تجربه سزارین پارت دو

ان اس تی وصل شد و اولش همه چی خوب بود تا اینکه یه ۱۰دیقه گذشت و ضربان قلب بچم بهم ریخت بالا پایین شد دستگاه هعی بوق زد دکتر اومد بالا سرم گف دستگاه دردتو نشون میده باید مهاینه شی برد تو اتاق معاینه کرد گف دهانه دحمت کامل بستس ۴بار ان اس تی وصل کردن همچنان دردام بیشتر میشد و رحمم بسته بود دکتر یواشکی گف هیچی نخور ناشتا بمون چون از قبل برنامه‌ریزی کرده بودیم که من سز شم نامه بستری رو دادن به شوهرم دم در بود همه سونو ها رو کپی کردن تشکیل پرونده کردن شوهرم زنگ زد بهم گف بستریت کردن من خبر نداشتم خودم گفتم نه گف یه پرستار اومد برگه بستریت رو داد بهم ببرم پذیرش کاراتو انجام بدم من خشک شدم همونجا چون یکم زود بود قرار بود ۳۸هفته۵روز سز شم وزن بچمم کم بود نگرانش بودم روز جمعه بود منو اورژانسی بردن سونوگرافی داخل بیمارستان گفتن بچت سفالیکه ولی دکتر وزنشو درخواست نداده بود به دوست پرستارم گفتم وزنش چنده گف ننوشته تو سونو دیگه گریم گرفته بود خدایا بچم زردی نداشته باشه وزنش کم نباشه تا اینکه شوهرم زنگ زده بود به بابام مامانم بیاین غزل رو بستری کردن ۲۰دیقه طول کشید تا مامانم بیاد پیشم بعد اومدن مامانم یکم آروم شدم اومد دلداری داد گف نگران هیچی نباش فقط به این فکر کن که یه ساعت دیگه پسر گلت بغلته یه پرستار سلی/طه اومد گف دکتر میگه من تورو واس طبیعی بستری کردم نه سزارین😶

۳ پاسخ

عزیزم یعنی چیزی نخوریnstبدی میشه سزارین شد؟با دکترت هماهنگ کنی

چند هفته زایمان کردی عزیزم وزن بچت چن بود؟

وااا چرا طبیعی مگه نامه ندادی بهش

سوال های مرتبط

مامان هلو🍑(سامیارم) مامان هلو🍑(سامیارم) ۳ ماهگی
تجربه سزارین پارت سه

من همونجا خشک شدم موندم یعنی چی طبیعی🤯😩
بعد اینکه پرستار رف مامانم آرومم کرد گف خاک تو سرت یکم فکر کن ببین چرا دکترت میگه هیچی نخور حتما نمیخواد پرستارا بدونن که قراره سزارین اختیاری شی بعد یه ساعت دکترم اومد بالا سرم تا اونموقع هم من درد داشتم اومد باز ان اس تی وصل کرد قلب بچم نامیزان بود درد داشتم رحمم بسته بود یهو گف اتاق عملو حاضر کنین🫨
خدایا استرس داشت منو جر میداد خیلی میترسیدم یه پرستار اومد لباسمو درآوردن لباس بیمارستان تنم کردن سوند وصل کردن هیچی نفهمیدم ازش اصلا درد نداشت فقط مامانم از بغل میگف نفس فمیق بکش آروم باش بعد دیدم تموم شد یواش یواش سرم هارو وصل کردن یه پرستار خانوم اومد منو یردن اتاق عمل همه این اتفاقا فیلمشو دارم پرستار دوستمون ازم گرفته وقتی دارن میبرنم اتاق عمل تا لحظه خود عمل که دکتر پسرمو از شکمم درمیاره همشو فیلم گرفتن کلیپ درست کردم باهاش یادگاری بمونه رفتم تو دکتر بیهوشی اومد آمپول بیحسی رو زد ازونم هیچی حس نکردم سرمو مشغول کردن حرف زدن باهام بعد یهو دیدم پاهام داغ شد گفتن زود دراز بکش بعد پرده کشیدن جلو چشمم و عمل شروع شد...
مامان ماهان کوچولو 💙 مامان ماهان کوچولو 💙 ۴ ماهگی
تجربه ۲
گفتم باید برم حموم سریع رفتم زیر دوش آبگرم رفتم شیو کردم خودمو اومدم موهامو خشک کردم خوب آماده شدم رفتم بیمارستان ی مامای بد اخلاق بود خب طبیعی هفته آخرت هستی بیا معاینه کنم معاینه کرد گف ۲ سانتی ولی زایمانت طول میکشه بستری نمیکنه دکتر بذار به دکتر بگم دردم شدید تر میشد ان اس تی گرفت گف درد زایمان داری دکتر دیگه ای شیفت بود خیلی خوب بود خدا ازش راضی باشه واقعا اومد گفت کجاست خونتون گف روستا هستیم گف نمیتونم بفرستمت چون اتفاقی می‌افته بچه تکون نمیخوره اصلا کمپوت خوردم بستنی خوردم نخورد بستری شدم لباس دادن دکتر خودش معاینه کرد تحریکی خیلی درد داشت مردمو زنده شدم از درد دردم دیگه بدتر شدم خیلی بیشتر بازم ان اس تی گرفتن دیدن بچه تکون نمیخوره گف دردت بیشتر میشه دیگه معاینه کردن گفتن ۳ سانت شدی دیگه میمردم از درد خیلی داد میزدم گریه میکردم دکتر گف زایمانت طول میکشه گفتن ی بارم معاینه تحریکی کنن و یکم فشار بدن بچه بیاد پایین کیسه اب پاره کردن دیگه گفتن بچه مدفوع کرده من متوجه نشدم دکتر اومد گفتن دردش بیشتر ی ساعت زایمانش طول میکشه ولی بچه مدفوع کرده ضربانش اومده سریع ببرید اتاق عمل سزارین من خیلی حالم بد بود میلرزیدم دردم زیاد بود ۴.۵ نیم سانت شدم دیگه سوند وصل کردن ادامه پارت بعدی
مامان ویـهان🩵 مامان ویـهان🩵 ۴ ماهگی
پارت دوم

به پرستار گفتم دارو بی حسیه رفته میتونم تکون بدم پاهامو تعجب کرد گف چ‌زود بعد زنگ زد ب بخش زنان که بیان دنبالم .اومدن منو ببرن شوهرم دم در منتظر بود وقتی دیدمش انگار دنیارو بهم دادن گفتم پسرمون سالمه گف اره خیلی خوشگله نگران نباش باهم رفتیم بالا بخش زنان پسرمو اوردن دیدمش
مامانم و شوهرم بودن پیشم خیلی قشنگ بود اون لحظه بعد ب پرستار گفتم سوزش داره جای بخیم دوتا شیاف گذاشت برام بعد اون گف باید ب بچه شیر بدی و من شیر نداشتم یعنی نیومده بود تلاش کردیم نشد اومدن سرم دادن ب بچه یکم که قندش نیوفته دیگ تا شب چن بار تلاش یکم شیرخورد
۸ ساعت باید چیزی نمیخوردم بعد ۸ ساعت فقط مایعات ژله شد فردا گفتن تا ظهر مرخصی فقط باید تست زردی بگیریم بعد ک جواب اومد زردی پسرم ۲۴ ساعت اول بین ۷ و ۸ بود ک خیلی بالا بود گفتن رضایت بدین ک میبرین حتما بیمارستان بستری کنن مام دادیم رفتیم یه بیمارستان دیگ فکرشم نمیکردم بخوان نگه دارن دیگ کارارو انجام دادیم دکتر گف شیرخشک بده ب بچه بعد منو بردن قسمت فتوتراپی من برگشتم که به شوهرم بگم فلان چیا میخوام‌که شوهرم زنگ‌زد گف مارو نمیذارن دیگ بیایم دنیا تو سرم خراب شد
اون از اونور بغض میکرد حالش بد بود من اینور
مامان نیلـــ🌙ـــماه🐣 مامان نیلـــ🌙ـــماه🐣 روزهای ابتدایی تولد
پارت ۲سزارین تو بیمارستان آرمان:

طلاهامو دادم ب مامانم و گوشیم موند دستم رفتم داخل زایشگا بهم ی پک داد گف گان و کلاه رو بپوش دراز بکش ان اس تی بگیرم
همسرم از پایین برام ساک اتاق عمل گرفت و دستبند بستری رو اورد برام لباسامم دادم برد
ان اس تی شروع کرد ب نوار قلب گرفتن نینی یهو دیدم یه دردایی اومد سراغم نگاه کردم ب دستگاه ان اس تی دیدم انقباضای زایمان داره شروع میشه عددش تا۳۰میرفت و من میپیچیدم ب خودم اونجا ی بار دیگ از انتخاب سزارین مطمئن تر شدم چون واقعا ۳۰درصد دردی ک داشتم خیلی بد بود وای ب حال اونایی ک طبیعی ان و ۱۰۰درصد درد رو تحمل میکنن🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️
ساعت ۲۰دیقه ب ۵ب دکترم اطلاع دادن ک انقباضا شروع شده و برام یدونه سروم وصل کردن یکم بهتر شدم حداقل کنترل شد تا عدد ۱۰اومد پایین دردا کم شد
بعد پرستار بهم گف عزیزم میتونی فعلا استراحت کنی تا ۶دکترت بیاد کاری باهات نداریم ساعتای ۵ونیم اینا بود یهو اومدن گفتن باید سوند وصل کنیم دکترت گفته بیاریدش اتاق عمل
مامان سویل🫀👼 مامان سویل🫀👼 ۱ ماهگی
خب خب بلاخره بعد دو روز اومدم از تجربه زایمانم بگم براتون
من جمعه ۴۰ هفته تمام میشدم اومدم بیمارستان گفتم ۴۰ هفته تمامم گفتن هم میتونی بری هرموقع دردت گرفت بیای هم میتونی بستری بشی گفتم نه میخوام بستری بشم چون هیچ درد یا علائمی نداشتم ، بهم یه برگه داد گفت اثر انگشت بزن که با رضایت خودت داری بستری میشی . بعد معاینه ام کرد گفت دو سانتی ، فرم پر کرد برام سونو ها و ازمایشامو جدا کرد گفت اینارو ببر پذیرش پرونده باز کن پک کامل زایمان بگیر و بیا .
کارای پرونده رو کردم اومدم دوباره اورژانس بهم گفت لباساتو عوض کن و برو بلوک زایمان .
لباسامو عوض کردم رفتم بلوک زایمان ساعت ۱۰ و نیم صبح بود اومدن فشارمو گرفتن معاینه ام کردن ان اس تی گرفتن . ساعت ۱۲ و ۴۰ دقیقه اوردن سرم وصل کردن بهم توش امپول تزریق کردن پرسیدم این چه سرمیه گفتن که سرم و امپول فشاره ، اولش هیچ دردی نداشتم ساعت ۲ اومدن دوزشو بیشتر کردن یکم دردم بیشتر شد . نهار اورده بودن برام چون سرم وصل بود بهم نمیتونستم بخورم گفتم میشه مامانم بیاد کمکم گفتن اره صدا کردن مامانم اومد پیشم دیگه تا لحظه اومدن بچه موند پیشم گفتن بمونه ماساژم بده.
مامان آرتا🐣🩵 مامان آرتا🐣🩵 ۳ ماهگی
پارت۲

رفتیم پذیرش ک گفتن برید زایشگاه رفتیم طبقه دوم برگه بستریمو مهر کردن گفتن ک همسرم بره پذیرش منم برم بستری شم ولی من چون اتاق وی ای پی میخواستم نرفتم بستری با همسرم رفتم طبقه درخواست اتاق کردم ک اول میگفتن نمیشه و باید از قبل میومدی رزرو الان دیره ولی بعد ی پرستاره گف مشکلی نیس بزار بیاد ببینه و بعد گف چون باهات حال میکنم برو پذیرش برات رد کنه و پذیرش چون قبلا رفته بودم مسئولش می‌شناختم و بهش گفتم و اوکی کردرفتیم طبقه همکف و و پذیرش کاراروهمسرم انجام داد و منم۱۰:۲۰ رفتم زایشگاه چون قبلا رفته بودم برای ان اس تی همه چیشو میدونستم و گفت ک لباسمو تعویض کنم برم برای ان اس تی ومدارک و بهش بدم ک فقط سونوی ان تی وسونوی اخرو گرفتن ازم ورفتم روی تخت دراز کشیدم بعد اینکه اسم و اینارو وارد پرونده کردن ماما اومد برام دستگاه وصل کردوبعدش ست سرم واورد ک تا صدای دستگاه دراومداصلا ریتم قلب بچه منظم نبود حتی خودمم متوجه شدم ک مشکل داره تندی بهم اکسیژن وصل کردن و دکترم یسر اومد پیشم و گفت ک استرستو کم کن و نگران نباش و بهم اعتماد کن یکم باهام حرف زد و گف منتظر جواب ان اس تیه و رفت ک بعدبهش اطلاع بدن و گفتن زود ب زود نفس عمیق بکش و آنژیوکت و سرم برام زدن بعد ۵دیقه سوند و آوردن برام زدن ک بنظرم خیلی بد بود و ی حالت چندش و دردداشت و میسوخت وبعدرفت و زنگ زدن ب دکترم داشتن شرح حالمو میگفتن ک متوجه شدم میگفت ضربان قلب بچه رفته بالا و اکسیژن مادر کمه و بعد قطع کردن به پرستار گفت آماده کن ببرش اتاق عمل۱۰:۵۰دیقه بود اومدسمتم ویلچر آورد وگفت بیا پایین و بعد آماده شدن رفتیم بیرون و وارد آسانسور شدیم و بردنم طبقه۵...
مامان باران🩷 ماهان💙 مامان باران🩷 ماهان💙 ۴ ماهگی