بچه ها نمیدونم بابام چشه دو سه روز پیش رفتیم خونه شون طبق معمول یه فصل مفصل منو حرص داد بماند بعدم شروع کرد آه و ناله دوباره و گف میخوام از فلان دکتر وقت بگیرم براش وقت و گرفتم ویزیتم واریز کردم،شوهرمم دیشب هم مادر مو هم بابامو برد دکتر کلی آزمایش و اسکن گرفتن جفتشون خوب بودن هیچ مشکلی نداشتن باز امروز زنگ زده که اره صب رفتم سونو دادم و مادرتم میخوام ببرم دکتر و اینا میگم مگه نبردین دیشب گفته خوب بوده دیگ میگه نه حالش خوب نی رفته خونه خواهرت نمیفهمم چرا به ،ور میخواد مریض نشون بده خودشون و بعدم میگه میخوام برم حموم ما خونه مون نزدیکشه،میگه آب نداریم گفتم خو بیا اینجا برو حموم ناز میکنه میگم کاری ازدست من برمیاد بگو انجام بدم جواب سربالا میده نمیفهمم منظورش چیه؟مثلا میخواد بگه دکتر دیشب کافی نبوده یا شما بهم نمیرسین یا تنهاس واقعا نمیفهمم ازینور میگه دیگ نمیتونم راه برم ازونور صب خودش تنهایی رفته دکتر رانندگی م کرده میگم بیام ببرمت باز یا شوهرم بیاد میگه نه،شوهرم که میگف هیچیشون نی فقط نشسته بودن تو ماشین باهم دعوا میکردن میگه بابات گفته ما تفریحمونه دکتر و بیمارستان رفتن نمیدونم به مسخره گفته یا جدی ولی اخه بگو تو تفریحته روزی دوبار میری بیمارستان ما که بیکار و علاف نیستیم هی دنبالت راه بیوفتیم،نمیدونم عصبیم کرد موندم دوباره بهش بزنگم یا نه

۳ پاسخ

پدر بزرگ و مادر بزرگ منم از اول اینطوری بودن وقتی می‌رفتیم روستا میگفتن مریضیم بعد دکتر می‌گفت هیچی شون نیست

نه دیگه ولش کن

درسته پدرته ولی زیادیم محل نده بهشون

سوال های مرتبط