ادامه ش:
ینی تو زندگیم دس ب هرکاری زدم گند شد
کاری ب سز ندارم اصلا ولی اتفاقای مسخره بیمارستان کجای دلم بگذارم
روز عروسیمم همین شد ارایشگاه همکاری نکرد دیر اماده شدم ب اتلیه ام نرسیدم مجبور بودم التماس باغ های دیگه رو کنم.. دیرم رسیدم ب تالار
برا زایمانم هم خیای دنبال دکتر و بیمارستان خوب گشتم
ولی بیمارستان عرفان نیایش انقد افتضاح بود ک هرکی دلش میخواس سرشو مینداخت میومد تو اتاقا حتی خارج ساعت ملاقات
منم حالم بد شد دوبار از شدت سروصدا حمله عصبی شدم چون از ساعت 10 صبح تا 4 بعد از ظهر تخت بغلی 5نفر ملاقاتی داشت و بلند بلند میخندیدن و حرف میزدن
من بدشانسم دقیقا ساعت 3 ظهر ک ساعت ملاقات بود حالم بد شد همه فهمیدن همون موقع خانواده شوهرم رسیذن فهمیدن من از حال بد داد میزدم فشارم رو 15 رفته بود داشنم سکنه میکردم و ضربان قلبم نامنظم... مادرشوهرمم اومد تو اتاق بهم تیکه انداخت ک از صدای اینا حالت بد شده و بعدم بچه رو برداشته بودن بغل ب بغل میکردن من استرسم بیشتر میشد بعدم مادرشوهرم میگف وای پسرم گل هارو جا ب جا نکنه کمرش درد میگیره
منو 7 لایه بریدن تا مرز سکته رفتم اون بفکر پسرش ههه
امروزم این بنده خدا اینطوری گفت درمورد دکتر و بیمارستانم دوباره خاطرات بدم اومد جلو چشمم😔💔💔💔کاش میشد آلزایمر بگیرم ی مدتی رو
به نظرت زیادی حساس نیستی، میدونم همه ی اینها تلخه و سخته، اما اینجوری بیشتر خودت رو اذیت میکنی، هرکسی ظرفیتی داره ، مشکلات رو دایورت کن و سخت نگیر
وااای عزیزم به خودت فشار میار حتما از روانشناس کمک بگیر من سر زایمان اولم اینطور بودم چند سال درگیر بودم افسردگی تا درمان شدم،خودم زدم به بی خیالی و خیلی چیزایی ک قبلا سخت گیر بودم براحتی قبول میکنم و از کنارش رد میشم
بهشونفک نکن بذار یه گوشه از مغزت خاک بخورن میدونم سخته ولی سعیتو بکن
حس میکنم حسود اطرافت زیاد داری
منم هیچ خاطره خوشی ندارم از بچه دار شدن و اتاق عمل و زایمان و حتی بارداری بهت بگم زندگی خودتو ول میکنی به حال من گریه میکنی اینقدر سحتی کشیدم ک هرچی بگم کم گفتم ولی باید سرپا بشی باید فراموش کنی فقط و فقط بخاطر خودت و بچت از خانواده شوهر هیچ انتظاری نداشته باش مادرشوهر من تو روستا کنار دستمه یه قدمی برای زایمان من برنداشت خواهرم ۶ روز زایمان پیشم بود بعد رفت خونش من موندم کلی بخیه و درد هی شیاف میذاشتم و گریه میکردم و کارام میکردم ولی گذشت تونستم کنار بیام و دارم فراموشش میکنم بخاطر خودتم ک شده ازاین به بعد رو زندگی کن و انرژی مثبت به خودت بده تا مثبت دریافت کنی
ببخشید طولانی شد
خواهرم زیادی حساسی زندگی همینه ....گاهی خوششانسی گاهی بد شانسی منم عرفان نیایش بودم و مجبورم کردن زایمان طبیعی کنم تو اتاق دائم برو بیا و سر و صدا به پا بود ولی بازم خدا رو شکر از فکرای منفی دور باش یا از مشاور کمک بگیر
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.