تجربه‌ی زایمان بخش دو
بعد که اپیدورال اثر کرد مامای همراهم دوباره بهم ورزش داد و دیگه راحت تر و بدون درد ورزش ها رو انجام میدادم.(مامای همراهم رو از مرکز مامای مهربان گرفته بودم توی اینستا پیج دارن سرچ کنید. کارشون خیلی خوب بود واقعا راضی بودم اگه نبودن زایمان من خیلی طولانی تر از این میشد قطعا) تا حدودای ۱۱ونیم، ۱۲ ورزشامو بدون درد انجام میدادم اما دیگه از ۱۱ونیم دردام اونقدری شدید شده بود که با وجود اپیدورال هم حسشون میکردم و دیگه ورزش کردن و تنفس شکمی حین دردها خیلی سخت بود برام.
از ۱۲ به بعد دیگه واقعا برام غیرقابل تحمل بود و هی میگفتم نمیتونم، فکرمیکردم الانه که از درد بمیرم🥴😂 دهانه رحمم فکرکنم دیگه ۸ یا ۹ سانت بود و میگفتن زور بزن اما من زورم نمیومد و سر همین خیییلی بی حال شدم دیگه احساس میکردم جونی توی تنم نمونده که زور بزنم. اما دیگه از ساعت ۱ به بعد انگار خود به خود یه زور زیادی بهم میومد که ناخودآگاه زور میزدم و مامای همراهم هم بهم میگفت خیلی خوب داری زور میزنی. ۱ونیم دیگه فکرکنم دکترمم اومد و ساعت ۱و ۴۵ دقیقه ظهر بالاخره پسرم به دنیا اومد. درمورد برش اون قسمت هم که خیلی از مامانا از دردش میترسن بگم که اون لحظه اونقدر درد و زور بهت از همه طرف داره میاد که اصلا درد اون برشی که دکتر میزنه رو متوجه نمیشید من که فقط یه سوزش خیلی کم حس میکردم موقع برش

تصویر
۱ پاسخ

قدم نورسیده مبارک باشه عزیزم
مامای همراه چقدر ازتون گرفت از چند هفته گرفتین ؟

سوال های مرتبط

مامان پناه🍒🪽🩷 مامان پناه🍒🪽🩷 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی✨️🩷
▪︎|پارت سه|▪︎
مامای زایشگاه معاینه کردو با پرستارا رفت ماما همراه دیگه موقعی اومده بود ک من باید زور میزدم بچه بیاد
پاهامو به داخل فشار میدادک من راحت زور بزنم
چنتا زور خوب زدم
بعد مامای زایشگاه اومد و دیگه بقیه زور زدنم اون بود دیگه گف یه زور دیگه بزن سرشو دارم میبینم تا زور زدم بعدش با یه چیزی برش زدن واژنمو یکم درد داشت😮‍💨با دوتا زور دیگه پناه قشنگم دنیا اومد گذاشتنش رو شکمم یهو هیچ دردی نداشتم انقد راحت شدمممم
از ذوق گریه میکردم همشون داشتن نگاه میکردن بهم اوناهم گریشون گرفته بود 🫂🥹🩷
بعدشم که بخیه زد اونا یکم درد داشت بی حسی هم زد اما درد داشت تحمل نداشتم دیگه منکه ساعت ۷ و نیم زایمان کردم تا ۸ همه تو اتاق بودن و بخیه میزد دکتر بعدشم رفتو تا ساعت ۱۰ تو همون اتاق نگه‌ام داشتن بعدش دیگه روز بعد ساعت ۱۱ مرخص شدم دخترمم خداروشکر مشکلی نداشت اینم تجربه من ،منکه خیلی میترسیدم فقط ۴ ساعت زایمانم طول کشید انشالله برای همه همین قدر راحت باشه
دیگه همین دیگه 🙂
مامان مهدیار مامان مهدیار ۴ ماهگی
تجربه‌ی زایمان بخش یک
من روز جمعه دو خرداد چهل هفته‌م کامل میشد ولی هیچ دردی نداشتم دهانه رحمم هم دوسانت بود. دیگه جمعه با نامه بستری دکترم(عفت عظیمی نژاد) رفتم بیمارستان قدس و بستری شدم با خواست خودم. ساعت ۹ صبح بهم آمپول فشار زدن ولی خیییلی سرعتش کم بود تازه ظهرش یواش یواش دردای من شروع شد اما دهانه رحمم هیچ پیشرفتی نمیکرد همون دو مونده بود دیگه شب بعداز کلی درد تازه دهانه رحمم شده بود دو و نیم سانت. شبش ساعت ۱۲ با نظر دکترم آمپول فشار رو قطع کردن که رحمم خسته نشه و مثلا به رحمم استراحت بدن اما دیگه دردهای خودم شروع شده بود و شبش هر دو سه دقیقه یک بار دردم میگرفت و ول میکرد. صبح شنبه ۳ خرداد ساعت ۶ دوباره آمپول فشارم رو باز کردن و دردام هی تشدید میشد. دهانه رحمم که بالاخره شد ۳ سانت دیگه به مامای همراهم زنگ زدن که بیاد و وقتی اومد نزدیکای ۴ سانت بودم کلی ورزش بهم داد که انجام بدم و دیگه ۴ سانت که شدم اپیدورال رو برام زدن. اپیدورال هم تزریقش درد داشت خیلی گریه کردم در حدی که نفسم بالا نمیومد. سختیشم این بود که بهم میگفتن موقع تزریق حدود ده دقیقه اصلا نباید تکون بخوری حتی اگه دردات میگرفت و ول میکرد که این خیلی سخت بود برام. اما دیگه وقتی تزریق کردن کم کم کل بدنم آروم شد خیلی حس خوبی بود دیگه هیچ دردی حس نمیکردم حتی انقباضات شدیدم رو
مامان کایرا مامان کایرا روزهای ابتدایی تولد
مامان تیدا مامان تیدا ۳ ماهگی
تو بیمارستان هرکی میومد میگفت تو‌طبیعی زایمان نمیکنی تازه ۱ سانت و نیم بازه ولی ماما بهم گفت من تا جایی که بشه بهت زمان میدم که طبیعی زایمان کنی بلکه شرایط دیگه برای خودتو بچه خطرناک بشه …بعد از ۴ ساعت یه بار دیگه قرص دادن و من به ۲ سانت و نیم ۳ سانت رسیدم
دردی نداشتم فقط یه سری انقباض های خیلی کم داشتم که اصلا نمیشه گفت درد بود
بعد از ۴ ساعت دوم سرم فشار بهم وصل کردن که خداروشکر بهم جواب داد
و من تا ۶ سانت تمام دردام قابل تحمل بود و خیلی راحت کنار میومدم مامام بهم ورزش میداد و منم انجام میدادم
اما وقتی شدم نزدیک ۷ سانت درد شدیدی رو تجربه کردم که شاید فقط ۱۵ ثانیه بود اما انقد شدید بود حس میکردی الان متلاشی میشی
اما نمی‌دونم خیلی عجیب بود با وجود همچین حسی انگار یه قدرتی هم داشتی که هی میگفتی نه اینم تحمل‌میکنم میتونم ولی در کنارش هم میگی دیگه بسه میخوام برم سزارین اما انگار از ته دلت نیست از روی درد زیاد و ناچاریه
منم تو ۷ سانت میگفتم توروخدا منو ببر سزارین ولی از اونجایی که واقعا مامای کار بلد و با وجدان و درستی داشتم قبول‌نمیکزد و سعی می‌کرد بهم آرامش بده
خیلی نگذشته بود که ماما گفت کیسه آب رو الان پاره میکنم و نهایتا تا یه کم دیگه زایمان میکنی
کیسه آب رو پاره کرد و اصلا پاره کردن کیسه آب درد نداره اصلا نمیفهمی
و من یه ربع بعدش کمتر احساس دفع داشتم و این یعنی داشتم زایمان میکردم
و سریعا همه چی آماده شد برای زایمانم
از اون لحظه تا موقعی که بچه بدنیا بیاد کلا ۱۰ دقیقه زمان برد و اگر بلد باشین درست زور بزنین نه بخیه میخورین نه اذیت میشین
من اصولی زور میزدم و بچه بدنیا اومد با وزن ۳۵۰۰ بدون بخیه و برش
مامان آریان مامان آریان ۳ ماهگی
تجربه زایمان من 😊
بعدش ک کمی انقباض شروع شد مامانم حراسون خودشو به من رسوند بعد اون هم مامای همراهم اومد وقتی دیدمش روحیه م واقعا عوض شد چون خیلی ترسیده بودم من هیچی با خودم بیمارستان نبرده بودم ن مدارک ن ساک 😅 بعدش انقباض هام بیشتر شد .
با اینکه ۴ سانت بودم ولی بچه بالا بود و باید با ورزش میکردم تا زودتر زایمان کنم . توی اوج درد منو ماما ورزش هارو انجام دادیم که خیلی کمک کرد به ۶ سانت ک رسیدم بی حسی خواستم ولی معاینه م کردن گفتن بچه بالاست هنوز ن
ورزش ها رو بیشتر کردم چون دیگه طاقت دردو نداشتم دوباره معاینه شدم خداروشکر بچه اومده بود پایین ، بی حسیو ساعت ۱۰ به من تزریق کردن سریع ماما منو خوابوند گفت فول شدی زور بزن . با دو سه تا زور ساعت ۱۰ و بیست دقیقه زایمان کردم بچه رو روی شکمم گذاشتن انگار دنیا رو به من دادن😍🥰 از دو جهت هم بخیه خوردم . دیگه درد نداشتم . من اون بعدازظهر بدون درد بودم نمیدونستم تا ۱۰ شب زایمان میکنم و تموم میشه 😅 توی ۴ ساعت زایمان کردم😅🥰
مامان نیکی 💕 مامان نیکی 💕 روزهای ابتدایی تولد
حدود یک ساعت آخر دردم به اوج خودش رسیده بود که همسرم اومد کنارم و خیلی برام انگیزه شد، لبه ی تخت ایستاده بودم و لگنم و میچرخوندم، از اونجا دیگه درد ها یهو تبدیل میشد به زور، انگار که یبوست داری و داری زور میزنی، زور هایی که میومد باعث شد که بالا بیارم که ماما ها میگفتن نشونه ی خوبیه، هروقت زورم می‌گرفت حالت دستشویی می‌نشستم و زور میزدم، این حرکت خیلی کمک کرد و باعث شد که به ۱۰ سانت برسم،همسرم رفت بیرون و روی تخت زایمان دراز کشیدم، برام اکسیژن گذاشتن، یه لحظه آروم بودم و یه لحظه به شدت بهم زور میومد، هروقت احساس زور میکردم پاهام و جمع میکردم تو شکمم سرم و خم میکردم سمت سینه و با قدرت زور میزدم، شاید بگم با پنجمین زوری که زدم روی تخت زایمان دخترم به دنیا اومد، وقتی گذاشتنش بغلم با تموم وجودم نفس راحت کشیدم و همه ی دردام یادم رفت،این پروسه از ساعت ۸ شروع شد و ۱۱ و نیم صبح تموم شد، اینم بگم قبل از اینکه بچه رو به دنیا بیارن لحظات آخر بی حسی زدن و بعد برش دادن و بعد بچه رو آوردن بیرون، که اون لحظه چون بی حسه شما چیزی حس نمی‌کنید، موقع بخیه زدن هم هرجا که بی‌حسی بره دوباره بیحسی میزنن و نگران این موضوع نباشید،و نکته ی دیگه هم اینکه برای خودتون میوه ی خورد شده، خرما و آبمیوه ببرین که ضعف نکنین
مامان کنجد مامان کنجد روزهای ابتدایی تولد
.تجربه زایمان طبیعی پارت 3
دیگه جیغم میزدم و گفتن باید تو اون اوج درد تو حالت دستشویی زور میزدم وای زور زدن تو اون حالت اونم با انقباض 9 فینگر فراتر از تحمل آدم بود بعد 10دقیق گفتن بازم بخواب ببینیم سرش اومده یا نه که اصلا نیومد بود. به من گفتن برو حالت سجده و کمرتو تکون بده شاید اینجوری اومد اونم شاید 20دقیقه طول کشید و تقریبا 50دقیقه من تو این حالت بودم که گفتن تو دردا زور بزن قبل اون اجازه زور زدن نداشتم یه 5 دقیقه زور زدم سرش اومد تو کانال زایمان و انگاری دنیا رو بهم دادن انقباض ها واقعا دردش خیلی بیشتر از خوده زایمانه زایمان و خروج بچه حس سوزش و فشار داره و خیلی بهتر از انقباض هاست . بعد چند دقیقه زور سرش تقریبا اومد که با برش پرینه بچه به دنیا اومد و ساعت ودوازده بیست دقیقه به دنیا اومد . من ماساژ شکمی هم داشتم چون زیاد لخته خون تو رحمم بود که اونم مقداری اذییت کننده بود بخیه ام زیاد نبود ولی به دلیل اینکه من تا روز خود زایمان استفراغ داشتم و بدنم ضعیف بود و بدنم پروتئین کم داشت به جای 10دقیقه بخیه زدم یا ساعت یا شاید بیشتر شد هی بخیه میزد و سوزن هی خراب میشد .و من از اون روز از شدت درد بدون بالشت اصلا نمیتونم بشینم و بالشت دوناتی خریدم و رون و پاهامم چون چون یه ساعت برای بخیه و مابقی برای زایمان رو به بالا رو تخت بود از اون موقع عین ورزش کارا که میگیره عضله شون منم گرفته من تجربه دوم زایمانم بود ولی زایمان اولم خیلی راحت تر از الان بود .پس حتی تو یک نفر زایمان با دیگری متفاوته .
اگه سوال بود بعدا جواب میدم انشالله شما زایمان راحتی داشته باشید.
من از گاز هم استفاده کردم واقعا یا من دردهام زیاد بود یا اصلا تاثیرش رو متوجه نشدم .و بهم اجازه استفاده زیاد نمیدادن.
مامان بردیا مامان بردیا ۴ ماهگی
پارت 3.دیگه دردای وحشتناک منو می‌گرفت کمرمو می‌گرفت فشار می‌آمد من فقط توخودم دردامو می‌کشیدم دوباره مامام معاینه کرد گفت آفرین شدی 5 سانت دیگه گفت پاشو باهات ورزش کنیم دیگه خدایی اول خداااا بعدم همین ماما همراه خیلی خوب بود دیگه ورزش شروع کرد باستگاه بخار رو کمرمو با دستمال خیس میکرد هی مزاشت رو کمرم گفت کمر تو هی اینور اون ور تکون بده وقتی درد داشتی منم دردام زیادشده بود هرچی می‌گفت انجام میدادم که بچمو به سلامتی تو بغلم بگیرم دیگه هی میگفت بشین پاشو وقتی درد داشتی منم انجام میدادم باز یه توپ آورد گفت بشین روش منم نشستم هی اینور اون ور میکردم دیگه خیلی انجام دادم بعد یهویی دکتری که مخواست بیاد برای زایمان اومد منو معاینه کرد گفت آفرین خوب شدی 7 سانت دیگه مامام هی ورزش انجام داد منم دردام زیاد میشد دیگه شد ساعت 7 که گفت برو بالا تخت دیگه همچنین فول شده بودم که گفت فقط زور بزن که واقعا رحمت عالی شده هی زور زدم فقط میگفتم خدایاااا کمکم کن اصلن نه جیغی زدم نه حرفی الکی فقط خدااا یاد میکردم که یهویی دکتر گفت آفرین رحمت شد10سانت ساعت7ونیم که یه دردایی منو گرفت گفت زوربزن هم توکل به خدااا دوسه تا زور زدم فقط دهنمو بسته میکردم محکم زور میزدم که گفت آفرین بچه داره میاد که که زوره آخری بچمو اومد دیدم مامام بادکتر گفتن ببین بند ناف دور گردن بچت بود یعنی وقتی دیدم با صدای بلند گریه کردم فقط خدااا رو صدا زدم گفتم اگه این بنده های خوبت بایاری خودت نبودن خدانکرده بچمو ازدست میدادم خیلی بد بندناف پیچیده بود فقط نگاه میکردم به مامام دکتر گریه میکردم بچمو نگاه میکردم میگفتم خدایاااا شکرت که بچمو سالم بهم دادی دیگه مامام گفت دعا کن
مامان 🩷معجزه🩷 مامان 🩷معجزه🩷 ۳ ماهگی
#زایمان_طبیعی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۳

اوایل که کم کم میرفت اصلا درد نداشتم و با ترکیدن کیسه هم کلی آب گرم ازم رفت و بعد از اینکه دوز آمپول فشار بیشتر کردن دیگه من دردام شروع شد و اومدن معاینه کردن و گفتن چهار تا هفت سانت هستم و ماما همراهم همون لحظه رسید و روزشان شروع شد اول رفتم زیر دوش و خیلی خوب بود آرومم کرد و رفته رفته دردام زیاد شد کیسه آب گرم هم استفاده کردم و خیلی خوب بود بعد اونم رو توپ رفتم و ماما همراهم تو دستام و پاهام یه نقطه های رو بهم گفت که وقتی دردام میومدن اونجا رو فشار میدادم و تکنیک تنفسی رو انجام میدادم خلاصه بعد از توپ معاینه شدم و گفتن که هشت سانتم و دیگه دردام نفسمو میگرفت بعدش ورزش گربه رو انجام دادم خیلی دردمو کم می‌کرد خیلی برام خوب بود اونو کلی انجام دادم و دراز کشیدم برای معاینه و ماما همراهم کفت که فول شدی هر وقت حس زور اومد بهت پاهاتو بکش تو شکمت و زور بده سه یا چهار بار اینکارو کردم و گفتش که دیگه سر بچه دیده میشه پاشدم رفتم سرویس و خودمو شستم و از سرویس تا تخت زایمان به زور رفتم و یعنی تا اونجا مردمو زنده شدم….
مامان افرا مامان افرا روزهای ابتدایی تولد
💫تجربه زایمان طبیعی💫 شماره ۲
بعد پرستارا اومدن و گفتن کیسه ابت پاره شده تا بلند شدم رو تخت ی عالمههه اب و خون ازم خارج شد، خیلی حس بدی بود🥲🥲🥲دیگه ازونجا دردام کم کم شروع شد... از ساعت ۵ تا ۹ شب تقریبا ۳ سانت بودم و هیچ امیدی نداشتم که پیشرفت کنم. تا اینکه از ساعت ۱۰ ماما همراهم اومد بالا سرم و منو بردن اتاق زایمان، انقدرررر درد داشتم که میخواستم بمیرم، چون اتاق خصوصی گدفته بودیم شوهرم تو پروسه زایمان کنارم بود و همین ارامش بهم میداد. دیگه ماما و شوهرم کلی تلاش کردن که من حرکتایی بزنم که بچه زود به دنیا بیاد اما نمیومد😅 خلاصه از ساعت ۱۰ تند تند بازشد دهانه رحمم و هربار که معاینه میکردن میگفت یک سانت بیشتر باز شده. من انقدر درد داشتم دااااااد میزدم چون نه تکنیک تنفس جواب میداد نه دوش اب گرم نه صحبتای همسرم. هرچقدر هم میگفتم اپیدورال بزنین گفتن بزنیم تو پیشرفتی نمیکنی و ساعت ۱و نیم نصف شب که ۱۰ سانت شده بودم آقای دکتری اومد و برام اپیدورال زد و دیگه دردام کم شد اما درد انقباض هارو هنوزم حس میکردم. خداروشکر دکترم اومد و هی گفت زور بزن و زور بزن تا اینکه حس کردم سر بچه بیرون اومد و بعد هم کلا بیرونش اوردن بغلم گذاشتن و من انقدررررررر سبک و راحت شدم که حد و انداره نداشت. خلاصه ساعت۲ و سه دقیقه نصف شب به دنیا اومد نی نی. انقدر زایمان طبیعی درد داشت که نگم براتون اما بارم انتخابم زایمان طبیعیه
مامان کایرا مامان کایرا روزهای ابتدایی تولد

زایمان طبیعی پارت دو✅️
آماده شدم رفتم زایشگاه و دکتر خودمم اونجا بود و معاینه کرد همون دو سانت بودم اما چون دردهام شروع شده بود بهم گفت بستریت میکنم اما زایمانت برای فردا میفته و ساعت ۵ و ربع بستری شدم ، برام سنتو(آمپول فشار) زدن و با اون دردهای من بیشتر شد و شدت گرفت تقریبا تا ساعت ۹ و نیم درد رو تحمل میکردم و آروم ناله میکردم و تو این مدت همش توی دستشویی بودم اصلا نمیتونستم دراز بکشم و بشینم و فقط ادرار داشتم و بعد که یکم صدام بالاتر رفت ماما اومد و معاینه کرد گفت ۴. ۵ سانتی و زنگ زدن به ماما همراهم ، که ساعت ۱۰ اومد و اونجا دوباره معاینه کرد ۶ ، ۷ سانت بودم و تو این مدت همش روی تخت بودم یا سرویس و نمیتونستم ورزش کنم ماماهمراهم هم فقط نقاط فشاری رو کار کرد و بهم میگفت چطور نفس بکشم ، و همون موقع ها من حس زور بهم دست می‌داد که بعد اومدن و کیسه آبم رو پاره کردن فکر کنم اونجا ۸ سانت بودم ، بیشتر دردهام زیر ۵ سانت بود و تحملش خیلی برام سخت بود اما بعد از اون درد میگرفت و ول میکرد که اونجا با تنفس رد میکردم تند تند نفس میکشیدم و موقع انقباض هم زور میزدم
مامان آقاعلی مامان آقاعلی ۶ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی 4
با کلی معاینه و درد و زور زدن ها بچه وارد لگن شده بود حس میکردم قشنگ ی چیز گرد توی لگنم با هر انقباض باید زور میزدم قشنگ حسش میکردم فشار میاد به اون جسم گرد که انگار گیر کرده بود ذره ذره حرکتشو می‌فهمیدم ماماها میگفتن داریم موهاشو می‌بینیم انگار بیشتر انرژی گرفتم برای زور زدن با اینکه بی حسی هم بودم ولی حس میکردم لگنم داره از هم متلاشی میشه
دیگه از شدت دردا فقط التماس خدا رو میکردم بچم زودتر به دنیا بیاد و فقط بزای اینکه ازین دردا راحت بشم بیشتر زور میزدم و حرف های ماما همراهم دقیق اجرا میکردم میگفت بین انقباض ها نفس بکش و موقع انقباض ها تا 10 بشمار و زور بزن و تا وقتی درد داری این کارو ادامه بده
دیگه دقیقه های آخر دردم وحشتناک شده بود که تمام بدنم انگار باهم گرفته بود دکترم که برش زد ی لحظه حس کردم مثل اینکه روحم از بدنم کنده بشه بی حس شدم برای ی دقیقه ی حالتی مثل اینکه ی ماهی لیز بخوره از دستت با سرعت حس کردم لیز خورد بچه اومد بیرون حتی بند نافش هم حس کردم دیگه انگار سبک شدم و ی نفسی کشیدم ولی دردام دوباره شروع شد دکترم داشت بخیه میزد که فکرکنم بی حسی ام داشت کم کم از بین می‌رفت می‌فهمیدم سوزنو فرو میکنه و میکشه که دوم سومی بود که داد زدم دارم درد و سوزش بخیه زدن حس میکنم همین جور که داشتم داد میزدم دارم حس میکنم بیهوشم کردم 😅
مامان سنجاق ۱/۲ مامان سنجاق ۱/۲ ۵ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۲
تا صبح من درد تحمل کردم و توی درد ها خوابیدم
ماماخصوصی م از طریق تماس و پیامک بهم راهنمایی میداد و روحیه م رو کمک میکرد
دیگه بنده خدا ماما م ساعت۶صبح اومد بالا سرم گفت نه اینجوری نمیشه یه سرم جدید وصل کرد و درد های من بعد نیم ساعت شدت گرفتن ولی بازم با معاینه تحریکی نهایت دهانه رحمم ۲س آزاد بود
ماما یک دارو که مایع بود داخل رحمم ریخت دهانه رحمم نرم تر شد آمپول هیوسین زد درد ها منظم شدن و با ماساژ تحریکی و ورزش دهانه رحمم رو به ۳سانت رسوند بعد کیسه آبم رو زد و من توی نیم ساعت رسیدم به۶سانت دیگه خیلی درد داشتم قبلش با تکنیک تنفس صدام در نیومد و ماما م باهام حرف میزد و نمیزاشت درد اذیتم کنه اما از ۶سانت بدنم می‌لرزید و هیچ کنترلی روی خودم که داد نزنم نداشتم رب ساعت داد و بیداد کردم که ماما م با پزشک بی هوشی اومد و اپیدرال برام وصل کردن و من دیگه هیچچچچ دردی نداشتم و فقط از روی سفت شدن شکمم میفهمیدم انقباض و درد هست اما من هیچ حسی نداشتم و حالم خیلی خوب شده بود راحت می‌تونستم خوراکی های مقوی بخورم که انرژی داشته باشم
دیگه خیلی سریع به ده سانت رسیدم و ماما م بهم می‌گفت هر موقع من میگم تو زور بزن تا سر بچه از استخوان لگن ت رد بشه و گفت وقت احساس مدفوع کردن داشتی بگو
من دیگه بعد چند دقیقه دیدم بدنم خود به خود احساس زور زدن داره و سریع رفتیم رو تخت زایمان و با راهنمایی ماما م زور میزدم اون لحظه فقط احساس یبوست شدید داشتم ولی تمام تمرکز م‌رو گذاشتم روی حرف ماما م‌زور زدم و بچه با سه تا زور محکم دنیا اومد
مامان آیلین کوچولو🎀 مامان آیلین کوچولو🎀 ۲ ماهگی
همون موقع ماما همراهمم اومد انگار به جون به جونام اضافه شد خانم حاجی زاده از مرکز مادرانه دیگه اومد کمکم گفت بیا ورزش گفتم اصلا نمیتونم گاز و دادن دستم که نفس بکشم ولی انگار هیچ تاثیری نداشت فقط یه ذره بعد به ربع بیست دقیقه خیلی کم درد و کم کرد ولی بلافاصله برمیگشت فقط حالت گیجی و بی حالی میداد تو حال خودم نبودم انقد درد داشتم زمین و زمان و چنگ میزدم دیگه گفتن وقتشه هرموقع درد داشتی زور بزن من با هر درد تا جایی که میشد زور میزدم ولی انقد فشار رو پایین تنم بود حس میکردم الان میخواد پاره بشه زور زدنا همینجور ادامه داشت تا دیدم اومد بی حس کنه برش بزنه آمپول زدن موقع برش قشنگ فهمیدن با قیچی برید ولی درد نداشت و بازم زور میزدم تا اینکه دیدم خیلی فشار میاد یه دفعه دیدم کله بچه تو دست ماماعه یه زور دیگه زدم و بدنش اومد، گذاشتن رو سینم اصلا تو حال خودم نبودم نمی‌دونستم چیکار کنم باورم نمیشد من یه بچه به دنیا آوردم😭بعد بچه رو بردن اونور و گفت یکم دیگه زور بزن جفتت بیاد اونم اومد و تموم شد و نوبت رسید به فشار شکم خیلی درد داشت مردم و زنده شدم🥲بعد بخیه زد که اونم خیلی درد داشت بعضی جاها که بی حس نمیشد قشنگ جیغ میزدم و خوب همش تموم شد و از دردا خلاص شدم یک دفعه و حس کردم بدنم یکم جون گرفته بعد دیگه کارا تموم شد وبچه رو شیر دادم و پاشدم خودمو شستم و لباسارو عوض کردم که بریم بخش...