سلام قشنگا🙋🏻‍♀️
امیدوارم خودتون خونوادتون خوب باشین همیشه😉💞
دیشب یه اتفاقی افتاد گفتم باهاتون درمیون بزارم🙃
ساعت ۱ شب بود که خونمون همسرو پسرم تو خواب عمیق و ناز خودشون بودن😴ک صدای نوزاد میومد قطع نمیشد و صداش ازینکه اذیته من رو هم اذیت میکرد🙁
خلاصه وقتی‌رفتم بالکن🚶🏻‍♀️
یه خانمی رو دیدم که نوزادی که شاید یک ماهش بود بغلش بود رو بشدت داشت تکون میداد که آروم شه اینجوری😦ولی اون طفل معصوم همچنان شدت میگرفت گریه اش🥺رفت داخل ماشین شیر بده بچه نخورد و من خیلی دلم میخواست برم پایین و بهش بگم که بچه شاید بدنش درد گرفته این بچه ماساژ میخواد انقدر محکم تکون ندین این بی زبون رو🥺
که شوهرش اومد اونم بچه رو بد بغل گرفته بود🤦🏻‍♀️ و اخر با همون گریه ای که بچه میکرد سوار ماشینشون شدن و رفتن🚗 و من هنوزم که هنوزه به فکر بچه ام😟
حتی دیشب به مامانم گفتم مامانم گفت اگه من تا الان خونت بودم میرفتم پایین میاوردمشون خونت
بچشو با روغن بچه قشنگ ماساژش میدادم گردنشم با اون دستمالی که گردن نیکان رو میبستیم میبستمش که از اون خستگی و تکون های زیادی که دادنش گردنش درد گرفته اروم شه قنداقش میکردم بعد مامانش میدید که چجوری بچه رو اروم و تو خواب بهش تحویل میدادم☺️
بعد به من گفت بگیر بخواب بعضیا اولین تجربشونه و نمیدونن🥲❤️

تصویر
۱ پاسخ

پسر من وقتی بدنیا اومد خداروشکر مامانم بود و ۲ ماه من خونه مامانم بودم شیر خودمو میخورد بچم هم اینکه گریه نمیکرد مامانم هر شب ماساژش میداد و گردنشو میبست نیکان خیلی زود گردن هم گرفت🤗وقتیم جایی میرفتیم نیکان رو بعدش میبردم پیش مامانم ماساژش میداد میگف بد بغلش کردین یا تکونش دادین طفلی بدن درد گرفته🥺
اگه شما هم بچه های نازتون زیرش تمیزه و شیر خورده سیره و آروغش گرفته شده و همچنان گریه میکنه یا دل درده یا بدن درد حتما ماساژ رو هم امتحان کنین که بچه خستگی از بدنش بره و یه خواب راحت داشته باشه☺️💜
دوستتون دارم قشنگای من🙋🏻‍♀️💋💖

سوال های مرتبط

مامان امیررضا مامان امیررضا ۷ ماهگی
یکماه با همین موضوع گذشت هروز منتظر مرگ کوچولوت باشی اخرین شب وضعش وخیم شد پدرم عصبی شد امضا کرد که انتقالش بدن بیمارستان خصوصی اهواز که باما دوساعت و نیم فاصله داشت با کلی بدوبدو امبولانس اجاره گرفت انتقالش دادن اهواز مامان و بابام همراهش رفتم منم کارم شده بود گریه که چه ادمی بودم ناشکری کردم داداشم تشنج مغزی میکرد طوری که فقط تو نوار مشخص بود خیلی عادی و طبیعی داشت رشد میکرد بیمارستان خصوصی یکم بهتر شد البته مامانم نمیتونست شیر بده گفتن شیرت باعث میشه بچه خفه بشه داداشم شیر خشکی شد خلاصه بیست روز دیگه با سختی و استرس گذشت و داداشم مرخص شد مامانم خوب بهش میرسید منم کمکش میکردم چند روز گذشت از مرخص شدنش که مامانم پاهاش شکست دیگه اون موقع مسئولیت بچه افتاد گردن من کنارش میخوابیدم و براش شیر درست میکردم و...یعکم بعد ترخیص از بیمارستان داداشم شده بود زندگیش از شب تا صبح گریه گریه های بد طوری بود که رو پاهام میخوابید تا صبح روی زمین میگذاشتم دوباره گریه میکرد گریش وحشتناک با درد بود دیگه کم کم قلقش دستم اومده بود و فقط بغل من اروم میشد حتی جرئت رفتن به دستشویی رو نداشتم یکروز ظهر نشسته بودیم بابام دستش رو جلوی چشم ها‌ش کشید به مامانم گفت چرا چشماش چیزی رو دنبال نمیکنه مامانم با بابام دعوا کرد گفت چرا عیب میزاری روی بچم چیزی‌ش نیست این حرف بابام باعث شد بره تو مخم هر وقت میخوابید میرفتم توی اینترنت چیزای خوبی نمینوشت توی اینترنت گفته بود نور گوشی رو چشم ها‌ش بگیر اگر بست یعنی مشکل نداره اما دادشم انگار نه انگار حتی پلک نمیزد خیلی عصابم خورد شد مامانم حرفام قبول نمیکرد میگفت مگه بچم چشه اونم نگران بود اما نمیخواست قبول کنه ادامه دارد...
مامان دوقلوها👧🏻👧🏻 مامان دوقلوها👧🏻👧🏻 ۸ ماهگی
اینا رو می‌نویسم شاید یه مامانی عین من بهشون فکر می‌کنه
مامانای عزیز من اینو فهمیدم دارم خیلی خودم اذیت میکنم
میام می‌شینم هر چی کانال و پیج تو اینستاگرام هست درباره بچه میخونم و می‌خوام اجرا شون کنم رو بچه هام و وقتی نمیشه عذاب وجدان میگیرم ، فکرم درگیر میشه
مثلا تو اینستاگرام یکسره میگن سرلاک ندین، بیسکویت ندید فلان ندید ، blw بدین ، غذا رو سفت بدین ، رقیق بدین بد غذا میشه فلان و اینا
یا الان باید شیر شب نخوره غذا باید دو لپی بخوره
ولیییییی در نهایت میگم منی که دوقلو دارم بچه هام باهم کلیییی فرق میکنن چه برسه به هم سن هاشون
پس یه چیز می‌خوام بگم کاری که بچه هاتون باهاشون راحتن انجام بدین ، از صبح فکرم درگیر این بود که چرا یکی از دخترا یه ذره غذا بافت داره عق میزنه و نمیخوره ولی با دکترش صحبت کردم
گفت چه توقعی از بچه ای که یک ماهه غذا میخوره داری اون هنوز به شیر وابسته است ، فرصت خیلی زیاده با دندون در آوردن بهتر میشه و اینکه در نهایت یه چیز جالبی گفت که هیچ آدم بزرگی میشناسی که نتونه غذا بخوره و عوق بزنه ؟ پس همه چی با گذر زمان درست میشه نگران نباش😅
یه درد دل بود باهاتون گفتم😅
مامان ستاره مامان ستاره ۷ ماهگی
مامان آقایاسین🩵 مامان آقایاسین🩵 ۷ ماهگی
مامانا بیاین ....
پدر شوهر من رفته شهرستان مادر شوهرم خونه تنها بود شوهرم دیشب آوردش خونه ما بعد این مادر شوهر من یه عادت بدی که داره بچه رو خیلی بد بوس میکنه یعنی بوس نیست دیگه مک زدنه از وقتی که اومد دست و پاشو کرد تو دهنش طوری که ببخشید آب دهنش معلوم بود بعد سینه و گردنشو خورد و مک زد بعد لب و دهن و بینی رو کرد به دهنش منو شوهرمم رو حساب اینکه ناراحت نشه هیچی بهش نگفتیم چون چندبار گفتیم ناراحت شد و داستان درست کرد برامون و می‌گفت من دوسش دارم که ماچش میکنم گذشت و این اینکارا رو کرد ماهم هی به دل می‌گرفتیم ولی چیزی بهش نگفتیم صبح که بیدار شد رفت دستشویی من تند تند لباس یاسینو عوض کردم و چون مدت زیادی تو پوشک بود پوشک باز کردم شلوار خالی پاش کردم تا اون بخاد بیاد دیدم اومد نشست کنار بچه و دوباره شروع کرد به ماچ کردن و خوردنش و دستشو گذاشت لا پای بچه دید پوشک نیست دیدم خوشحال شد و شلوار بچه رو کشید پایین منم فهمیدم میخاد چکار کنه تندی دویدم دیدم سرشو برده پایین دهنشو باز کرده🫠اونجای بچه رو هم میخاست کنه دهنش وای انقد حرص خوردم دیگه تحمل نکردم ، بچه رو ازش گرفتم گفتم بابا چرا اینجوری میکنی زبون بسته گناه داره روش تاثیر بد میزاره من فقط یکم بازش کردم هوا بخوره به جا اینکه یادش بدی اونجاشو بپوشونه خودت شلوارشو درمیاری و میری سر وقتش منم تند بچه رو پوشک کردم حالا میخاست بره بیرون کار داشت گفت خیلی ناراحتم کردی خدافظ خانوما شما قاضی کار من اشتباه بود؟ میزاشتم هربلایی میخاست سرش میاورد؟