگی، چون میدونستم بهم ریختگی توی اقدام طبیعیه...
خلاصه برگشتبم خونه و اومدیم سر کار و زندگی،
یه چند روز هی میدیدم سرگیجه دارم چشمام تار میشه
ی ساعت مونده بود شوهرم برسه خونه،
یهو گفتم برم بیبی چک بزنم شاید خبری باشه...رفتم و اولش دیدم هیچی نیس
یکم بیشتر دقت کردم دیدم هاله افتادهههه🥹🥹
لحظه‌ای که به شوهرم گفتم یکی از قشنگترین لحظه‌های زندگیم بود واقعا🥹❤️

ما کلا قصد بچه دار شدن هیحوقت تو زندگیمون نداشتیم من بارداری قبلیم که میشد اولین بارداریم یهویی با جلوگیری باردار شدم در کمال ناباوری پدرم خیلی دوست داشت من بچه دار بشم همیشه توی این ۱۱ سال زندگیم بهم می‌گفت منم شهر غریب بودم دور از خانوادم وقتی فهمیدم باردارم گفتم فعلا چیزی نمیگم تا حضوری که رفتم سوپرایزشون کنم ....دقیقا چهار روز قبل رفتنم پدرم فوت کرد ....و من حسرت دیدن شادی پدرم و خبر سوپرایز حاملگی به دلم موند که موند...بچمم به دلیل شوک و ناراحتی سقط شد ....اینم خاطره وحشتناک من از بارداری

من ۳ روز بود به شدت سرم درد میکرد یعنی یه لحظه سردردم کم نمیشد دیگه با شهرم رفتیم دکتر بعد دکتر گفت میخوام دارو برات بنویسم باردار نیستی منم گفتم این ۲ روزه از موعدم گذشته نمیدونم گفت اول برو این ازمایش بارداری رو بده بعد بیا تا برا سردردت دارو بنویسم چون اگه باردار باشی نمیشه این دارو ها رو خورد منم رفتم آزمایش رو دادم گفت یک ساعت دیگه آزمایشت حاضره دیگه رفتیم خونه بعد شوهرم گفت تو خسته ای نیا من میرم جواب آزمایش رو میگیرم دیگه خلاصه شوهرم رفت جواب آزمایش مثبت بود بعد اومد خونه سوپرایزم کرد😂😂
بعد جالب اینجاست که چند شب قبل اینکه آزمایش بدم شوهرم خواب دیده بود که اون خبر بارداری رو به من میگه😂😂

من وقتی بی بی زدم مثبت شد همون ماه اول اقدام ۴ روز از تایم پریودم گذشته بود که مثبت شد خیلی ریلکس رفتم به شوهرم گفتم بنظرت چی شده مثبت یا منفی.؟ بهم گفت من منتظر دخترمم که ۹ماه دیگه به دنیا میاد . من برگشتم گفتم واقعا فکر میکنی مثبته؟ گفت اره و بچمم دختره . من کوپ کردم بهش نشون دادم که مثبته خیلی خوشحال بود بعدم که جنسیت مشخص شد اسمشو خودش انتخاب کرد و از اون روز باهاش حرف میزنه . الان تا میگه سلام بابایی بچم تو شکمم خیلی تکون میخوره کلا ارتباط خوبی پیدا کردن. خداروشکر که همسر خوبی دارم

من دوهفته تقریبا پریودیم عقب اوفتاده بود . ولی به کسی چیزی نگفتم . خودمم اصلا فک نمیکردم حامله باشم . صبح به رفیقام زنگ زدم ک امروز کامل خونه من باشید . همه جمع بودیم بساط قلیون به راه بود منم داشتم تو خونه کاشت ناخن میزدم یهو حالم از دود بهم خورد دوستم گفت بارداری تو گفتمش نه بابا من کجاحاملگی کجا😹 تا شب همه مشغول ک دیدم خواهر شوهرم با دوتا بیبی چک بالا سرم . منم پاشدم انجام دادم ک دیدم یه خط بش گفتم بیا تحویل بگیر اونم یهو جیغ زد بارداری😹 من اینجا از شوق و ترس و کلی حس زدم زیر گریه😹 اینم از من

من که دوماه قبل بارداریم با10روز تاخیر تست زدم مثبت بود وبتام منفی شد باردار نبودم.. دوهفته بود دندون درد شدید داشتم یه بسته فقط الفن ایگس خورده بودم بعد رفتم دندونمو کشیدم مردم وزنده شدم اصلا حواسم ب پریودیم نبود که یه هفتست تاخیر داشتم تست زدم مثبت بود کلا انگار نه انگار با شوهرم اینقد بیخیال بودیم ک نگو گفتم مثل قبلیه بعد ب زور خواهرشوهرم ازمایش بتا دادم ک شکر خدا مثبت بود🥺🥺♥♥😍😍

اون روز که قطعی فهمیدم باردارم باشوهرم بحثمون شد سر یه موضوعی کلی دعوا و کتک کاری ........ وقتی یادش میوفتم بغضم میگیره

من که شوهرم میگفت بیبی چک نمیخواد بابا من میدونم حامله ای با قاطعیت میگفتت😂🤌
خلاصه کلی غر فرستادم خرید و همون که زدم مثبت شد کلی جیغ گریه
بعد که رفتم آزمایشگاه منفی بود😐🤦‍♀️😂
ولی هفته بعدش که رفتم سنو قلب بچم قلبش میزد ولی خدایی موندم چطور آزمایش با این که دوماه حامله بودم تشخیص نداده بود(((:🤦‍♀️😂

منم هر چی بی بی چک میزدم منفی بود ولی پریود نمیشدم تا رفتم آزمایش دادم و‌جواب ازکایش عصر آماده میشد
رفتیم بیرون و عصر با یکی از دوستان همسرم که مسیرش با ما یکی بود رفتیم من جواب گرفتممم
هیچ یادم نمیره از آزمایشگاه اومدم بیرون و اون لبخندی که من زدم و همسرم تو ماشین خندید و نتونستیم جلو دوستش بیشتر حرف بزنیم و به محض اینکه رسید و پیاده شد شوهرمم تو‌ماشینننن داد میزدددد و‌جیغ میکشید از خوشحالی
و همون شب به مامانش گفت منم اونجا ۴هفتم بود 🥴😂

من زدم منفی شد میخواسم شوهرم سوپرایز کنم یکی ازقبلم داشتم منفی بود نگه داشته بودم هیچی گذاشته بودم یجا بعد شوهرم رفته بود نگاش کنه دیده بود مثبت اون منو سوپرایز کرد😂

سوال های مرتبط

مامان نهال مامان نهال هفته سی‌وهشتم بارداری
پارت ۳ زایمان زودرس اولی#

دیگه یکی اومه بود تو واژنم دکتر گفت همین الان ببرینش اتاق عمل . من نمیدونم با اینکه بچه بیرون اومده بود باز چرا عملم کردن . خوب بلاخره بچه هام به دنیا اومدم پسرم با وزن ۶۲۰ یه ساعت زنده بود 😞
دخترم با وزن ۶۰۰ سه روز تو دستگاه بود . دقیق روزیکه من مرخص شدم دخترمم صبحش فوت کرد . من پسرمو ندیدم ولی دخترمو رفتم تو دستگاه دیدم . 😭😭 فک میکردم حداقل دخترم زنده بمونه . بدترین روزای عمرم بود تو بیمارستان . همه هم تختیام بچه داشتن من دستم خالی بود با شکم پاره . بازم دلم خوش بود دخترم طبقه پایین تو دستگاه هست .بعداز سه روز که میخواستم مرخصم کنن . لباسامو عوض کردم به مامانم گفتن تا کارای ترخیصمو بکنین من برم هم دخترمو ببینم هم قران رو بذارم بالا سرش . دیدم مامانم گفتن حالا ولش کن باز میای میذاری دیگه . گفتم یعنی چی ولش کن میخوام برم دخترمو ببینم . دیدم مامانم گفتن صبح پرستار گفته دخترتم فوت کرده😭😭 واااای اصلا نمیتونم بگم اون لحظه چه حالی داشتم ولی بخاطر مامانم خودمو سرپا نگر داشتم چون خیلی مامانم تو بارداری و زایمانم زجر کشیده بودن . خوب بلاخره دست خالی با شکم پاره اومدم خونه 😭 بعدشم افسردگی پدرمو در اورد خدا به هیچکس این دردو نشون نده .بلاخره بعداز ۷ ماه دکترم اجازه داد باردار بشم .و الان خداروشکر هفته ۳۵ هستم دعا کنید دو سه هفته دیگه هم بخیر بگذره دخترمو بغل بگیرم . چون سختی خیلی کشیدم😞