۷ پاسخ

والامن دوجلسه بردم گفت نمیرم میرم قصربازی منم وسایلش ازمهدبرداشتم دیگه نبردمش

همه بچه ها تنهان اصلا نبرش. خانه بازی و پارک و کلاس هایی که یه ساعت باشه ببر مثل مهد قران. اصلا اذیتش نکن بعدا به وقتش میره.این جوری ترس میگیره همه اش میخواد بهت بچسبه

خوب شاغل که نیستی نبرحتمااذیت میشه گریه کنه مریض بشه بهتره یاخونه بمونه

سلام عزيزم، من دخترم رو از وقتي دو سال و ٩ ماهش بود بردم يك ماه هم پروسه جذبش طول كشيد الان هم كه ميبرمش همش با قر ميره به بار ميگه خوابم مياد يه بار ميگه دلم درد ميكنه و ... من ميبرمش و برميگردم ولي كلا بعد از اين كه ميره كلاس اروم ميشه و شروع ميكنه به بازي با بچه ها و شركت در فعاليتهاي كلاسي.
راستش اگه من با دل دخترم راه بيام ميخواد فقط بشينه تو خونه البته من كلاس شنا هم ميبرمش كه سر اون كلاس هم هنين مدلي هست. يه نظرم الان ين خوبيه براي مهد واي اول مطمئن باش دخترت مشكل جدي نداره مثل اضطراب جدايي و ..
دختر من كلا دوست داره ازاد باشه و خر كاري دلش ميخواد انجام بده واسه همين براي رفتن به كلاس مقاومت داره ولي من ادامه ميدم تا فانون پذير بشه

اول اینکه بهش درباره مهد اصلا توصیح نده دوم اینکه اگه تونستی مهد و عوض کن شاید ازون مهد خوشش نمیاد و اینکه من پسرم اضطراب جدایی داشت و من یه سال اول تو کلاس بعد جلو در میشینم هنوزم یه موقع هایی نمیره تو کلاس اما من اونجا میشینم میره بیرون بازی میکنه گاهی میره داخل کلاس اصلا اذیت نکن اجبار نکن بره اون باید نسبت به اونجا احساس امنیت کنه

اگه شاغل نیستی اصلا و ابدا بچه رو اذیت و مجبور به رفتن نکن عزیزم

شاغلین؟

سوال های مرتبط

مامان قندعسل مامان قندعسل ۳ سالگی
سلام مامانهای مهربون لطفا هرکسی تجربه داره بیاد منو راهنمایی کنه
پسرم 3.5 سالشه دخترم 3 ماه خیلی بد قلقه همش در حال گریه هست و با کوچک‌ترین صدا بیدار میشه
پسرم هم من سعی میکنم باهاش وقت بگذرونم نقاشی کنم آب بازی کنم ولی واقعا کشش ندارم دیگه کارهای خونه غذا درست کردن رسیدگی به بچه بی‌خوابی شبانه
از یه طرف هم پسرم خیلی به ابجیش گیر میده با اینکه من اصلا عکس‌العمل نشون نمیدم ولی تا میبنه خوابه سریع می‌ره بالا سرش خم میشه توی صورتش جیغ میزنه دخترمم از ترس شروع میکنه گریه کردن یا تا میبینه خوابهای صداش میزنه میگه باید بیدار شه
توی خونه همش بهم چسبیده دستشویی میرم بدو میاد پشت در
دیشب موقع خواب خیلی گریه میکرد که تنهام نزار میدونم ترس از دست دادنم رو داره ولی نمیدونم باید چیکار کنم واقعا کم آوردم باباشون هم تمام شیفت سرکاره مجبوره اضافه کار بیاسته تا بتونیم جوری که بچه ها میخوان زندگی کنیم ولی خودمم دیگه کشش ندارم آرزو یه خواب راحت دارم خواهر شوهرم وقتی باشه پسر بزرگه رو نگه میداره میبره پیش خودش وی دلم میخواد یکی دخترم رو بگیره پسرم رو ببرم پارک ببرم فروشگاه