۸ پاسخ

عزیزم من بچه ام بردم خانه بازی همین سه رنگ انگشتی رو داشتن
بعدش که از این سه رنگ استفاده کردن گفتن یه انگشت بزنید داخل آبی یکی داخل زرد حالا باهم دوست بشن قاتی بشن رنگ سبز درست کنید و همین کار رو با قرمز زرد که بشن نارنجی و بعدم قرمز و آبی که بشن بنفش بچه ها کردن و ترکیب رنگ رو یاد گرفتن

آفرین😄😆

عزیزم چ بازی های جالبی انجام میدین😍

آفرین جالب بود

من هیچ
من نگاه

تصویر

تقاضای ابرنگ

تصویر

آماده برای رنگ امیزی

تصویر

مراحل اولیه تهیه بازی

تصویر

سوال های مرتبط

مامان mamansho21 مامان mamansho21 ۴ سالگی
قبل اینکه چند تا نقاشی رو تفسیر کنم
اینو بخونید مامانا
اجازه دهیم بچه ها درباره ترس هایشان صحبت کنند

برخی پدر و مادرها اجازه نمی دهند بچه ها درباره ترس هایشان صحبت کنند، به همین خاطر این مسائل مسکوت می ماند و در تخیلات و ناخودآگاه بچه ها تبدیل به غول های هیجانی منفی بزرگ می شود. چه باید کرد؟ دکتر اکبری نژاد می گوید: «پدر و مادر باید اجازه دهند، بچه ها درباره تخیلات و ذهنیت هایشان صحبت کنند، از ترس هایشان بگویند، حتی اگر خنده دار باشد. به این مثال توجه کنید:

ـ مامان من می ترسم...ـ از چی می ترسی عزیزم؟ ـ از مومو؟ ـ مومو چه شکلیه عزیزم؟ بیا عکسشو با هم بکشیم. 

ـ اها این خانومه مومو هست، به نظرم لازمه یک کم به موهاش و سرو وضعش برسیم. نظرت چیه موهاشو کوتاه کنیم؟ لباس قشنگ تنش کنیم؟ بیا با هم درستش کنیم.

گاه لازم است ترس های بچه ها را روی کاغذ نقاشی کنید. زمانی که درباره اش صحبت می کنند. از آنها بخواهید که شکل ترس هایشان را بکشند و بعد به آن یک شکل با مزه و خنده دار بدهید.

مثلا فرزند شما از جادوگر در یک سریال می ترسد، شکل آن را با هم بکشید، قدری روی سرو وضعش کار کنید و لباس هایش را مرتب کنید یا رنگ بزنید ، بعد هم به فرزندتان بگویید که حالا این جادوگر از ما تشکر می کند که به او رسیدیم و نجاتش دادیم.

ترس بچه هارو جدی بگیرید ، من امروز سرم خیلی شلوغه همسرم نیست بچه ها هم لجباز ترینند نمبخوام سرسری جواب نقاشیهارو بدم
مامان رادمهرورادوین مامان رادمهرورادوین ۴ سالگی
سلام،خانومایی که دوتا بچه دارین چطوری برای دومی وقت گیذارین؟ اصلا میتونید اون بازی هایی که با اولی انجام دادین یا کارهایی که یادش دادین به دومی هم یادبدین؟ من کلا دراختیاز بزرگه استم کوچیکه هم که اضطراب جدایی ش شروع شده فقط بغلش میکنم بچه به بغل به رادمهرمیرسم که دادشون درنیاد، خیلی ناراحتم نمیتونم برای دومی وقت بدارم
رادمهر هم خیلی حسادت میکنه به کوچیکه امروز دست پدرش عصبانی بود چندتا لگد محکم به کوچیکه زد مجبور شدم محکم کشیدمش از بچه دورش کردم😔مادرم میگه هیچ کس حوصله رادمهرو تداره توبد تربیتش کردی خیلی لجبازه، رادمهر عمه شو دوست داره عمه هم همش داره بهش تشر میزنه من چسبیدم به رادمهر که کمبود احساس نکنه ولی رادوین بیچاره همش تنهاست موقع غدا به جای اینکه به کوچیکه غدا بدم بزرگه می شینه روی پام میگه غذا بود قبلا اینطوری نبودا، برای رادنهر کلی غذا انگشتی میپختم الان برای رادوین فقط نون میدم دست بچه م هرروز سوپ میپزما عدای خودمونم بی نمک براش جدا میکنم ولی خیلی احساس گیجی و ناتوانی میکنم پام نمیکشه جایی برم😔