۳ پاسخ

خدا قوت مبارک باشه
انشالله سریع بهتر بشی
در کل راضی بودی از حسینی هشیار ؟😮‍💨

مبارکتون باشه عزیزم بسلامتی 😘ولی خب دوتا زایمان سختی های خودشو داره خدارو شکر که همچی بخیر و خوشی گذشت براتون چه خوب ک سوند و تو اتاق عمل گذاشتن براتون

نمیشه هندزفیری ببریم صدای حرف زدن کادر و نشنویم🥲😂
من بالا سرم اینجوری حرف بزنن که زرد میکنم

سوال های مرتبط

مامان نیلای و نلین مامان نیلای و نلین ۱ ماهگی
پارت سوم
من گفتم که نمیتونم تکون بدم باشه ای گفت دو تا کیسه سنگین رو پاهام گذاشت و پارچه رو جلوم بست جوری که خودم و نبینم دست هام رو به تخت بست تا عمل رو سخت نکنم چون اکسیژنم افت کرده بود از استرس اکسیژن رو روی دماغم قرار داد و فشارم رو چک کردم یک سرم دیگه وصل کرد و شکمم رو کامل با بتادین تمیز کرد و محل برش رو ضد عفونی کرد شکمم رو به حالت مور مور حس میکردم و در این حین هیلی خفیف حالت تهوع و تنگی نفس داشتم به پرستار گفتم و گفت نگران نباش هر وقت حالت بهم خورد بالا بیار حساسیت نشون داد بدنم به بی حسی و شروع کرد به خارش صورت به شدت یخارید ولی چون دستام بسته بود کاری نمیتونستم بکنم دکتر اومد بعد کلی شوخی کارشو شروع کرد حس مور مور شکمم از بین رفت و هیچی حس نمکردم انگار که کلا با من کاری ندارن فقط تکون میخوردم بعد حس حالت تهوع کامل از بین رفت و من به شدت خوابم گرفت فشارم رو چک کردن روی ۱۹ بود من هیچی نمیخواستم فقط یه خواب انقدد می‌میچسبید عجیب خوابم می اومد
ادامه پارت بعدی
مامان محمدحسن جان🫀:) مامان محمدحسن جان🫀:) ۱ ماهگی
تجربه سزارین ۳
اومدن و بهم سوند وصل کردن و منتظر بودن دکترم بیاد ، سوند واقعا واقعا هیچی درد نداشت من خیلی میترسیدم ولی واقعا راحت بود .همون خانمی که سوند وصل کرد گفت میگن لگنت تنگه و دست انداخت و انچنان معاینه کرد که بدنم به لرزه افتاده بود. اون میگفت میتونی طبیعی زایمان کنی چون ۴ سانتی و .. من که تو اتاق بستری بودم اما بیرون بین دکترم و کادر بیمارستان اختلاف بود. دکترم مبگفت به گردن منه اگه برای بچه اتفاقی بیفته من نمیتونم ریسک کنم برای زایمان طبیعی ، کادر بیمارستان میگفتن از نظر ما میتونه
اخرش شوهرم و خانوادم گفتن به درک پول .. هرچقدر لازم باشه پرداخت میکنن تا ذره ای خطر بچه رو تهدید نکنه
ولی بخاطر این دو به شک بودن و اینکه نمیدونستیم باید چیکار کنیم من با چشم خیس راهی اتاق عمل شدم ...
دکترم اومد بالای سرم بهم گفت برای من بهتره که سوابق زایمان طبیعیم بیشتر باشه و این بهم اعتبار میده اما اگه من زیر بار طبیعی برم و بچه دیر به حرف اومد خدایی نکرده ، دیر راه افتاد و .... گردن منه
پس من ریسک نمیکنم
راهی اتاق عمل شدم. رنگ اتاق سبز بود و خیلی شبیه فیلم ها بود😅 اصلا تا حالا تجربه نداشتم و برام جالب بود. دکتر بیهوشی که اومد و برام بی حسی نخاعی رو زد همون موقع پاهام شروع به داغ شدن کرد ، یعنی ثانیه ای طول نکشید که پاهام سنگین و داغ شد و به نظرم اصلا امپول هم درد نداشت ...
پاهام که شروع به گز گز کردن و داغ شدن کردن منو خوابوندن روی تخت ، ولی این لحظه بود که حالم بد شد
مامان هامین 👶💙 مامان هامین 👶💙 ۵ ماهگی
*پارت چهارم*


من درحالی که دنبال دکترم میگشتم یه دکتر مرد که دکتر بیهوشی بود اومد به پشتم بتادین بزنه که آمپول بی حسی بهم بزنه اونجا بیشتر از خود عملم استرس و ترس داشتم نمیدونستم چجوریه فقط میدونستم یه آمپول نازک بلنده 🥺

بعد دوتا دکتر زن کنارم بودن گفتم میشه دستتونو بگیرم اونا هم دادن و بعد گفتن شونه هاتو به جلو خم کن و خودتو شل کن..
منم همینکار کردم بعد یهو یه سوزش ریز تو کمرم حس کردم که سریع هم تموم شد...

بعد اون دوتا خانوم آروم منو به عقب خوابوندن و جلوم یه پرده نازک کشیدن منم منتظر بودم که بی حس بشم ولی هنوز حس داشتم..
میگفتم من بی حس نشدما...
و همچنان دنبال دکترم میگشتم..
آخر گفتم بگید دکترم بیاد، پس چرا دکترم نمیاد..!! 😆😒

گفتن پاهات آروم آروم داغ میشه، ولی فقط کف پام یکم حس میکردم داغیو..

یکم گذشت گفتم من هنوز بی حس نشدمااا زانو به بالام هنوز حس داره..
گفتن یه ربع ممکنه طول بکشه!!
بعد پاهامو باز کردن و سوند برام گذاشتن که هیچی نفهمیدم ولی جلو کلی مرد پاهام لخت باز بود!!🤣🤣🥴
یعنی مردممم از خجالت...

بعد یهو دکترمو بالا سرم دیدم اومد با ارامش و مهربونی، سلام احوال پرسی کرد..
منم بالاخره خیالم راحت شد که اومد..
ولی من همچنان یکم تو شکمم حس داشتم..
گفتم دکتر شکمم هنوز حس داره شروع نکنیااااا🤣
گفتن صبر کن دیگه شش ماهه بدنیا اومدی..
منم این حین هی سعی می‌کردم پاهامو بلند کنم ببینم واقعا بی حسم یا نه...

که دیگه دکتر شروع کرد به شکم و پاهام بتادین زدن و اونجا دیگه کامل یهو داغ و بی حس شدم...
مامان آقا فرهان🧸⚽️ مامان آقا فرهان🧸⚽️ ۲ ماهگی
پارت دوم
ساعت ۱۱زنگ زدن که منو ببرن اتاق عمل و با ویلچر منو بردن اونجا چندتا سئوال پرسیدن و باهام حرف زدن تا استرس اگه دارم برطرف بشه تا نوبت من شد رفتم داخل اتاق که بنظرم خیلی جالب بود دکتر بیهوشی اومد و بهم اطمینان داد که آزارم نمیکنه و ازم خواست که همراهیش کنم با کمک پرستار خم شدم و آمپول بی‌حسی زده شد و باید بگم مثل زدن سروم بود آمپولش فقط یه لحظه تو نخاع حس تیر کشیدن میده و به دقیقه نمی‌کشه که بی حس بی حس میشی درازم دادن و ماما شکممو ماساژ داد تا کامل عصب شکمم بی حس بشه بعد جلومو پارچه گذاشتنو دکتر اومد و شروع شد اون تایم یه ماما کنارم بود تا من نترسم و چک می‌کرد تا حالم بد نشه
سر ساعت ۱۱و۲۵دقیقه موقع ساکشن کردن کیسه آب شکمم یهو رفت پایین و صدای بچم در اومد🥹
و بهم نشونش دادن و گذاشتن رو تخت و اومدن سراغ من تا جفت خارج بشه بعد اون یه لحظه تهوع گرفتم که سریع آمپول زدن که خوب خوب شدم بعد انجام کارا پسرمو آوردن و گذاشتن رو صورتم یعنی بهترین حال جهان بود برام بوی بهشت صورت نرم و گرمش اصلا نمیتونم خوب بودن اون لحظه رو با کلمات توصیف کنم
مامان امید مامان امید روزهای ابتدایی تولد
تجربه #زایمان #سزارین
بیمارستان #تخت_جمشید
دکتر میترا امینیان
پارت 1

اول اینکه من از استرس سه شب قبل از زایمانم خوابم نمیبرد
خیلی میترسیدم ولی در نهایت همه چی خیلی عالی بود 😍
برای کسایی که مثل منن با جزئیات میگم که بدونن قراره چی پیش بیاد....
طبق تایمی که دکتر اعلام کرد رفتم بیمارستان
تو بلوک زایمان مدارک و سونوهارو باهم چک کردن سونو اخر و سونوی ان تی رو ازم گرفتن
بعد
تعویض لباس،آنژیوکت،nst,و وقتی اعلام کردن بریم اتاق عمل سوند وصل کردن
سوند اصلا درد نداشت ،حتی سوزش هم نداشت
شبیه معاینه پزشک زنان ،تست پاپ اسمیر سوزشش خیلی بیشتر از سوند بود
از اتاق که در اومدم
دکترم حاضر بود باهام صحبت کرد گفت اصلا استرس و ترس نداشته باش همه چی قراره عالی پیش بره،
دلم گرم شد از حضورش کنار تختم ♥️
بردنم بالا اتاق عمل
دکتر بیهوشی اومد و سر کردن رو انجام داد
سوزش سوزن برای سر کردن شبیه سوزن ازمایش خون و سرم بود
خیلی خیلی کم
و درد آنچنانی نداشت !
و بعدش دکتر رفت و پاهام از همون لحظه شروع شد گرم شدن
دراز کشیدم
و شروع کردم دعا کردن و با خدا صحبت کردن که دکترم گفت دارم بتادین میزنم و هنوز شروع نکردم
اگر هنگام عمل حالت تهوع یا تنگی نفس بهت دست داد نترس این خیلی طبیعیه و ما همه اینجاییم تا زایمان تو عالی پیش بره و مانیتور میکنیم
برش و چاقو هیچی حس نکردم
فقط حالتی داشتم انگار یکی داره شکمم و اروم تکون میده
تقریبا ۷،۸ مبن بعد صدای گریه بچه ام رو شنیدم
میخواستم گریه کنم ولی اشکم نمیومد جز سر بودن شما یه نمه منگ هم میشید
حالت خواب و بیدار
آوردن پوست به پوست کردن با صورتم
یه جسم گرم و نرم 😍با اختلاف زیباترین حس دنیا 🥹