۴ پاسخ

آی خدااا خوشگل خانومو

ماشالا بهش

عزیزممم😀
منم همیشه به شوهرم میگم عقل بچه ماشاءالله بیشتر میرسه

عزیزم دخترتون جمله بندی رو کامل میگه

سوال های مرتبط

مامان امیر حسین مامان امیر حسین ۱ سالگی
یه سوال چرا بعضی ها به خودشون اجازه میدن هر جور دلشون میخواد با بچه ات رفتار کنن 😐
رفتیم مهمونی چند تا بچه قد و نیم قد نوه های جاریم و با ما خونه ابجیم دعوت بودیم یه جوری قربون صدقه بچه هاشون میرن که انگار ناف آسمون باز شده فقط بچه اینا اومده پایین خدایی بچه هاشون مهربون و تو دل برو هستن دوست شون دارم ولی نه اینکه بخوام قربون صدقه بچه هاشون برم نیازی به محبت اونا برای بچه خودم ندارم ولی از عمد دختر جاریم جلو همه میگه به پسرش که ببین عمو مصطفی چقدر دوستت داره ( منظورش شوهر من که عموی خودش میشه ) ببین میگه چه پسر خوبی هستی ، با ادبی موهاش چقدر خوشگله قشنگ دو تا هندونه میزاره زیر بغل شوهرم که یعنی قربون صدقه اش بره بعد همیشه خدا ادعای عقل کلی و با سوادش میشه با پسرش سر گوشی من که دست پسرش بود بحث داشتن بعد یکی دو بار به پسرش گفت مامان گوشی مامانش هست بهش بده پسر منم دو سال کوچک تره نمیتونه حرف بزنه جیغ میکشید یدفعه برگشته به پسرش گفت بهش بده صدا شو در نیار منظورش بچه من بود اصلا من هیچی نگفتم اگر من این حرف و میزدم خدا شاهده جاریم و دخترش می پریدن به من چرا کسی به خودش اجازه این حرفا میده به بچه هاش بزنه یا اینکه خواهر خودم و دامادمون جلو اونا و بچه هاشون بچه من و دعوا میکردن که جیغ نزن یا فلان چیز و بهشون بده برای اینکه نخوان به اونا چیزی بگن اونا هم دو تا پسر داشتن یکیش سه سالش هست اصلا بچه من متوجه نیست به یه بهونه پسرمو صدا میزدم کسی به خودش اجازه نده چیزی به بچه ام بگه
مامان رئیس جانم مامان رئیس جانم ۱ سالگی
،امروز خانه کودک خیلی شلوغ بود،منم پسرمو بردم اول اینکه هیچ بچه ای رو نمیزد یا اذیت نمیکرد فقط سرش به بازی خودش بود،رفت سر یه بازی که وسایل آشپزخونه بود،یه پسر تقریبا ۵ساله داشت بازی می‌کرد،پسر منم بی تفاوت رفت کنارش ایستاد اونم مشغول شد که پسره از دست پسرمن وسایل رو میگرفت و نمیزاشت بازی کنه میگفت دست نزن،پسر من برگشت نگاهم کرد با اعتراض گفت مامااااان!منم چیزی نگفتم و دستم رو تکون دادم که یعنی به من ربطی نداره،بعد خودش کوتاه نیومد اصلا،به پسره گفت برو برو و هلش میدادم اونور که بتونه بازی کنهl،پسره گفت این به من میگه برو،منم گفت خب تو نزاشتی بازی کنه،بعد پسره بیخیال شد رفت(البته تا آخر تایم همش به پسرم گیر میداد و توپ میزد سرو صورتش که من فقط تذکر دادم چون اونم بچه است به هرحال)ولی ازاینکه از خواسته اش کوتاه نیومد خیلی خوشم اومد ولی عذاب وجدان گرفتم که چرا توپ رو میزد به پسرم دعواش نکردم ولی ترسیدم پسرم خشونت رو یاد بگیره و مثل اون پسره بشه بعدها و سعی کمیکنم خودش بتونه از حق خودش دفاع کنه و سر هرچیزی واکنش نشون نده