یهو یاد ی سم افتادمم!!

دو هفته پیش خیلی حالم بد بود آنفولانزا گرفته بودم
کسی نبود بچه رو نگه داره خودمم مرخصی بودم، در نتیجه بچه رو گذاشتم کریر و رفتیم درمانگاه
بعد که دکتر نسخه داد، یادم رفته بود باید برم داروخونه اول
مستقیم رفتم تزریقات
اما اینقد کریر بچه سنگین بود و حال خودم بد، که به پرستاره اونجا گفتم بی زحمت بچه بمونه اینجا من برم داروهارو بگیرم و بیام
حالا از هول خودم همش میدوئیدم و عجله داشتم از ترس اینکه بچه بیدار شه آخه خواب بود ..
بعد داروهارو که گرفتم بدو بدو رفتم تزریقات
حالا فک کن کلا ۱۰ دقیقه شاید طول کشید
تا رفتم داخل خانمه بهم گفت واای کجا بودی ما فکر کردیم بچه رو گذاشتی و رفتی🫤👩🏻‍🦯
چون ماسک زده بودم چون مریض بودم اینا فک کردم خواستم قیافه ام معلوم نشه، بعد رفتم😢👩🏻‍🦯
با یه اعمال شاقه خلاصه سرم زدم
سرم تو دستم با اون یکی دستم کریر بچه رو روی زمین تکون میدادم که بیدار نشه🥲 هی میگفت مگه کسیو نداری بیاد بچه ات رو نگه داره با بچه چرا آخه اومدی درمانگاه گناه داره و این حرفا
حالا من:👩🏻‍🦯👩🏻‍🦯

۷ پاسخ

چطور اعتماد کردی بچه رو گذاشتی پیش اونا رفتی

اخی عزیزم چقد سختی کشیدی

واقعا منم اکثرا دست تنهام خودم همه کار میکنم خیلی سخته خدا خودش کمک کنه

چرا از شوهرت کمک نگرفتی؟
زن مستقل خوبه ولی زنی که به کمک احتیاج داشته باشه و دستو پاچلفتی باشه دوست داشتنی تره
عزیزم حتی اگه میتونی هم کاراتو به تنهایی انجام نده ، روزی میرسه که میبینی شوهرت به زنهای دیگه کمک میکنه و اونجاست که تو به خاطر تموم مشکلاتی که به تنهای حل کردی از اعماق وجودت میسوزی

منم دقیقا یکبار تنها پسرمو بردم دکتر
بعد دکتر دعوام کرد که چرا با بچه دوماهه تنها اومدی مگه کسیو نداری
خیلی سختم بود
گریه میکرد نمی‌تونستیم شیشه شیررو بیرون بیارم یا آرومش میکردم کیفمو نمیتونستم بگیرم
خلاصه خیلی سخت بود
خودم باماشین رفتم.
بعد اومدم توی ماشین
اقد گریه کردم
آخه شوهرم مغازه داره نمیتونه
و مادرم صبح سرکار بود گفتم خسته هست بخوام برم دنبالش

جالب بود😄😄😄😄

الهییی

سوال های مرتبط

مامان نیکان مامان نیکان ۱۱ ماهگی
سلام قشنگا🙋🏻‍♀️
امیدوارم خودتون خونوادتون خوب باشین همیشه😉💞
دیشب یه اتفاقی افتاد گفتم باهاتون درمیون بزارم🙃
ساعت ۱ شب بود که خونمون همسرو پسرم تو خواب عمیق و ناز خودشون بودن😴ک صدای نوزاد میومد قطع نمیشد و صداش ازینکه اذیته من رو هم اذیت میکرد🙁
خلاصه وقتی‌رفتم بالکن🚶🏻‍♀️
یه خانمی رو دیدم که نوزادی که شاید یک ماهش بود بغلش بود رو بشدت داشت تکون میداد که آروم شه اینجوری😦ولی اون طفل معصوم همچنان شدت میگرفت گریه اش🥺رفت داخل ماشین شیر بده بچه نخورد و من خیلی دلم میخواست برم پایین و بهش بگم که بچه شاید بدنش درد گرفته این بچه ماساژ میخواد انقدر محکم تکون ندین این بی زبون رو🥺
که شوهرش اومد اونم بچه رو بد بغل گرفته بود🤦🏻‍♀️ و اخر با همون گریه ای که بچه میکرد سوار ماشینشون شدن و رفتن🚗 و من هنوزم که هنوزه به فکر بچه ام😟
حتی دیشب به مامانم گفتم مامانم گفت اگه من تا الان خونت بودم میرفتم پایین میاوردمشون خونت
بچشو با روغن بچه قشنگ ماساژش میدادم گردنشم با اون دستمالی که گردن نیکان رو میبستیم میبستمش که از اون خستگی و تکون های زیادی که دادنش گردنش درد گرفته اروم شه قنداقش میکردم بعد مامانش میدید که چجوری بچه رو اروم و تو خواب بهش تحویل میدادم☺️
بعد به من گفت بگیر بخواب بعضیا اولین تجربشونه و نمیدونن🥲❤️
مامان آیه خانوم مامان آیه خانوم ۱۲ ماهگی
دخترم از روی تاب افتاد😭😭 از یک متر و نیم فاصله تا زمین زنگ زدم آمبولانس گفت چیز خاصی نیست یه خراش کوچیکه مواظبش باشین اگه بالا آورد یا بی حال بود ببرین دکتر
جیگرم کباب شد خودم کم دلم خونه باز شوهرم و خانوادش افتادن به جونم که چرا مراقبش نبودی
مگه من خودم خواستم بیفته اتفاقه دیگه همه بچه ها آسیب میبینن خودم لیوان دستم بوده بچگی‌ام خوردم زمین شیشه رفته تو دستم رگم پاره شده شوهرم دماغش بخیه خورده بچگیاش افتاده زمین برادر شوهرم هم از بالای کوه افتاده سرش شکسته پدر شوهرم اینقدر غر زد که مگه چیکار داری تو خونه غیر از بچه نگه داشتن مگه چیکار میکردی که افتاده منم گفتن خیلی ببخشید سجاد که از رو کوه افتاد شما کجا بودی میگه سجاد رو پای خودش بوده ۶سالش بوده منم گفتم فرقی ندارد بچه بچس دیگه من یه ثانیه رفتم تا تو آشپزخونه همون لحظه افتاده مگه میشه 24ساعت رو سر بچه باشی و مراقب باشید الآنم خودم بیشتر از شما دلم خونه شما دیگه نمک رو زخمم نباشین
چیکار کنم به نظرتون؟😞
مامان آریا مامان آریا ۷ ماهگی
سلام مامانا اومدم از تجربیاتم بگم من بچم تب داشت و اسهال همه گفتن از دندانه و بد 3روز بردم پیش یه دکتر بی سواد درمانگاه دارو داد ژل برای دندان گفت از دندانه دیدم بد چند روز بی قرار تر و آبش بیشتر دوباره کنه احمق بردم پیش همون باز گفت از دندانه استامینفون و ازیترو مایسین داد گفت یه کوچولو سرما خورده اشکال ندارد تو ایام اربعین بود متخصص ها نبودن دوباره بردم بیمارستان گفتن بچه مشکلی ندارم اینقدر که دکتر بی سواد تو بیمارستان بود شب دیگه بچم خیلی بی قرار شد به حدی جیغ میزد که صداش گرفته بود و ته گلوش زخم شده بود دیگه خودمون رو رسوندیم بیمارستان یه شهر دیگه هم دکتر بچه رو تو اورژانس دید گفت از من گرفتن سرم و آمپول تو سرم بدش خون گرفتن و بردنش ای سیو من که داشت نفسم بند میومد نفهمیدم چی به چی شد که دیدم دکتره داره با داداشم دعوا می‌کنه چرا بچه رو زودتر از اینها می‌آوردین دکتر کلی دعوا که داداشم جریان رو برای دکتر توضیح داد به دندان این علائم ربطی نداره بچه ویروس گرفته یک هفته ای سیو به خاطر نادونی بقیه و خودم بدش دوروزه هم بخش بدش مرخص شد الان هنوز اون استرس و ترس تو وجودمه تورو خدا مواظب باشین بچه ها خیلی گناه دارن منکه آب شدم به معنای واقعی همیشه دعام اینه خدایا هیچ بچه ای رو بی مادر هیچ مادری رو بی بچه هیچ پدری رو شرمنده زن و بچه نکن
مامان امیرحیدر مامان امیرحیدر ۱۰ ماهگی
یکی از دوستای همسرم خانومش دیشب رفتیم هیئت اونام اونجا بودن
بعد خب هیئت محلمون یکم جاش کوچیک تر شده نسبت به پارسال و گرم.
امیرحیدر با اینکه خوابونده بودمش و مثل چی سیرش کرده بودم که غر نزنه باز بهونه میاورد و من میدونستم آقا این خوابش میاد و پستونکشم جامونده بود نمیخوابید هیچ جوره...

بعد این خانمش هعی امیرحیدرو از دستم میگرفت
حالا من خودم مادری ام که اصلا حساس نیستم بچمو دست کسی بدم..
من میزاشتم زمین میگفت زهرا بده من سرگرمش کنم یهو بلندش میکرد نمیدونم کلافه میشدم از اینکارش خب من بچه بقلمه یا گذاشتم زمین بازی کنه دیگه بچه گاهی نق میزنه چرا های بلندش می‌کنی
بعد امیرحیدر کلا هرچقدرم بهش بدی بخوره بازم سیرمونی نداره دهنشو دربرابر هرچیزی باز میکنه بعد همه اینجورین که وااای زهرا گشنشه زهرا شیر بده بهش...
خب من میدونم که بچم چجوریه میدونم که سیره و این ازارم میده که هعی بهم میگن.

منم بلند شدم ایستادم امیرحیدر بقلم بود میگفت بده من کمکت کنم منم اینجوری بودم که نه تو بشین خودم نگه داشتم😐
بعد میگفت با من تعارف داری؟
( نه عزیزم چه تعارفی دارم دوست دارم بچه ی خودمو خودم نگه دارم😐)

بعد خواهرشوهرم اونجا بود شماره ی اونو گرفت من خیلی بدم امد چرا تو باید با خانواده همسر من در ارتباط باشی نمیدونم من حساس شدم یا ....
بعد چون خودش از شهر غریب امده اینجا من سعی کردم با بیشتر دوستام اینا آشناش کنم که بنظرم اشتباه کردم بعد دیشب یه حرفی به خنده زد هرچند شوخی من ناراحت شدم گفت من خیلی تنهام گفتم پس من چی ام اینجا گفت به خنده نه دیگه تو تکراری شدی برام😑
مامان لوبیا کوچولو مامان لوبیا کوچولو ۸ ماهگی
پارت۶
من قبل اینک ببرن اتاق زایمان تو همون حالت گیجی ک بودم به ماما گفتم یه کاری برام انجام بده
بچم که دنیا اومد لطفاً ب من نشونش نده 😔😔😔😔
طاقت ندارم ببینمش بعد از پیشم بره 😔😔😔
منو بردن اتاق زایمان دوتا تخت بود .من دقیقا رو اون تختی بودم که کنارش بچه هارو میزاشتن. من وقتی زایمان که کردم
در کمال ناباوری.معجزه خدا .........
دکترم گفت وااااا چرا این زندس چرا این غلط می نه
من گفتم زندی گفت آره فقط بینیش یکمی مشکل داره
من فکر کردم لب شکریه منظورش .
با این حال بازم بچه رو نشونم نداد .چون میترسید شاید بعد مشکل پیش بیاد.
از بچه آزمایش گرفتن ک ببرن آزمایشگاه یه ۶ماه تا۱سال نگه دارن بعد ما مبلغ پرداخت کنیم تا آزمایش کنند جواب اینک چرا اینجوری شده رو بدن
بچه رو بردن سنو از مغز گرفتن .گفتن فعلا چیزی مشخص نمیشه
بردن دکتر بینی شو دیده گفته نه ظاهری مشکل ندارع فقط دماغ بچه یکم بادش زیاد
بعد ۱ساعت بچه رو آوردن پیشم بچم شیر میخورد دستشو دهنش میکرد چشاشو باز میکرد مثل همه بچه های دیگ.رفتم بخش هی میومدن چک میکردن دور سرشو .
با این همه مشکل که تو ی روز بهم گفتن بچم اصلا مراقبتهای ویژه نرفت
مثل بچه های عادی تو بخش بود.
این معجزه خدا بود برام .نمی‌دونم خدا میخاست امتحانم کنه‌..میخاست بگه میتونم هم بگیرم هم بهت ببخشم .ما خوشحال ترین بودیم با اینک تو دلم رخت میشستن از استرس