۲۰ پاسخ

تو زندگی انسان هیچ بایدی نیست خاهر
مگه میشه اخه انسانیم رباط نیستیم که
صبح پاشو بیبی عوض‌کن
صبحانه درست کن برا بچه غذا بده شربت بده جمع کن بشور تنیز کن نهار بپز خونه جمع کن لباسشویی بزن در بیار پهن کن خشک شد تا کن بزا سر جاش بچه داری کن نهار بیار بخور بشور بچه غذا بده بیبی عوض کن جمع کن شام بزار بخور بشور بخواب فردا همین اش و همین کاسه 😡😡
مگه مارو مرد زایده که باید تحمل و صبر ایوب داشته باشیم باو گفتن زن ظریفه نگفتن زن کوزته

حالا همه ی اینا به کار داشتن یه شوهر نفهم که کار نمیکنه هیچ زحمت زیاد می‌کنه و دست هایی که تو حاملگی از کار افتاده دیگ توان نگه داشتن یه در قابلمه هم ندارع اضافه کن

دقیقا درسته حرفات. من حرف اینایی که میگن ما مادر شدیم تا فهمیدیم چقدر صبوریم رو قبول ندارم. ما مجبوریم به صبور بودن‌.چون راه دیگه ای نداریم.
بچه تب داره مجبوری بیدار بمونی‌. پس مجبوریم به صبوری

کدو سبز برای بچه خوبه الان ۱۱ ماه شه

مامان هامین با این حرفا پرتم کردی چند ماه پیش. من دوره بارداری سخت و زایمان خیلیییی سخت‌تری داشتم حتی الانم که الانه یادم می‌افته گریه می‌کنم دقیقا مثل الان😭😭😭ولی نکته دردآورش اینجاست که من قضاوت شدم به اینکه خیلی حساسم و زایمان اینقدرا سختم نیست و من چرا ناشکری می‌کنم وقتی با وجود اون‌همه مصیبت خدا بچه سالم بهم داد؟!! حتی تو همین گهواره یکی از مادرا بهم پرید که تو شرایط بدنیت فلان بوده و چرا ما اذیت نشدیم؟🥲 در حالی که من فقط نظر و تجربه‌م رو گفته بودم. الان از اون روزا خیلی گذشته و من سعی دارم از وقایع اون‌موقع کمتر حرف بزنم وقتی درک نمی‌شم حداقل زخم‌زبون نشنوم و دردم تازه نشه.

دقیقا همینه دیگه مشاورم میگفت اگه تو زنده باشی خوب باشی میتونی بچه داری اول الویت خودت باشه اصلا بابت هیچی خودتو بازخواست نکن

آااااخ گل گفتی، دمت گرم
یه سریا فکر میکنن چون اینجا نمیشناسیمشون هرچی میگن راسته 🤦‍♀️😂

عزیزم🥲

منم الان دلم می خواد بخوابم از خستگی ولی دخملی بیدار و پرانرژی ..رو شکمش چن قطره اب جوش ریخت سریع ارد زدم بعدشم زینک اکساید ..چه سرزنشا ک نکردن دایه های مهربان تر از مادر ..سینه خیز میره چن روزه همش تو بغلمه ک رو فرش نره و جا زخمش بدتر نشه بخدا هلاکم ب معنای واقعی ..

اتفاقا دیشب خونه مامانم مهمونی بود،بعد دوستا از من کله کردن که چرا نمیای خونه ی ما و از حرفا...
تا آمدم بگم نمیشه زندگی و بچه داری ...‌
یکی درجا تو دهنم زد
گفت وایی الهام همیشه از بچه داری شکایت میکنه،همه جا تا حرفی میشه درجا این چه داری رو بهانه میاره و ناله می‌کنه.
اینقد حرصم گرفت،گفتم من کجا از بچه داری ناله کردم،بزار من حرفامو بزنم،بعدیش هر جای که دعوت بودم امدم،جای که دعوت نیستمم ب زور بیام.
یعنی آن لحظه داشتم آتش می‌گرفتم.
چقد ما ب خودمون ظلم میکنم واقعا

وقتی خانواده خودمون مارو درک نمیکنن از بقیه چه توقعی،من افسردگی بعد زایمان داشتم شدید،خانواده خودم ترکم کردن،گفتن با بچت تنها باش،خانواده شوهرم گفتن ندید پدیده،شوهرم گفت چه خبرته هرشب گریه میکنی چیت کمه نونت کمه آبت کمه،افسردگی رو رد کردم ولی شد بغض تو گلوم شد هروقت ببینم مادری از دخترش حمایت میکنه اشکم سرازیر بشه،شدم آدمی وقتی شوهرش کمکش میکنه نازش و میکشه اشکم سرازیر بشه،پسر من شدید اذیتم کرد نوزادیش،یادمه غذا فقط برنج و سیب زمینی و هرچی گیرم میومد فقط دمی میکردم که شکممون سیر بشه،یک شب واقعا خسته بودم غذامو خوردم بچم خوابید شوهرم گفت تا بچه خوابه سریع ظرفا رو بشور،دیگه اونجا رد دادم،گفتم مگه من کارگر ساعتی خونتم،فدای سرم بذار بگن شلخته بذار بگن کثیف،من دیگه نمیکشم ،الانم هنوز آدم سابق نشدم......

بعضی وقتا انقد خستم مث همین امشب که هامین با لجبازی انگشتشو لای کشو کرد نشوندم انقد با شوهرم دعوا کردم از بس بی فکره و سرش تو گوشی.بعد من اضافه وزن دارم سنگینم کل کف پاهام ترک رفته از نوک انگشت تا کف پا امشب میگم پول بده برم دکتر نمیتونم راه برم و کارا بچرو کنم میگه اگه تو راه میرفتی و کاراتو میکردی الان لاغر شده بودی فک کن.دیگه هیچی نگفتم شام گذاشتم جلوش بچرو هم گذاشتم جلوش گفتم هم خودت بخور هم به بچه بده اگه تونستی باشه تو راست میگی نتونست بخدا آخر انقد گفت رفتم خودم یکم غذا دادم بچم

وااای منم خیلی دوست دااارم چند ساعتی واسه خودم باشم باور نمیکنم کی بزرگ بشه خودش بخوابه خودش بخوره واقعا بعضی وقتا کشش ندارم شبا تا ساعت ۳ تا ۴ بیداره وقتیکه همه خوابن کنه بدبخت بیدارم واقعا آدم بچه شدم هرچی ک او دستور بده.

من خسته میشم خیلی چون کلا برای همه کارای آیکان و خونه تنهام ولی هیچکدوم‌ اینا باعث نمیشن با آیکان بد رفتار کنم بزنمش داد بزنم سرش بد رفتاری کنم خب من اگه تاپیکی گذاشتم با اینا مخالف بودم

من بعصی وقتا کلافم میبینم مادرشوهرم با دهنش شکلات نصف میکنه میده بچم پدر شوهرم دفعه اول دید دعوا کرد که قنده نده بهش.امروز باز تکرار کرد هامین نمی‌فهمه با دستش شکلات گرفت بذاره دهنشه از دستش گرفتم باز میخواست از دهن مادرشوهرم در بیاره زدم رو دست بچم و بچرو بغل کردم بهم‌میگفتن عیب نداره بزار بخوره بچس چقدر سخت میگیری فک کن😐😐😐

منکه بعده صبح تا حالا الان که بچم خوابید تونستم بیام تو گوشی

وااا کی گفته مگه سنگیم که خسته نشیم اتفاقا یه مادر خسته ترین موجود دنیاست
شاید اونایی که اونطوری گفتن خواستن انرژی مثبت بفرستن

من پسرم بدغذاس گفتم نون دوست داره یکی نوشته بود غذا نونی بده بچه ۹ ماهه دوتا دندون داره چجوری لقمه ای بدم

من الان واقعا خستم
دوست دارم برم ی جا ی دو ساعت برای خودم بدون استرس
ولی میگن نمیشه
واقعا کم اوردم

من گفتم بچم غذا نمیخوره گفت ببر پارک غذا بدی میخوره فک کن من ۵وعده تو سرما گرما طوفان الان برم پارک غذا بدم کی خونه باشم کی بپزم
کی خونه رو تمیز کنم
وقتی گفتم نمیشه گفت نمی‌خوای حتما🙄
دقیقا یادمه حرفش

سوال های مرتبط

مامان نیلا‌ 🍓🍬 مامان نیلا‌ 🍓🍬 ۱۲ ماهگی
این روزا معمولا کمتر حرف میزنم و بیشتر تو خودمم
خودمم دقیق نمیدونم چی باعث میشه که یهو انقد از همه چی خسته باشم
چند روزی میشه که هربار شروع میکنم به نوشتن نه تنها عصبی تر میشم بلکه خط دوم به سوم نرسیده ذهنم جمع نمیشه تا این همه کلمه و جمله ای که تو مغزم وول میخوره رو یادداشت کنم

این روزا از عشق مادری لبریزم  و از خودم بیزار
از ثانیه های بودن با دخترکم لذت میبرم و از دیدن خودم حتا تو آیینه رنج میبرم
ذهنم پر از حرفِ ، پر از شکایت و شکر گذاریِ
پر از خدایا شکرت و خسته شدمه

کارای روزانه‌ی خونه تقریبا تو هیچ شرایطی تمومی نداره
تو از همیشه کلافه تر و غرغرو تر شدی
کارای خونه از همیشه بیشتر شده
و توان من از همیشه کمتر

حالا این وسطا برای بار هزارم رژیم و ورزش رو استارت زدم
کاش بتونم از شر این اضافه وزن راحت شم

خستگیای روح و‌جسمم از شکلی به شکل دیگه در میان
و این بین من انقدر ضعیف و زود رنج و کم طاقت شدم که حتا وقتی یه تایمی از روز وقت برای استراحت دارم ، عذاب وجدان میگیرم که چرا استراحت کردم :))

از هیچ چیزی که مربوط به خودم میشه راضی نیستم و این بیشتر از هرچیزی عذابم میده
قلبم سنگین شده
باید حتما گریه کنم ، اما نمیدونم چرا وقت اونم دیگه ندارم .....

فقط وجود توعه منو سرپا نگهداشته مامانی
جان در تنم
خون تو رگام
نیلای من❤️🤍
مامان دردونه مامان دردونه ۱۰ ماهگی
چند وقته که خواب پسر کوچولومون کمتر شده که البته عادیه. قبلا دوتا چرت دو ساعته داشت و الان تقریبا سه هفته است بیشتر از یه ساعت چرت نمیزنه. قبلا موقع خوابش کارها رو میکردم و وقت برای استراحتم بود. الان دیگه فقط بخشی از کارهام در طول روز انجام میشه و استراحتم تعطیل. خواب شبشم از ساعت ۷ ونیم شده ۹ ونیم شب. خودش دیرتر میخوابه. و همه کارهای باقیمونده خونه رو اگه از ۹ تا ۱۲ شب انجام ندم میمونه برای فردا که بدتر از قبل میشه‌.
امروز عصر اینقدر خوابم میومد و اون میخواست بازی کنه که زنگ زدم به خواهرم که براش کلاغ پر بگه و شعر بخونه من ده دقیقه دراز بکشم و حرف نزنم. حجم این کارها به کنار، اینکه به خاطر بچه داری از باشگاه و خرید و شاگردهام‌ و خیلی کارها دیگه هم افتادم و رسما تو خونه حبس شدم هم علی حده است. روحت که خسته باشه، جسمت خسته تر میشه.
ولی این چند روز یه فکری خیلی کمکم کرده. اینکه تو اوج تنهایی و بی کمکی به این فکر میکنم الان خیلی از زنهای دیگه، خیلی از مامانهای دیگه دقیقا مثل من و شاید بدتر از منن. تو اوج خستگی باید برای بچه ها بپزن و بشورن و لبخند بزنن. این چند روز وقتی میخوام از شدت خستگی بزنم زیر گریه با خودم میگم خودمو به نیروی زنانه همه زن ها وصل میکنم و انرژی میگیرم. واقعا توان ما زنها بی پایانه. خدا این توان رو به ما بی‌پایان عطا کرده‌.
از من مادر به توی مادر، به گوشی؟ تو تنها نیستی. همه ما باهمیم فقط کنار هم نیستیم. به نیروی زنانه جهان وصل کن خودتو تا شارژ بشی و ادامه بدی.‌
خدا قوت به همه تون❤