سوال های مرتبط

مامان ❤️ملکه های من❤️ مامان ❤️ملکه های من❤️ ۲ سالگی
#پارت ۳۱#
خلاصه ساعت ۳ بعدازظهر زایمان کردم
بمیرم برا دخترم که تا حالا حتی یه شب بدون من نخوابیده بود
شوهرم اون شب که بیمارستان بودم دخترم رو برده بود خونه پدر شوهرم تا وقتی که بیداره بوده با بچه های خواهر شوهرم و برادر شوهرم بازی میکرده
شبم چون خسته بوده خوابیده ولی دقیقا ساعت ۱ و نیم‌شب تا خود صبح گریه کرده و می‌گفته مامان
من تو بیمارستان بودم
ساعت یک یهو از خواب بیدار شدم و حس کردم دخترم بی تابه منم تا خود صبح گریه کردم
خیلی حالم خراب بود دلم برا دخترم تنگ شده بود
هر طور بود اون شب رو سر کردم
صبح با رضایت خودم ساعت ده مرخص شدم
خداروشکر بچه هام هیچ کدوم زردی نداشتن
من با خانواده شوهرم قطع رابطه کرده بودم ولی شوهرم زنگ‌زد باباش اومد جای بیمارستان دنبالمون مجبور شدم باهاش احوالپرسی کنم
وقتی شوهرم اومد برای کارای ترخیص گفتم دخترمم بیاره
پشتش بهم بود هین که صداش زدم تو راهرو داشت دنبالم می‌گشت چشام پر اشک شده بود
ولی نمیتونستم بغلش کنم
ادامه 👇👇👇