۶ پاسخ

منم میخوام اونجا زایمان کنم یه دکتر نامه زدن ولی رفته مکه کسی نیست معاینه ام کنه میشه دکترتون رو معرفی کنید؟

ای جانم عزیزم خداروشکر انشالله که بسلامتی زایمان کنی ودختر نازتو بغل بگیری عزیزم😍🫂

علایم داری؟

🥴🥴مارو که میخواستن بکشن خاک برسرا انقد بد اخلاق بودن خدایی 🫩

ای جانم خداروشکررر

کدوم بیمارستان رفتی عزیزم

سوال های مرتبط

مامان محمد مامان محمد روزهای ابتدایی تولد
سلام من همون مامان ۲۹ هفتگی فارغ شده بودمم میخوام تجربه خودم ازبستری شدن زایمان توبیمارستان مهدیه بگم خب من وقتی کیسه آبم پاره شدزنگ زدم دکترم اونم گفت تنهابیمارستانی که مجهزترین دستگاهاروداره برای جنین زودرس اونجاس منم رفتم وسونوکرن گفتن کیسه آبت ۵سانته منوبردن بلوک زایمان بهم آمپول بتاو سولفات زدن که دردام شروع نشن یک روزموندم بلوک خیلی سخت بودچون حال روحیم خوب نبود نه گذاشته بودن گوشی داشته باشم نه همراه ازاینورم دستگاه آن اس تی بهم وصل بود وهیچی به جزمایعات نمیتونستم بخورم بعداون منوبردن بخش بستری شدم خداییش هرروزچک میکردن رسیدگیشون خوب بودپرستارواونایی که بخش بون خوب بودن تااینکه همش اضافه های کیسه آبم خالی میشد بهشون میگفتم میگفتن نگران نباش ماتا ۳۴ هفته نگهت میداریم ولی پسران خیلی عجله داشت بعدچهارروززیردلم وکمرم درد گرفت دستگاه وصل کردن انقباضی نشون نداد بعد معاینه کردن گفتن ۳ سانت بازی منو بردن بلوکو دستگاه وصل کردن بهم منم دردم هی شدیدترمیشد سربچه قشنگ پایین بودن توی اتاق بدون همراه بدون پرستار دردمیکشدم تازه دستگاه به شکمم وصل بود نباید تکون میخوردم خیلی سخت بود فقط دادم که میرفت هوا میومدن معاینه میکردن میرفتن دستشویی هم التماس میکردم نمیذاشتن برم خلاصه دیگه بعو۵ ساعت درد بلند شدن دستگاهاروکندم فقط فرارکنم😂چون دیگع داشتم میمردم که امدن دیدن سر بچه داره میاد سریع زنگ زدن به اتاق nicuدستگاه آوردن به منم گفتن زورنزن بچت میاد وگرنه تادستگاه اینا آماده بشه خلاصه مازاییدیمو یعنی پسرم فوضولی خان بدون هیچ کمک پرستاری اومدش بردنش ومنم رفتم بخش الانم یه روزه اونجاست
مامان علیسان مامان علیسان ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی:
پارت ۳
من اصلا فکرشم نمیکردم اون روز زایمان کنم چون ماما گفت میری بستری میشی سرم‌میزنن بهت دردات میخوابه فعلا زایمان نمیکنی مجبور شدم برم ساوه چون خونه مامانم اونجاست یک ساعت و نیم راه بود.. شوهرم اومد از سرکار، جهت اطمینان ساک بیمارستان و یه سری لباس برای خودم و از قبل خرما و مغزیجاتی که اماده کرده بودمو برداشتم راه افتادیم ساعت ۱ بود رسیدیم زایشگاه معاینه شدم گفت ۳،۴ ثانتی هم خوشحال بودم که دردی احساس نمیکنم هم استرس داشتم یکم که چرا دارم زودتر زایمان میکنم ... ان اس تی دادم انقباض داشتم گفت باید بستری بشی امروز زایمان میکنی زنگ زدم مامانم گفتم بیاد بیمارستان تا برسه منو بردن اتاقی که برای زایمانه و لباس دادن بهم همش میترسیدم اذیتم کنن چون بدون درد بودم خیلی دوست داشتم برم خونه ورزش کنم دوش بگیرم دردام شروع بشه بعدش بیام بستری بشم ولی نمیزاشتن میگفتن انقباض داری مامانم اومد پیشم ناهار اورد برام ، ناهارمو خوردم و کلا تا ساعتی که زایمان کنم همش میخوردم مامانم همه چی برام اورده بود شربت عسل خرما ،مغزیجات ، نسکافه،کاچی، مجدد معاینه شدم بازم همون ۳،۴ ثانت بودم...
مامان دلارا مامان دلارا روزهای ابتدایی تولد