۱۳ پاسخ

کاری که من انجام دادم الان سه ماهه فطع ارتباط کردم باهاشون رندگیم رنگ و بوی ارامش گرفته

طرف ما هرکی میاد دعوتی کمک دستم میشن

من اول حاملگیم همین کارو کردم دیر تصمیم گرفتی
ولی الانم شروع کنی خوبه
ارامش خودت اولویت باشه

اخی عزیزم خودتو ناراحت نکن خب بهشون بگو که نمیتونی واقعا با بچع

درکت میکنم منم همین وضعمه .... خودم باید بپزم باید بشورم حتی سفره پهن کردن و جمع کردنم خودم باید انجام بدم ....

واییی اونم تواین وظعیت چقدر نفهم و بیشوران این آدما

از وقتی باردار شدم کسی نیومد خونم برا شام و اینا خداروشکر درک کردن
آدم والا خودش یه کمکی میخاد چه برسه اینکه بیای بریزن و برن

واقعا خیلی سخته با بچه کوچیک مهمونداری من دوتا دارم واقعا ادم دیووونه میشه

من خداروشکر خیلی ادم رک و روراستی ام وقتی کسی میگه بیایم اگه بدونم بعدش میخوام ناراحت بشم که بیاد بخوره و بزاره بره همونجا بهش میگم الان نمیتونم با بچه کوچیک حتی اگه مامان و بابام باشن🥰

چه بی درک🫠
آدم با بچه کوچیک به کارای خودشم به سختی میرسه
چه برسه بخواد مهمونی بده اونم سرزده و بدون دعوت😑

کیا اومده بودن حالا نگو‌ خوانواده شوهرت🫤

من ک از زمان بارداریم شدم یه آدم رک که با هیچکس رودربایسی نداره، الان ارامش دارم😎
خیلی راحت تو جمعشون میگفتم من واقعا این روزا توانایی هندل کردن بچه و مهمونی زیاد رو ندارم
وقتی اومدن دست گلشون درد نکنه خودشون همه کارارو کردن ظرفارم شستن رفتن🫠

ببخشیدا چقد بی درکو شعورن
خیلی سخته خیلییییی

سوال های مرتبط

مامان یکی یه دونه مامان یکی یه دونه ۷ ماهگی
حالم وحشتناک بده از خودم بدم میاد دیگع کم اوردم بریدم
از یه طرف از دست خانواده شوهر از یه طرف از دست خودم
دیروز هی زنگ زدن بیا بیا رفتم هرکدوم میخواستن یه چیز به خورد بچه بدن با زور و التماس نمیذاشتم
مادر شوهرم می‌برد آشپزخونه همش استرس که داره چیزی بهش میده
اخر سرم چندتا زرد الو داد خورد امشب نابودم کرد از دیشب تا همین الان گریه گریه مغزم داره می ترکه
از یه طرفم وقتی خونه بهم ریخته باشه عصبی میشم دیگه کنترل مو از دست میدم شوهرمم هیچ کمک نمیکنه فقط غر میزنه
الان سینک پر ظرف خیلی کار دارم اما بچم نمیذاره مغزم داره می ترکه به زور شیاف اروم شدم یکم
انقد اذیتم کرد شوهرم حتی جاشو جدا کرده صدا بچه اذیتش نکنه فقط برا بازی و خنده میخوادش انگار تمام سختی و مسئولیت افتاده گردن ‌من تنهایی
الان از شدت عصبانیت داد زدم رو پسرم خودمم زدم زیر گریه چشاش اشکی شد گرفت خوابید
خیلی حالم بده از خودم بدم میاد دیگه زیر بار مشکلات هیچ اعصاب برام نمونده تمام اطرافیان فقط برا خنده بچه رو می‌خوان اما اصلا کمکم نمیکنن فقط هی میگن بچه رو بیار بچه رو بیار
نمیدونم چیکار کنم از این بی اعصابی
دلم میخواد خودمو بکشم چنان گریه کردم