هاکانِ مامان…
۸ ماهه شدی. ۸ ماهه که دنیای منو زیر و رو کردی، قلبمو گرفتی و گذاشتی کف دستت.
از روزی که صدای نفس‌هات رو شنیدم، دیگه هیچ چیزی توی دنیا برام مثل قبل نشد.
من با تو یاد گرفتم مادر بودن یعنی چی. یاد گرفتم چجوری بی‌خوابی بکشم، اما با یه لبخند کوچولوت همه خستگیامو فراموش کنم.

هاکانم…
وقتی دستای کوچولوتو دور انگشتم حلقه می‌کنی، وقتی سرتو می‌ذاری روی سینه‌م و آروم می‌گیری، دلم می‌لرزه از این همه عشق.
گاهی که خوابی، فقط نگاهت می‌کنم و بی‌صدا اشک می‌ریزم. از ترس روزایی که شاید نتونم همیشه محافظتت کنم… از عشق زیادی که قلبم جا نداره براش…

پسر نازنینم…
اگه بدونی مامان چقدر برات آرزو داره…
آرزوی سالم بودن، قوی بودن، خوشبخت بودن…
آرزوی اینکه یه مرد مهربون، باوقار و عزیز بشی…
که دلت هیچ‌وقت نشکنه، که هیچ‌وقت احساس تنهایی نکنی.

هاکانم، تو دلیل زنده‌بودن منی.
اگه هزار بار دیگه هم به دنیا می‌اومدم، بازم آرزو می‌کردم مامان تو باشم.
با همه سختیا، با همه گریه‌ها، با همه شب‌بیداریا…
بازم می‌گم: “خدایا شکرت که هاکانو بهم دادی.”

دوستت دارم بیشتر از نفس کشیدن، بیشتر از هر چیزی توی دنیا.
مامانِ دیوونه‌ت، همیشه پناهت می‌مونه… تا آخر دنیا.

تصویر
۱۹ پاسخ

ماشاالله چه زودم دندون در آورده پسر من هن ز هیجی 🫠

قلبم اکلیلی شد چقد قشنگ نوشتی خدا هامان جون رو حفظ کنه براتون عزیزم

ای جانم چشم بد دور ازش
فقط مرواریداش😘🧿😍

ننه خدا حفطش کنه🤩🤩🤩

چه قشنگگگگگگ

وایییی چ جالب خیلی شبیه پسرم هست ینی بچم هشت ماهش بشه ایشکلی میشه😍

عزیزم مبارکه چه زود دندونش در آمده مال پسر من هنوز نیومده بیرون

ای جانم 😍
خدا نگهدارش باشه عزیزم ♥️

وای خدا حفظش کنه گوگولی مگولی❤️😍😍😍😍

اووووف تو چقدر نوشتی کی حوصله داره بخونه

عزیززززم🥹
حرف و حال دل خیلیامون🥲
امیدوارم همه بچه ها همیشه سالم و سلامت و نامدار باشن🩷🩵
ما مامانا هم همیشه باشیم و موفقیت ها و خوشبختی‌شونو ببینیم🥰

خدا حفظش کنه برات عزیزم ،😍😍

ای عزیزم ماشالله بهش خدا حفظتون کنه

خداحفظش کنه

اییی ننه مبارکههه 😍
دندوناشووو🥹🥹🥹

الهی، خدایا شکرت 🥹🥹🥹

اللهی حرف دل خیلییاست🥲❤️

مبارکه عزیزم

ای جونم 🥹
خداحفظش کنه

سوال های مرتبط

مامان ܣߊ‌ܝ̇ߺߊ‌🧸💋 مامان ܣߊ‌ܝ̇ߺߊ‌🧸💋 ۹ ماهگی
هانای نازم🥺❤️
از همون لحظه‌ای که فهمیدم قراره مادر یه دختر بشم، دنیام رنگ دیگه‌ای گرفت...
نه فقط چون "دختر" بودی… چون نرمیِ زندگی بودی، صدای لطیف آینده‌م، روشن‌ترین دلیلِ بودنم✨️

اولین بار که صدای قلبت رو شنیدم، یه اتفاق توی من افتاد؛
یه عشقِ بی‌دلیل، یه وابستگیِ عمیق که هنوزم با من نفس می‌کشه…
تو نیومدی فقط "دخترم" باشی،
اومدی که معنای دوباره متولد شدن من بشی❤️

با هر خنده‌ات، به دنیا دلگرم‌تر شدم🌞
وقتی بغلت می‌کنم، انگار همه‌چی سر جاشه…🌱
وقتی می‌خندی، خستگیِ دنیا از تنم در می‌ره…🌈

دخترم…
تو فقط فرزند من نیستی، تو رفیق روزهای سختی،
همراه بی‌ادعای قلبم، همون رویای قشنگی که یه روز تو دلم بود و حالا تو آغوشمه🫶🏻

تو فقط بزرگ نمی‌شی… تو توی وجودم ریشه می‌زنی.
هر روز، بیشتر شبیه رویاهایی می‌شی که یه روز فقط آرزو بودن🌸

روزت مبارک، جانِ دلم.
بودنت باارزش‌ترین دارایی منه…
و مادرِ تو بودن، قشنگ‌ترین تعریف مادر بودنه👩‍👧💖
مامان آوینا مامان آوینا ۸ ماهگی
مامان گردو(حلما )جانم مامان گردو(حلما )جانم ۷ ماهگی
اولین دندونت دراومد ، و دلِ من دوباره افتاد… اما این‌بار، توی لبخند تو 🦷✨

حلما جانم...
تو نیومدی که فقط دخترم باشی...
تو اومدی که منو از نو بسازی، که بشی معنای زندگی توی تاریکی‌های بی‌صدا.
وقتی اولین دندونت رو دیدم، انگار یه تیکه ماه افتاد توی لبخندت…
چقدر کوچیکه، اما چقدر بزرگه… چون داره نشونم می‌ده که داری بزرگ می‌شی… و من؟
من با هر نشونه‌ی بزرگ شدنت، هزار بار عاشق‌تر می‌شم،
تو رو نه با قلبـم ، با روحم دوست دارم…
با همه‌ی بود و نبودم، با همه‌ی لحظه‌هام…
دندون کوچولوی تو، فقط یه سفیدیِ خوشگل نیست،
یه نشونه‌ست…
نشونه‌ی این که خدا هنوزم معجزه خلق می‌کنه،
و من خوش‌شانس‌ترین زن دنیام،
چون معجزه‌ش توی آغوش منه 💞
حلما… تو دلیل بودنمی.
تو دلیل دوباره لبخند زدنمی.
تو دلیلی… که هنوز می‌تونم با اشک شوق، بنویسم💖
بعد از خواهرت ک پیشمون نموند💔
تو شدی نجات دهنده ی من🤍✨
اولین دندون حلما جانم
بمونه یادگاری ۱۴۰۴/۳/۱۰
ب وقــت ۷ ماه و۱۵ روزگی💫
مامان سِدْنا مامان سِدْنا ۱۰ ماهگی
از دلِ‌ یک مامانِ دانشجو👩🏻‍🎓
.
این روزا خیلی بیشتر از توانم خیلی بیشتر از پتانسیل بدنم دارم ازش کار میکشم…
.
این روزایی که فشار زندگی، درس، بی‌خوابی، گردن درد و کمر درد داره من و از هم میپاشه…
.
دارم نهایت سعی‌مو میکنم بهترین ورژن از یه مامان خوب برای دخترم باشم👩🏻‍🍼
نهایت سعی‌مو میکنم که افتی‌ تو درسام نباشه، صرفا فقط گرفتن یه نمره ای برای پاسی اصلا حس خوبی بهم نمیده و من و راضی نمیکنه👷🏻‍♀️
دارم نهایت تلاشمو میکنم که خانمِ خونه دارِ باحوصله و شاد سابق باشم 💃🏻
و در نهایت بیشترین سعی‌م بر اینه همون همسر پرانرژی و بااحساس برای همسرم باشم 🥰
این روزا خسته‌م ولی حضور، دلگرمی، حمایت و همکاری همسر
نمیزاره متلاشی شم
.
بودنش و کمک کردنش
اینکه ساعت ها از کارش میزنه و با بچه تو این کوچه و پس کوچه ها قدم میزنه تا من از خواسته‌‌م از آرزوهام دور نشم
وقتی میام با لبخندای گرمش با یه چیز کوچیکی که با دخترک دستشونه بهم میدن و خسته نباشیدی که میگن، واسم یه دنیا ارزش داره
.
قول میدم واستون جبران کنم این روزارو، قشنگیای زندگیم🤍✨
.
مادر و پدر خوب بودن، همسر فهمیده و همراه بودن؛واقعا شیرین ترین و البته سخت ترین کار دنیاست
خدا به هممون قوت بده✨
مامان آقاکمیل 🤍✨ مامان آقاکمیل 🤍✨ ۹ ماهگی
باردار که بودم از خونه بابام سه چهارساعت فاصله داشتم :)
هیچکس نبود تنهای تنها بودم سه بار به تنهایی خونه تکونی کردم ...
تا روز اخر برای هر وعده به تنهایی پای گاز ایستادم و برای همسرم غذا درست کردم یادم نمیاد کسی برای من هوسونه چیزی فرستاده باشه...
هیچ وقت...
نیازم به همراه بودن و همدرد بودن در من بی جواب مونده بود.‌..
از سمت کسایی که به شدت کمکشون بودم برای هر ایده یا کاری ..‌.
تایمایی که مریض میشدم فقط همسرم کنارم بود خدا خیر دنیا و آخرت رو نصیبش کنه که اگه نبود منم نبودم :)
این وسط یدونه همسایه داشتیم که از شکم برامده‌م و نفس نفس زدنام متوجه بارداریم شده بود و احتمال میدم تو آسانسوری که همو دیدیم متوجه سرفه هام شد و همون روز برام از عطاری پنیرک و یکم دمنوش خریده بود 🥲
جوری خوشحالم کرد با اینکه میدونستم نمیشه دمنوش بخورم از شدت ذوق یه استکان خوردم و همونجا براش آرزوی دختر خوشگل کردم میدونستم سالهاست منتظره و چندباری سقط کرده
حالا پسر من هشت ماهشه و دختر همسایمون دوماهه :) 🌱🌟
حواسمون به هم باشه یه دعا از زبون دیگری شاید راه نجات باشه ❤️
مامان کوروش👼 مامان کوروش👼 ۹ ماهگی
این گل پسرو میبینین🥺
وقتی به دنیا اومد مامانش فکر می‌کرد از پس بزرگ کردنش بر نمیاد🥲
با خودش میگفت یعنی میشه ۱۰ روزش بشه ؟یعنی یک ماهگیشو میبینم؟یعنی بزرگ میشه ؟یعنی یه روزی میشینه؟یعنی یه روزی میبینم این بچه ۷ ،۸ ماهشه بشه ؟بعد با خودش میگفت نه و می‌نشست به گریه کردن که من نمیتونم میترسم بهش آسیب بزنم 😅🥲میگفتم زمان نمیگذره بزرگ نمیشه یه چیزیش میشه ،هر روز گریه میکردم ببریمیش دکتر میگفتم بریم بستریش کنیم بیمارستان تا زیر نظر دکترا بزرگ شه😂روزای اول دو بار شیر تو گلوش پرید و خفه شد یه دفعه اش نصف شب بود با پای برهنه تو کوچه میدویدم و میزدم تو در خونه همسایمون که کم‌کم کن بچه ام داره از دستم میره همه جمع شدن خودم که قبض روح شدم ملتم قبض روح کردم😂😂پیش چندتا و دکتر و بیمارستان بردمش که ببینم چرا خفه شد🤦‍♀️۲۴ ساعت یک پشت نخوابیدم و فقط گریه میکردم زنگ میزدم به همه میگفتم بیاین پیشم ،تمام جونم استرس بود فکر میکردم ممکنه دوباره خفه بشه و خدایی نکرده چیزیش بشه
آخ که چه روزایی رو گذروندم با افسردگی شدید چقد همه چیو به خودم سخت گرفتم البته دست خودم نبود
الان پسر من ۹ ماهه شده و ۳ ماه دیگه تولدشه 🥲😍و من باورم نمیشه که دیدم روزایی رو که فکر میکردم محاله ببینم بزرگ کردم بچه ای رو که امید نداشتم از پسش بر بیام
قوی شدم
دیگه هر وقت خفه بشه خودم نجاتش میدم ،دیگه دوست ندارم روزا زود بگذره و بزرگتر بشه دلم میخواد از هر لحظه اش لذت ببرم ،هی بزرگتر میشه هی من قوی تر میشم هی من عاشق تر میشم ،دیگه برعکس اوایل میترسم از اینکه زود بزرگ شه 🥲
مادر شدن سخت ترین و پر چالش ترین و زیبا ترین و لذت بخش ترین حسی بود که تجربه کردم 🥺