۷ پاسخ

خوووب

خداروشکر ک بیهوش نشدی

واااای منم ترسیدم چ برسه ب تو 😂😂😂

منم مثل تو ترسوام 😭😂

یعنی با اینکه بیحسی زده بودن بازم پاهاتو حس میکردی؟

من خیلی استرسیم با خوندن تجربیاتت الان استرس گرفتم با اینکع هنوز حامله م نیستم😂😂😂چ خوب ک اینارو گفتی یادم باشه بگم از همون اول کاری بهم خواب اور بزنن وگرنه سکته میکنم

ای جان عزیزم . منم خیلی استرس داشتم .ولی انقدر کارام تند تند انجام شد یعنی از زمان وارد شدن به اناق عمل تا خارج شدنم و رفتن و ریکاوری کلا ۲۵ دقیقه شد .منم خیلیییی ترسو بودم از قبلش ولی یهو انگار توی عمل انجام شده قرار گرفتم و ترسم و کنترل کردم . فقط یه جا که هنوز داشتن بتادین میزدن ضربان قلبم از استرس زیاد شد و توی سرم فکر کنم آرامبخش زدن .

سوال های مرتبط

مامان هامین 👶💙 مامان هامین 👶💙 ۳ ماهگی
*پارت چهارم*


من درحالی که دنبال دکترم میگشتم یه دکتر مرد که دکتر بیهوشی بود اومد به پشتم بتادین بزنه که آمپول بی حسی بهم بزنه اونجا بیشتر از خود عملم استرس و ترس داشتم نمیدونستم چجوریه فقط میدونستم یه آمپول نازک بلنده 🥺

بعد دوتا دکتر زن کنارم بودن گفتم میشه دستتونو بگیرم اونا هم دادن و بعد گفتن شونه هاتو به جلو خم کن و خودتو شل کن..
منم همینکار کردم بعد یهو یه سوزش ریز تو کمرم حس کردم که سریع هم تموم شد...

بعد اون دوتا خانوم آروم منو به عقب خوابوندن و جلوم یه پرده نازک کشیدن منم منتظر بودم که بی حس بشم ولی هنوز حس داشتم..
میگفتم من بی حس نشدما...
و همچنان دنبال دکترم میگشتم..
آخر گفتم بگید دکترم بیاد، پس چرا دکترم نمیاد..!! 😆😒

گفتن پاهات آروم آروم داغ میشه، ولی فقط کف پام یکم حس میکردم داغیو..

یکم گذشت گفتم من هنوز بی حس نشدمااا زانو به بالام هنوز حس داره..
گفتن یه ربع ممکنه طول بکشه!!
بعد پاهامو باز کردن و سوند برام گذاشتن که هیچی نفهمیدم ولی جلو کلی مرد پاهام لخت باز بود!!🤣🤣🥴
یعنی مردممم از خجالت...

بعد یهو دکترمو بالا سرم دیدم اومد با ارامش و مهربونی، سلام احوال پرسی کرد..
منم بالاخره خیالم راحت شد که اومد..
ولی من همچنان یکم تو شکمم حس داشتم..
گفتم دکتر شکمم هنوز حس داره شروع نکنیااااا🤣
گفتن صبر کن دیگه شش ماهه بدنیا اومدی..
منم این حین هی سعی می‌کردم پاهامو بلند کنم ببینم واقعا بی حسم یا نه...

که دیگه دکتر شروع کرد به شکم و پاهام بتادین زدن و اونجا دیگه کامل یهو داغ و بی حس شدم...
مامان هانا مامان هانا روزهای ابتدایی تولد
پارت هشتم سزارین من .
رفتم اتاق عمل فضا رو که دیدم خیلی ترسیدم فشارمم کلا همیشه پایینه
افت قند هم داشتم.
ضربان قلبمم اومد پایین
اکسیژن خون رو بهم وصل کردن
و گفتم بشین رو تخت سرتو ببر پایین شونه هات به سمت پایین خم تا ما بزنیم آمپول بی حسی رو
بعد منم گفتم بخدا من بی حس نمیشم من عمل بلفارو داشتم بی حس نشدم از اول تا آخرش اذیت شدم
سر عمل مینی بای پس هم بی هوش نشدم
چشام بسته شده بود ولی چون خیلی میترسیدم مغزم هوشیار بود تمام صداها رو می‌شنیدم
دیگه فایده نداشت همینطور که باهاشون حرف میزدم گفت من آمپول رو دارم میزنم تو الان فهمیدی ؟ پاهات داغ نشد پاهات مور مور نمیکنه ؟
پاهاتو تکون بده ببین چقدر سنگین دارن میشن
گفتم آره پاهام سنگین شده
گفتم آره مور مور هم می‌کنه
گفتم آره داغ هم شده ولی من هنوز حسش میکنم بخدا دیگه هرچی گفتم نه فایده نداشت که نداشت حرف حرف خودش بود دیگه آمادم که کردن گفتن دکترم اومد
دکترم که اومد گفتم من بی حس نشدم
گفت پاهات بی حسه الان تو دستای منو رو پاهات حس می‌کنی گفتم نه
گفت الان حس می‌کنی که سوند رو دارم دست میزنم گفتم نه.
گفت خب بی حس شدی نترس و نگران نباش
گفتم خداروشکر پس بی حس شدم
هنوز داشتم حرف میزدم که تیغ رو زد
یعنی یه دردی پیچید تو کل وجودم یه دادی زدم یه حس سوزش داغونی کردم که خودشون فهمیدن من شکمم بی حس نشده فقط پایین تنه من بی حس شده
دیگه اومدن و بیهوشی رو زدن و خوابیدم ولی دز خیلی کم
دیگه اذان ظهر رو که دادن دکتر بیهوشی زد به صورتم گفت پاشو نگاهش کن موقع اذون شروع کرد به گریه کردن دعا کن برا هممون دعاکن
دیگه چسبوندنش به صورتم بوسش کردم نازش کردم
ولی خیلی خیلی گیج بودم چشام به سختی باز نگه داشته میشد
مامان نون خامه‌ای مامان نون خامه‌ای ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۲
زیرم زیر انداز انداخت یه عالمه بهم بتادین زد و بهم گفت شل کن و نفس عمیق بکش اولش یکم حس سرما کردم و تمام شد یعنی کاری نداشت اصلا هم اونقدر ترسناک نبود نترسید اصلا من ترسو با وجود سوند یه بار رفتم دستشویی و برگشتم و راحت بودم
اومدن دنبالم بریم بالا برا زایمان دندونام به هم می‌خورد از ترس بردنم یه اتاق که تخت زایمان بود گفتن بشین روش متخصص بیهوشی اومد و باهام خوش و بش کرد بهم گفت اسم دخترت چیه گفتم هنوز نمیدونم گفت پاشو برو انتخاب کن بیا ما بدون انتخاب اسم برا بچه عمل نمی‌کنیم باورم شد داشت اشکم درمیومد که دکترم اومد داخل
انگار دنیا رو دادن بهم تا دیدم گفتم من نمیخوام زایمان کنم برگردونید توروخدا 😂خندید گفت ديگه خيلی دیره نترس و اینا 😂😂
دکتر بیهوشی گفت شل کن میخوام اسپاینال بزنم امپولش و که دیدم قشنگ سکته کردم
دکترم بغلم کرد و گفت سرتو خم کن دوبار امپولش و زد ولی چون می‌ترسیدم نمیتونست بزنه همش میگفت شل کن و نترس بار سوم تونست بزنه
بهم گفت دراز بکش تا دراز کشیدم یه حس گزگز اومد تو پاهام و یه آقای دیگه گفت میخوام بهت خواب آور بزنم تا اومدم بگم نه زد و دیگه هیچی نفهمیدم
آخرای کارشون بود که‌ بیدار شدم دیدم جلو چشمم پرده است گفتم دکترم کو بچم کووو یه لپ گرم چسبید رو گونم و بهم گفتن خوشگل ترین دختره دخترت🥹❤️
مامان توت فرنگی🍓 مامان توت فرنگی🍓 ۵ ماهگی
مامانا بلاخره فرصت شد منم تجربه زایمانمو بگم
کلی تایپ کردم دستم خورد پاک شد
من خیلییی از زایمان(هم طبیعی هم سزارین)میترسیدم
زایمانم بیمارستان نیکان سپید بود
روز زایمان پرسنل بلوک زایمان بی نهایت مهربون بودن
وارد اتاق عمل ک شدم دکتر بیهوشی خیلی خووب بی حسی رو تزریق کرد جوری ک اصلا احساس نکردم
پرده رو جلوی صورتم نصب کردن و… متخصص بیهوشی همچنان بالای سرم نشسته بود و باهام حرف میزد
داشتم از ترسام بهش میگفتم چون شنیده بودم بعضیا دیر بی حس میشن و وقتی دکتر تیغ رو میکشه روی پوست شکم احساس میکنن..من میگفتم و اون بنده خدا هم میخندید..چند دقیقه گذشت من همچنان منتظر بودم یه تیغی چیزی حس کنم ک متخصص بیهوشی گفت خب داشتی میگفتی از چی میترسی؟؟😂همین ک دهنمو باز کردم گفت الان یه فشار احساس میکنی و چند ثانیه بعد صدای گریه دخترمو شنیدم😭😍 بی اختیااار فقط هق هق گریه میکردم😭 و صدای دکتر که میگفت هزااار ماشالا چقدر تپلهه😅😍و اونموقع بود ک دلیل کمر دردای عجیب و غریبم رو فهمیدم😂 چند دقیقه بعد لپاشو به صورتم چسبوندن و اون لحظه بیشترین آرامش زندگیمو دریافت کردم 🥺❤️❤️
مامان الینا امیر علی مامان الینا امیر علی ۴ ماهگی
پارت سوم.

خلاصه رفتم ان سی تی و گفتن همه چی خوبه.. گفتم بیا حالا دیگه عملم نمیکنن باز دوباره باید سوندو سرمو تحمل کنم.

خداروشکر اونجا ی ماما آشنا داشتیم که تااومد خیالم خیلی راحتتر شد و گفت که ما بادکتر عفونیت صحبت کردیمو عملو انجام میدی..
وایی منو بگی هم ترس داشتم هم خوشحال بودم.. خلاصه ساعت دو ان سی تی تموم شدو بردنم اتاق عمل..
دکترم اومد و لباساشو عوض کرد منم هی میگفتم دکتر تا بی حس نشدم نبری منو ها گفت نه. نترس

بعد دکتر بیهوشی اومد که ایندفعه یک آقا بود و به اون هوش بره هی میخندید و میکفت که چه ربطی داره تبخال بینی به بی حسی همه دکتررو مسخره میکردن🤣😁
بهم گفت سرتو خم کن و تکون نخور تاآمپول بزنم من که ترسیده بودمو شکمم بزرگ زیاد نمتونستم خم بشم دودفعه هی آمپول درآوردو زد تا بالاخره ی حالت برق گرفتگی پام پریدو گفت تمومه.. وایی که چقدر دردداشت😑😑
خلاصه سریع خوابوندنم و من که میترسیدم بی حس نشده باشم هی پامو میداپم بالا میگفتم دکتر ببین حس دارم نبری شکممو.
گفت نه اول بتادین میزنم فقط سرما حس میکنی.
خلاصه تا بتادین زد من دیکه حسی نداشتمو فقط حس فشار که شکممو فشار میدادنو میفهمیدم ولی درد نداشت اصلا فقط حس بود 🤗
یهو صدای پسریمو شنیدم که ماما اورد نشونم داد ولی برای تبخالم گفتن بهتره به صورتت نخوره بچه و نزاشتن کنارم..
مامان پرنسا🎀🩷 مامان پرنسا🎀🩷 ۱ ماهگی
تجربه سزارین (هم بی حسی هم بیهوشی)
#پارت_پنجم
با اینکه پاهام داغ شده بود نمیتونستم تکون بخورم
اما مثلی اینکه فقط پاهام بی حس شده بود:))))
شکمم بی حس نشده بود و من با برش اول همه چیزو حس کردم:))) و داد زدم که دارم حسش میکنم

فورا دکتر بیهوشی اومد و مواد بیهوشی زد و بین داپ زدنم دیگه چیزی نفهمیدم🥲
یاد این احظه که میوفتم کلی بغضی میشم…

چشمامو ک باز کردم دیدم تو ریکاوریم زیر اکسیژن و دکترم داره یه ی چیزی میریزه تو سرم

کلی گیج و منگ بودم
پاهامم هنوز همون حالت بود
دکترم چن تا سوال پرسید و گفت هر وقت تونستی پاهاتو تکون بدی و زانوتو جمع کنی بگو و رفت….
بی حسی میرفت
ولی من درد و داشتم چون شکمم بی حس نشده بود
بخاطر همین دکترم بهم همون اول مورفین زد تا اروم بشم..
صدای بچه اومد اما دوتا بچه بود نمیتونستم بفهمم کدومش دخترمه

از یه طرف خیلی تشنم بود و دکترمم که بهش گفتم تشنمه گفت حالا حالاها نمیتونی چیزی بخوری….
تا اینکه دیدم یه پرستار اومد بالا سر نینیها
مامان پسرک🩵 مامان پسرک🩵 ۴ ماهگی
پارت ۴
زایمان سزارین
.
بردنم تو اتاق عمل و خانوم دکتر و بقیه بچه ها کم کم اومدن و بگو بخند میکردن که استرس من کم بشه . راستی دکترم خانوم دکتر ایلخانی بودن بیمارستان فرمانیه
یکم بعد دکتر بیهوشی اومد یه اقای تقریبا سن بالا ک خیلی مهربون بودن .
اومدن بهم گفتن بیهوشی میخای یا بی حسی که گفتم فک میکنم بی حسی بهتر باشه . گفت اره بهتره پس بی حس میشی فقط باید باهام همکاری کنی که اذیت نشیم جفتمون . یه اقای ذیگ هم اومد بهم گفتن که نفس عمیق بکش تو لش ترین حالت ممکن بشین و شونه هات و بنداز و سرتو بیار پایین .
این کار و انجام دادم و اقاعه شونه هامو گرفت و گفت نفس عمیق بکش . و بی حسی و زدن برام . باید بگم اندازه سر سوزنم درد نداشت . و استرس این موضوع و نداشته باشید فقط تکون نخورید که سردرد نگیرید . بعد این ک بی حسی و زدن گفتن پاهات اگ گرم شد دراز بکش . پاهام که گرم شد دراز کشیدم سریع و دستامو بستن و پرده کشیدن . پرده که کشیدن من انگار حالم از ترس بد شد . و هی میترسیدم بیحس نشده باشم . گفتم خانوم دکتر من بی حس نشدم گفت شدی بعد گفتم ب خدا نشدم گفت الان سوند و وصل کردم فهمیدی مگ ؟ گفتم نه 😁🤣بعد حالت تهوع گرفتم فک کنم اثر بیحسیه بود گفتم دارم بالا میارم دکتر بیهوشی گف سرتو بگیر سمت من بالا بیار ولی الان نمیاری بالا . همون لحظه امپول زد تو سرمم فک کنم برای تهوع بود همون لحظه خوب شدم . دیگ ساکت منتظر بودم . دکتر بیهوشی قربون صدقم میرفت از بچم میپرسید دستشو میزاشت رو سرم هی میگف الان تموم میشه صداشو میشنوی . که یهو صدای گریه اومد 🥲🥺دکترم گفت ایناز اصلااااا شبیت نیسسسس🤣🤣🤣🤣
مامان 🩵🩶💙محمدرضا مامان 🩵🩶💙محمدرضا ۵ ماهگی
آنژیوکت رو بد جا زد و اولش از آرنج دستمو نمیتونستم خم کنم ، بعدشم که خم میشد خون برمیگشت تو سرم🤕
بعدش سوند رو آوردن، سوند هیچ دردی نداشت فقط یه سوزش کوچولو و یه حس بد که همش فکر میکنی میخواد دراد😑🤕
ساعت یه ربع به یازده با ویلچر اومدن ، بردنم اتاق عمل ، مامانم و خواهرم و خواهر شوهر موندن تو اتاق و ازم خدافظی کردن🥹 و همسرم تا در اتاق عمل اومد🥺 هیچ استرسی نداشتم ، شب نخوابیده بودم چون داشتم آشپزی میکردم برا چند روز ، حسابی خوابم میومد😴جلو در اتاق عمل هم باز فشارمو و ضربانمو چک کردن و چند تا سوال پرسیدن ، بعدش بردن اتاق عمل شماره ۱۱ ، نشستم رو تخت ، تا دکتر خودم بیاد ، دکتر بی حسی گفت خم شو جلو ، آمپول بی حسی رو زد به کمرم درد نداشت ولی باز یه حس خاصی داشت ، یه فشاری به کمرم میومد که یکم‌ ناخوشایند بود ، بلافاصله کمک کردن دراز بکشم و پاهام داغ شدن و دیگه نتونستم تکونشون بدم! دکترم اومد ، اول شروع کرد جای عملو ضدعفونی کردن و بهم‌گفت که نترسم داره ضدعفونی میکنه و متوجه میشم، بعدش گفت که میخوام عمل شروع کنم آماده ای؟ گفتم یس😁😎 از سقف نور چراغ یه جوری بود که دیده میشد دکتر داره چیکار میکنه😮😵‍💫
مامان توت فرنگی🍓🍒 مامان توت فرنگی🍓🍒 ۴ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۷
بالاخره رسیدیم اتاق عمل و بگم که لباسهای بچه رو یه پلاستیک میدن که بذاری داخلش و با خودت می‌بری اونجا
گفتن بشین رو تخت و بعد لباسمو از پشت باز کرد و با به چیزی پشتمو داشت خیس میکرد و با خشک میکرد میخواست ضد عفونی کنه منم خیالم راحت بود چون هم نمی‌دیدم و گفتم تا موقعی که بیان اون آقا سوزن بزنه چند دقیقه ای فرصت داری چون همه تو فامیل سزارین کرده بودن گفتن که آقا میزنه
گفتن دستاتو بزار رو پات و کمر تو ثابت نگهدار و سرتو بده تو سینت اولش من بد فهمیدم فک کردم میگه شونه هاتو بده تو سینت
بعد گفت نه ببین سرت و درست کرده منم با خودم میگفتم خوب وقتی هنوز نیومده چرا الکی اینجوری بمونم و دیدم بله پشتم یکم سوخت و خود خانمه برام زد منم چون آماده نبودم و ترسیدم کمرم ی تکون ریز خورد که گفت تکون نده آمپول تو کمرته میخوای خودتو فلج کنی😳😐
بنظرم امپولش درد خاصی نداره فقط شاید ۳۰ یا ۴۰ ثانیه تو کمتر نگهمیدارع که مایعش کم کم بره یکم بده و یه حس بدی تو کمرته
بعد که کشیدن بیرون گف پاهات داغ نشد گفتم نه گف گز گز چی بازم گفتم نه بعد چند ثانیه دیدم پاهام داره کم کم سنگین میشه و گز گز می‌کنه گفتم بهش اونم گفت که سریع بیا جلو پاهاتو چفت هم کن چون بعد از تخت میفته پایین دراز کشیدم و پاهام درد رو نفهمیدم ولی دست که میخورد بهش حس داشت