۱۰ پاسخ

پسرم منم اصلارنگ نمیکنه یه کم میکنه میگه خسته شدم یامیگه ازخط میزنم بیرون تورنگ‌کن

من و رادینم با هم حل میکنیم گلم یجاهایی تو رنگ آمیزی کمکش میکنم حواستو جمع کن برای رادینم جذاب نیست خیلی چون طراحیش جالب نیست کودک با هوش من و باشگاه مغز کودکان رو امتحان کن عاشقشون میشه گلم

عزیزم میشه عکس کتاب های پیش 1 ک براش گرفتی بفرستی تا منم واسه دخترم بگیرم

دختر منم خسته میشه طبیعیه به نظرم بهش فشار نیار

دختر من همه کتاب های حواست جمع کن ۱۲تا شو حل کرد یکیش رو رنگ نزد 😑😂میگفت خسته میشم یا پاستل بیار زودتر رنگ بزنم 🤣منم اذیتش نمیکردم
۴ تاهم کتاب پیش دبستانی روحل کرد اونام همینجوری 🤭

از منم رنگ نمیزنه یکیشا رنگ میزنه بقیشا میگه خسته شدم و خط میکشه کنارش با رنگی ک گفته یعنی جوابه از من ب ترتیب حل نکرد بعضیاش خیلیجذاب بود واسشزودتر انجام داد

رادمان منم همینه میگه کمک کن رنگ کنیم ولی به نظر من نیار یه مدت استراحت بهش بده بعد دوباره همون کتاب نصفه رنگ کرده بیار براش اسمش روشه حواست و جمع کن بازیگوشی نکن رادمان گلی 😅😘

اگر بقیه حواستو جمع کن هم انجام نداد بزار برا بچه بعدی

سلام بنظرم اونو بیار اون خیلی جذاب تره روزی یدونه صفحه کار کنه
دختر منم هروقت میلش کشید انجام میده
الان شده روزی یه صفحه ولی میگه برام بگو باید چکار کنم نمیزاره رنگ کنم

منم برا پسرم خریدم اما اصلا رنگ نمیکنه میگه تو برام رنگ کن.اصلا بلد نیست مدادبگیره دستش

سوال های مرتبط

مامان نیلا مامان نیلا ۴ سالگی
پایان استرسی که ۴ سال و نیم باهام بود ...
دخترم ۲ ماهه بود گفتن قلبش صدای اضافه داره ببریم اکو
شوهرم میگفت هیچی اش نیست نمیخواد .
شبا که دخترم میخوابید تازه حال خراب من شروع میشد درباره صدای اضافه قلب بخونم و اینکه میتونه وضع خیلی بد باشه
پیش شوهرم گریه کردم گفتم بیا ببریمش گفت تو باید استرس ات رو کنترل کنی
بعد از یکسال که چندتا دکتر ترسوندن راضی شد ببریم
دکتر گفت دریچه ریوی اش مقداری تنگه و آئورت
یک سال دیگه ببریم . سال دیگه دخترم اینقدر گریه کرد موقع اکو که باعث شد عدد تنگی رو زیادتر نشون بده
تا امسال ...
مثل خانوم خوابید تا دکتر اکو کنه بعدشم گفت تنگی خیلی کمتر شده و دیگه نیاز نیست بریم
شوهرم مدام میگه اینا فقط کیسه میدوزن برای مردم . از اولم چیزی اش نبود
حالا یه نفر برسه بگه یه بچه بیار
مگه دیده من یکسال چی کشیدم تا بچه رو ببره دکتر
مگه دیده ۴ سال و نیم گوشه ذهنم درگیر بود نکنه پیشرفت کنه
یکی دیگه بیارم و چیزی اش باشه که عمرا بعد از یکسال هم ببره دکتر
همیشه میگن نزدیکتر از مادر نیست . ولی مادرم هم ندید چی به من این سال ها گذشت و راحت میگه یکی دیگه بیار
خدایا شکرت که همیشه تو پناه من بی کس بودی💓
مامان نفس و تودلی💚 مامان نفس و تودلی💚 ۴ سالگی
سلام خانوما من به دخترم از اول شیرخودمو دادم با شیرخشک ولی شیرخشک روزی یبار بهش میدادم وزن گیریش عالی بود تا سه ماهگی دقیقا سه ماهگی اعتصاب شیر کرد هم سینه رو نمیگرفت هم شیشه رو دیگه من شیشه بهش ندادم و سینمو گرفت ولی خب دیگه خیلی شیر نخورد دکتر هم سر کولیکش گفت این خیلی شیرمیخوره دل دردش بیشتر میشه بهش پستونک بدید دیگه پستونک و شیشه و سینه من میخورد که وقتی اعتصاب شیر کرد من پستونک و شیشه رو کم کم قطع کردم ولی باز شیر خودمو دیگه مثل قبل خوب نخورد و وزن نگرفت خوب منم شیرم کم شد تا قبلش زیاد بود خلاصه این دخترمن خیلی لاغر موند نه با غذا خو گرفت نه با شیر. الان سر این بچه شوهرم میگه اولویتت شیر خشک باشه که تپول شه مثل اون لاغر نشه تو بخوای شیرش بدی مثل اون میشه لاغر
من خیلی دوست داشتم بچم شیر خودمو بخوره و خوب بخوره تا تپول شه حتی فکر میکردم شیرخشک با سرنگ بهش بدم نه با شیشه شیر که سینمو ول نکنه
حالا شوهرم اینجوری میگه من گفتم یه شیشه بگیرم سرشیشه پهن مشابه سینه مادر باشه که ول نکنه سینمو ولی شوهرم میگه مهم نیست فقط ضدکولیک باشه
نمیدونم چیکار کنم شما نظرتون چیه؟
مامان محمد حسام مامان محمد حسام ۴ سالگی
خانما میخوام درد و دل کنم من و شوهرم 7 ماه صحبت کردیم زیر نظر خانواده ها و ازدواج کردیم از اول ازدواجمون شوهرم قصد داشت منو تغییر بده و به قول خودش شبیه خودش کنه و از این طریق افسار زندگیش رو دستش بگیره من وابسته خانواده ام هستم مخصوصا مادرم اون هم میدونست و با خانواده ام در افتاد و یکی یکی پاشون رو از خونه ام برید تا به قول خودش من مستقل بشم تو این گیر و دار من باردار شدم در حالی که با کل خونواده ام قهر بود تو دوران بارداری خیلی اذیتم کرد و من از ماه هشت بارداری افسردگی گرفتم تا سه ماه پس از زایمان حالم بد بود ولی تو اون روزا تنها دل خوشیم و دلیل زندگیم پسرم بود الان هم جونم به جونش بسته است نمی تونم یه لحظه دوریش رو تحمل کنم پسرم هر چی بخواد بخره به من میگه چون باباش براش نمیخره حتی لباساش رو مامانم اینا می‌خرن دکترش رو خودم میبرم خلاصه که باباش هیچ احساس مسئولیت نداره ولی پسرم باباش رو بیشتر از من دوست داره به من میگه من تو رو دوست ندارم بابام رو دوست دارم خیلی دلم گرفته