۵ پاسخ

کلا اینجور پدرها همیشه خوب
خودشون نشون میدن برای بچه و بچه هم عزیز میدونه
دست نادر بیچاره نمک نداره
درست عصبی و ناراحتی ولی ی کم با زبان بچه رو به حرف بگیر دعوا نکن یا داستان تعریف کن همین رفتاری که کرده تو داستان بزار و بگو حالت مامانش این شد و ....بچه میفهمه همه چی
تو جز اینکه حرص بخوری چیزی نداره
پس آروم باش بگیر بخواب فردا با بچه ات بحرف

ببخش میدونم اعصابت خورده ولی میگی دلم میخواد جر بدم خندم گرفت😂😂

چند سالشه پسرت؟ پسر من ۴ سالشه گاهی رو دنده لج میفته
امروز بخاطر همین مهمونی نبردمش

امان از دست این شوهرا
منم یکی لنگشو دارم
به شدت حرص درآر
من دیگه پوستم کلفت شده در کنارش
کم تر حرص میخورم

از مردا بیخیالتر مگه هست، وای من اصلا اعصابم نمیکشه میترسم از اون مامانایی بشم ک دست بلند کنه رو بچه

سوال های مرتبط

مامان ت دلی😍♥️ مامان ت دلی😍♥️ هفته بیست‌وسوم بارداری
خانما من از وقتی فهمیدم باردارم تقریبا ۵ هفته بودم از همون اولش حالت تهوع داشتم تا ۱۰ الی ۱۱ هفته بعدش بهتر شدم شاید ب هر دو هفته ای ی باری غذا میخوردم خیلی حالم خوب بود خلاصه تا این ک امروز از خواب بلند شدم حالم خب بودم چای صبحونه خوردم اوکی بودم تا ساعت ۱ گفتم بزار ی تخم مرغ نیمرو کنم بخورم جاتون خالی خوردم حالتون بد نشه لقمه آخری ت دستم بود ک حالم بد شد بالا آوردم خیلی بی حوصله دست پام شل دراز کشیدم فقط ی لیوان آب خوردم تموم ک مامانم تصویری زنگ زد داشتیم حرف میزدیم ک حالم بد شد بالا آورم آب زرد ک آخرش دیدم خون هم اومد گلوم بینیم شروع ب سوزش کرد دست صورتم با آب سرد شستم اومدم نشستم آلن بهترم حس گشنگی دارم ولی میترسم چیزی بخورم باز بالا بیارم خیلی فشار میاد رو شکمم میترسم اتفاقی واسه بچم بیوفته 🫠 این هفته انشالله مخام برم انومالی انشاالله سعی سالم باشه این همه سختی فدای ی لحظه بغل گرفتنش
انشاالله دامن همه چشم انتظار ها سبز بشه و و و بارداری خیلی راحتی داشته باشن و ما رو هم‌از دعا خیرتون فراموش‌نکنید 🫠🙂🫶🏻
مامان فندوق مامان فندوق هفته بیست‌ودوم بارداری
سلام خانما من دیشب با شوهرم بحث کردم البته خودشم مقصر بود دو تا سیلی هم به من زد و وایساد داد و بیداد کردن منم خیلی گریه کردم یه بارم اومد تو اتاق بغلم کرد بوسم کرد گفت بیا بریم تو سالن گریه نکن ولی من محلش نزاشتم سرش داد زدم گفتم برو بیرون و ای حرفا اونم رفت خوابید تو سالن من خوابم نمیبرد تا ساعت ۳ داشتم گریه میکردم البته بیصدا در اتاقم بسته بود صدا بیرون نمیرفت تا شوهرمم نخوابیده بوده اومد تو اتاق دید من بیدارم گریه میکنم اومد بغلم کرد بوسم کرد گفت بیا بریم بخواب پیشم گفتم نمیام ولم کن خوشم ازت نمیاد دیگ اون بغلم کرد آورد تو سالن بوسم کرد گفت ببخشید عصبانی شدم و ای حرفا دیگ من خیلیم گریه کردم اون هی میگفت گریه نکن دیگ بسه ببخشید نباید گریه کنی خوب نیس فشار به خودت نیار دیگ منو گرفت تو بغلش خوابم برد صبم من خواب بودم رفته سرکار به نظرتون باهاش آشتی کنم یا ن خودم ک میگم نکنم شما نظرتون چیه البته تاپیک های قبلیمم بخونید دلیل بحث رو گفتم