۵ پاسخ

یدونه هم سه تایی😍🥹

تصویر

ای جونممم همیشه به تفریح مادر 😍
به نظرم آدم باید حتما یه تایمی رو به بیرون رفتن اختصاص بده هرچند یه تایم کوتاه مدت..
واقعا روح و روان آدم تازه میشه
همین بیرون رفتنا آدم رو از افسردگی و بی قراری نجات میده

الهی ک همیشه شااااد باشین
جسم و روحتون هم سلامت🥰❤️

همیشه به گردش و تفریح

ای جانم همیشه ان شاالله همیشه به تفریح و خوشی گلم

سوال های مرتبط

مامان آریا 👶🏻🩵 مامان آریا 👶🏻🩵 ۳ ماهگی
اولین قطره از یه تصمیم تازه...

امشب یه تجربه‌ی جدید داشتم... یه جورایی یه قدم تازه توی مامان بودنم برداشتم.

برای اولین بار به آریای کوچولوم شیرخشک دادم.
پسر نازنینم تا شش روز دیگه میشه دو ماهه و تا الان فقط شیر خودمو خورده بود.
ولی حس کردم وقتشه یه بار امتحان کنم. شاید وقتایی پیش بیاد که بخوام چند ساعتی بذارمش پیش مامانم یا مادرشوهرم، و خب اون موقع خیالم راحت‌تره اگه شیر دیگه‌ای هم بخوره.

ولی وای... امشب دلم پُر از حس‌های جورواجور بود.
یه طرف ذهنم می‌گفت «اگه شیر خشک اذیتش کنه چی؟»
یه طرف دیگه‌م نگران بود که «نکنه دیگه شیر خودمو نخواد؟»
یه دلشوره‌ی خاصی داشتم که فقط یه مامان می‌تونه درکش کنه...

هی حالت‌هاشو چک می‌کردم، مدفوعشو، صورتشو، حتی خوابیدنشو...
انگار داشتم به یه ماجراجویی تازه وارد می‌شدم!
یه جور حس عجیبی بود... هم حس رهایی و آسودگی داشتم، هم یه کوچولو عذاب وجدان.

الان با خودم فکر می‌کنم، واقعاً همه‌ی مامانا اولین بار که شیر خشک دادن همینطوری بودن؟
انگار یه دل کندن کوچولو از یه چیزی که فقط بین من و پسرم بود...
ولی خب، تهِ دلم می‌دونم هر کاری که از سرِ عشق و مراقبته، درسته.
مامان بودن یعنی هر روز یه تصمیم جدید، با یه دنیای احساس قشنگ و گاهی سخت.

دوست دارم بدونم شماها چی حس کردین اون دفعه‌ی اول؟
من تنها نیستم، نه؟
مامان آریا 👶🏻🩵 مامان آریا 👶🏻🩵 ۳ ماهگی
روزت مبارک پسرک خونه👶🐣




آریای کوچولوی مامان…
هنوز فقط یه ماهه که اومدی توی دنیای ما،
ولی انگار هزار ساله که دلم با تو گره خورده…
امروز روز پسره، و چه افتخاری بالاتر از این‌که من حالا مامان یه پسرم…
یه پسر به اسم "آریا"
که نفس‌هامو به خودش بند کرده.

آریا جانم،
تو فقط یه نوزادی کوچولویی که تازه داری دنیا رو کشف می‌کنی،
اما برای من شدی یه دنیای کامل…
با هر حرکت دست کوچولوت،
با هر خمیازه‌ی شیرینت،
با هر بار که چشماتو باز می‌کنی و نگام می‌کنی…
دلم ضعف میره.

من هنوز باورم نمیشه
این همون موجود کوچولویی که یه روز با لگد هاش دلمو میلرزوند
حالا تو بغل من، یه تکه از قلبم داره نفس می‌کشه.

آریا جانم،
مامانت قول میده همیشه کنارت باشه
تو غم‌هات، تو شادی‌هات،
وقتی که راه میری، می‌دوی، حرف می‌زنی، شیطنت می‌کنی،
و حتی وقتی فقط تو خواب، آروم تو بغلمی…

تو شدی دلیل قشنگ‌ترین خستگی‌هام
و من از خدا فقط سلامتی‌تو می‌خوام،
که بزرگ شی،
آدم خوبی بشی،
و هیچ‌وقت لبخند از لب‌هات نیفته.

پسر قشنگم،
روزت مبارک عشقم
ممنونم که اومدی،
و دنیای منو برای همیشه عوض کردی.🥲❤️
مامان فاطمه‌ نورا😍 مامان فاطمه‌ نورا😍 ۲ ماهگی
چند تا زور بانهایت‌ جونم زدم که بچه نمونه اونجا که دخترم پرت شد بیرون😍 بهترین‌ لحظه‌ی دنیا بود شروع کردم با دخترم صحبت کردن که فاطمه نورا جانم گریه نکن و مادر اینجاست .....🥲 بازم گفت زور بزن که جفتتم‌ بیاد بیرون با یه زور زدن‌ جفتمم‌ مثل یه بچه‌ی دیگه سر خورد اومد بیرون بعدش شروع کرد به بخیه زدن که نامرد فکر کنم زیاد برش زده بود ۴۵ دقیقه فقط بخیه زد هم داخلی هم بیرونی بعدشم‌ ماماهمراهم لباساشو‌ پوشوند‌ و فسقلم‌ و آورد گرفت شیرش دادم‌. ماماهمراهم کلی ازم تعریف کرد و گفت افرین همه‌ی دهه‌ هشتادیا‌ همینقدر زبل‌ و زرنگن‌ به اسونی‌ بچه رو به دنیا میارن حتی رفته بود بیرون به شوهر و مادر شوهر و خواهر شوهر اینامم‌ گفته بود که عروستون خیلی وروجکه😃😂 هیچکدوم از پرستارا. و ماما ها باور نمیکردن که زایمان کردم‌ میومدن‌ با تعجب میگفتن زایمان کردی؟ آخه من اصلا کوچکترین‌ دادی‌ نزدم و گریه‌ای نکردم فقط ماماهمراهم‌ و یدونه ماما‌ رو سرم بودن‌. وقتی که رفتم بیمارستان‌ همه یه شکلی با ترحم‌ نگام میکردن که با این سن کم‌ اینجا چیکار میکنی وای این قراره خیلی اذیت بشه و ما رو اذیت کنه ولی بهشون ثابت کردم‌ که بزرگ‌ بودن و تحمل داشتن‌ به سن و سال نیست. پارت بعدی