۱۰ پاسخ

ن بهترین کارو کردی من بودم ک درجا خودم بچه رو از بغلش میکردم
منم دقیق همین مشکل با بقیه دارم
فقط بچم مهمه بقیه ب تخم*م ک ناراحت میشن چیکار کنم سلامتی بچم مهم ترین چیز ن چیز دیگه

بهترین کارو کردی اصلا ناراحت نباش باید میزدی فکشو میاوردی پایین😅

نه کار خوبی کردی .پدر شوهر منم بدش میاد چیزی که مناسب سن بچه نیست بدی بخوره .همیشه بهم میگه به بچه هر چیزی نباید بدی ضرر داره حساسیت میکنه

با مامانت اونجوری حرف نمیزدی بهتر بود ولی خب عصبانی بودی دیگه
اون مردک بی فرهنگ هم به درک اسفل السافلین که ناراحت شد.
باید بچتو از بغلش میکشیدی بیرون اتفاقا

نه کاملا هم حق داری
منم خیلی ناراحت میشم مثلا مادرشوهرم همش میگه از این بده از اون بده هیچی نمیشه منم میگم دکترش باید اجازه بده نمیدم
بعدن میگفتن فلانی به نوه ی دختریش چیزی داده بود بخوره همش میگن اخه به بچه میدن اینجوری چیزارو؟

بله شما خیلی بد رفتار کردی
چون مادر خودت بود

ولی بابت ناراحتیت حق داشتی
کسی حق نداره به بچه آدم اونم سرخود بخصوص با دستای کثیف چیزی بده

اره بایدخوب رفتارمیکردی مامانتم ناراحت شده منم پسرم 6ماش بودخواهرشوهرم یه کوچولوشیرینی خشکاراکرددهنش پریدگلوش گفتم تازه 6ماهشه وآب لوله دادخیلی بدم اومدچون خودشم ادم حساسیه نمیدونم چرااینجوری کردولی چیزی نگفتم چون پیش مادرشوهرش بودیم

اره بابا بچه اولویت

ببین عزیزم تو مادر بچتی و حق داری که تصمیم بگیری بچت چی بخوره ولی حرفی که به مادرت زدی خوب نبود، اون آقا هم الکی ناراحت شده مهم نیست

تو قشنگ ریدی ب مامانت که🙁.. نباید اینجوری میگفتی باید میگفتی من هرچیزی ب بچم نمیدم پس لطفا ندین
الکی ام‌ میگفتی یبار فلان چیزی دادم حالش بد شد و اینا
اون ذیگه نمیداد
نکه دلخوری ایجاد کنی😁

سوال های مرتبط

مامان آقایاسین🩵 مامان آقایاسین🩵 ۸ ماهگی
مامانا بیاین ....
پدر شوهر من رفته شهرستان مادر شوهرم خونه تنها بود شوهرم دیشب آوردش خونه ما بعد این مادر شوهر من یه عادت بدی که داره بچه رو خیلی بد بوس میکنه یعنی بوس نیست دیگه مک زدنه از وقتی که اومد دست و پاشو کرد تو دهنش طوری که ببخشید آب دهنش معلوم بود بعد سینه و گردنشو خورد و مک زد بعد لب و دهن و بینی رو کرد به دهنش منو شوهرمم رو حساب اینکه ناراحت نشه هیچی بهش نگفتیم چون چندبار گفتیم ناراحت شد و داستان درست کرد برامون و می‌گفت من دوسش دارم که ماچش میکنم گذشت و این اینکارا رو کرد ماهم هی به دل می‌گرفتیم ولی چیزی بهش نگفتیم صبح که بیدار شد رفت دستشویی من تند تند لباس یاسینو عوض کردم و چون مدت زیادی تو پوشک بود پوشک باز کردم شلوار خالی پاش کردم تا اون بخاد بیاد دیدم اومد نشست کنار بچه و دوباره شروع کرد به ماچ کردن و خوردنش و دستشو گذاشت لا پای بچه دید پوشک نیست دیدم خوشحال شد و شلوار بچه رو کشید پایین منم فهمیدم میخاد چکار کنه تندی دویدم دیدم سرشو برده پایین دهنشو باز کرده🫠اونجای بچه رو هم میخاست کنه دهنش وای انقد حرص خوردم دیگه تحمل نکردم ، بچه رو ازش گرفتم گفتم بابا چرا اینجوری میکنی زبون بسته گناه داره روش تاثیر بد میزاره من فقط یکم بازش کردم هوا بخوره به جا اینکه یادش بدی اونجاشو بپوشونه خودت شلوارشو درمیاری و میری سر وقتش منم تند بچه رو پوشک کردم حالا میخاست بره بیرون کار داشت گفت خیلی ناراحتم کردی خدافظ خانوما شما قاضی کار من اشتباه بود؟ میزاشتم هربلایی میخاست سرش میاورد؟
مامان ستاره مامان ستاره ۸ ماهگی
مامان نیکان مامان نیکان ۸ ماهگی
سلام قشنگا🙋🏻‍♀️
امیدوارم خودتون خونوادتون خوب باشین همیشه😉💞
دیشب یه اتفاقی افتاد گفتم باهاتون درمیون بزارم🙃
ساعت ۱ شب بود که خونمون همسرو پسرم تو خواب عمیق و ناز خودشون بودن😴ک صدای نوزاد میومد قطع نمیشد و صداش ازینکه اذیته من رو هم اذیت میکرد🙁
خلاصه وقتی‌رفتم بالکن🚶🏻‍♀️
یه خانمی رو دیدم که نوزادی که شاید یک ماهش بود بغلش بود رو بشدت داشت تکون میداد که آروم شه اینجوری😦ولی اون طفل معصوم همچنان شدت میگرفت گریه اش🥺رفت داخل ماشین شیر بده بچه نخورد و من خیلی دلم میخواست برم پایین و بهش بگم که بچه شاید بدنش درد گرفته این بچه ماساژ میخواد انقدر محکم تکون ندین این بی زبون رو🥺
که شوهرش اومد اونم بچه رو بد بغل گرفته بود🤦🏻‍♀️ و اخر با همون گریه ای که بچه میکرد سوار ماشینشون شدن و رفتن🚗 و من هنوزم که هنوزه به فکر بچه ام😟
حتی دیشب به مامانم گفتم مامانم گفت اگه من تا الان خونت بودم میرفتم پایین میاوردمشون خونت
بچشو با روغن بچه قشنگ ماساژش میدادم گردنشم با اون دستمالی که گردن نیکان رو میبستیم میبستمش که از اون خستگی و تکون های زیادی که دادنش گردنش درد گرفته اروم شه قنداقش میکردم بعد مامانش میدید که چجوری بچه رو اروم و تو خواب بهش تحویل میدادم☺️
بعد به من گفت بگیر بخواب بعضیا اولین تجربشونه و نمیدونن🥲❤️
مامان امیرحیدر مامان امیرحیدر ۶ ماهگی
یکی از دوستای همسرم خانومش دیشب رفتیم هیئت اونام اونجا بودن
بعد خب هیئت محلمون یکم جاش کوچیک تر شده نسبت به پارسال و گرم.
امیرحیدر با اینکه خوابونده بودمش و مثل چی سیرش کرده بودم که غر نزنه باز بهونه میاورد و من میدونستم آقا این خوابش میاد و پستونکشم جامونده بود نمیخوابید هیچ جوره...

بعد این خانمش هعی امیرحیدرو از دستم میگرفت
حالا من خودم مادری ام که اصلا حساس نیستم بچمو دست کسی بدم..
من میزاشتم زمین میگفت زهرا بده من سرگرمش کنم یهو بلندش میکرد نمیدونم کلافه میشدم از اینکارش خب من بچه بقلمه یا گذاشتم زمین بازی کنه دیگه بچه گاهی نق میزنه چرا های بلندش می‌کنی
بعد امیرحیدر کلا هرچقدرم بهش بدی بخوره بازم سیرمونی نداره دهنشو دربرابر هرچیزی باز میکنه بعد همه اینجورین که وااای زهرا گشنشه زهرا شیر بده بهش...
خب من میدونم که بچم چجوریه میدونم که سیره و این ازارم میده که هعی بهم میگن.

منم بلند شدم ایستادم امیرحیدر بقلم بود میگفت بده من کمکت کنم منم اینجوری بودم که نه تو بشین خودم نگه داشتم😐
بعد میگفت با من تعارف داری؟
( نه عزیزم چه تعارفی دارم دوست دارم بچه ی خودمو خودم نگه دارم😐)

بعد خواهرشوهرم اونجا بود شماره ی اونو گرفت من خیلی بدم امد چرا تو باید با خانواده همسر من در ارتباط باشی نمیدونم من حساس شدم یا ....
بعد چون خودش از شهر غریب امده اینجا من سعی کردم با بیشتر دوستام اینا آشناش کنم که بنظرم اشتباه کردم بعد دیشب یه حرفی به خنده زد هرچند شوخی من ناراحت شدم گفت من خیلی تنهام گفتم پس من چی ام اینجا گفت به خنده نه دیگه تو تکراری شدی برام😑
مامان السانا مامان السانا ۹ ماهگی
سلام خانما باز یاد چند شب پیش افتادم اعصابم خورد شد رفته بودیم خونه مادرشوهرم پدر شوهرم همینکه بچه رو دید گف بیارش برام منم بردم براش نشستم کنار پدرشوهرمو با شوهرمو مادرش مشغول صحبت کردن بودیم تا یهوو دیدممم دخترم یه بسکویت از این بسکویت مادر یا نرمی نبود از اون بسکویت خشکااا اندازهه نصف انگشت تو دهن دخترم بود بسکویت بزرگ بود بچم ک نمیتونس اونو قورت بده خدایی یهو ک صورتمو اونور کردمو بچمو دیدم اه از سرم رف تندی بچه رو گرفتم بسکویت با بدبختی از دهنش در اوردم پدرشوهرم عصبی شد و گف بزار بخوره گفتم ینی چی خب این بزرگه این نمیتونه قورتش بده خفه میشه خدایی نکرده شوهرمم به بابام گف نده به بچم مشکلی پیش نیاد مادرشوهرمم گف نده بهش این ک نمیتونه قورت بده باباش لج کرد باهام دخترمو از دستم گرف گف میدم بهش میتونه بخوره خب هیچی هم نمیشه اخ انقد حرصم در اومد خبب تو از کجا میگی یهو نفس بچم بره نمیتونی باز بیای زرت بزنی برام گفتم نده بابا بهش کوچیکه گف میدم بهش حتی خر بزه هم میدم بهش اشغال های خربزه رو اورد داد به بچم اونم تا خواست بزاره دهنش گرفتم ازش گفتم نده به بچم خربزه ک گرمی دارهه خیلی لج میکرد ینی اعصابم خط خطیی بود ازش چرا عقل ندارهه همشم لج میکنه خب تو ک ۷ تا بچه بزرگ کردید مگ نمیدونید به بچه ۶ ماهه خربزه نمیدن یا هم بسکویت به این بزرگی نمیزارن دهنش اگ نفس بره چییی همش میگف میدم بهش و فلان منم قرار بود بچمو بزارم پیششون تا برم ارایشگاه با اون کارشون نزاشتم پیششون بچه کوچیکو با خدم بردم ارایشگاه ۳ ساعت اذیت شد باهام
مامان دوقلوها👧🏻👧🏻 مامان دوقلوها👧🏻👧🏻 ۱۰ ماهگی
اینا رو می‌نویسم شاید یه مامانی عین من بهشون فکر می‌کنه
مامانای عزیز من اینو فهمیدم دارم خیلی خودم اذیت میکنم
میام می‌شینم هر چی کانال و پیج تو اینستاگرام هست درباره بچه میخونم و می‌خوام اجرا شون کنم رو بچه هام و وقتی نمیشه عذاب وجدان میگیرم ، فکرم درگیر میشه
مثلا تو اینستاگرام یکسره میگن سرلاک ندین، بیسکویت ندید فلان ندید ، blw بدین ، غذا رو سفت بدین ، رقیق بدین بد غذا میشه فلان و اینا
یا الان باید شیر شب نخوره غذا باید دو لپی بخوره
ولیییییی در نهایت میگم منی که دوقلو دارم بچه هام باهم کلیییی فرق میکنن چه برسه به هم سن هاشون
پس یه چیز می‌خوام بگم کاری که بچه هاتون باهاشون راحتن انجام بدین ، از صبح فکرم درگیر این بود که چرا یکی از دخترا یه ذره غذا بافت داره عق میزنه و نمیخوره ولی با دکترش صحبت کردم
گفت چه توقعی از بچه ای که یک ماهه غذا میخوره داری اون هنوز به شیر وابسته است ، فرصت خیلی زیاده با دندون در آوردن بهتر میشه و اینکه در نهایت یه چیز جالبی گفت که هیچ آدم بزرگی میشناسی که نتونه غذا بخوره و عوق بزنه ؟ پس همه چی با گذر زمان درست میشه نگران نباش😅
یه درد دل بود باهاتون گفتم😅