۱۲ پاسخ

می فهممت🫂❤️‍🩹

خسته ترینم. ولی شکر ✨

اکثرمون اینجا همدردیم 😞😢

دقیقا همه اینا به کنار وقتی همسرم میاد میگم خیلی خستم میگه من چی که ساعت ۵ صبح میرم کار بخدا وقتی نیم ساعت بچه گریه و بهانه گیر میشه دیکه حوصله بچه رو نداره اونوقت فکر کردن ما رباتیم خستگی ناپذیر باشیم

دقیقا همه ماها اینارو تجربه می‌کنیم

چقدر قشنگ گفتی🥲🫀حرف دل هممون
بازم شکر❤️

منم دردم اینه ک کسی نمی‌فهمه منووو🥴😭
کاش یکم محبت ببینم کاش یه تشکر بازبون ساده بشنوم ولی هیچ

چقدر حرف دل بود👌اما همون میفهممت هم شریک زندگیمون ازمون دریغ میکنن

ممنون که حرف دل منو زدی

می فهمم حال روز منم همینه

چقدر حرف دل منو زدی

عززیزمم🫂🥺

آفرین دقیقا....

سوال های مرتبط

مامان دلسا👼🏻 مامان دلسا👼🏻 ۱۷ ماهگی
مادری، قصه‌ای نیست که تو کتاب‌ها نوشته باشن،
مادری، اسم توئه وقتی با چشمای خسته،
دنبال جوراب کوچولوی بچه‌ات لای مبل می‌گردی…
وقتی برای یه استکان چایِ داغ، باید با زمین و زمان بجنگی…
وقتی حتی آرزوی شونه‌ کشیدن، یه آرزوی لوکس می‌شه.
من مادر شدم،
نه با شعر و قاب‌های اینستاگرامی،
با موهای چرب،با چشمای پف‌کرده،
با بغضی که گاهی وسط ظرف شستن می‌ترکید🙃
من مادر شدم،
وقتی تلویزیون، نقش پرستار گرفت تا من فقط یه دوش بگیرم
فقط یه لباس تمیز بپوشم،فقط خودمو، یک‌ذره، تو آینه یادم بیاد.
خیلی روزا داد زدم،
نه چون بچم بد بود، چون دیگه نای خوب بودن نداشتم…
خیلی روزا خودمو قایم کردم، نه چون بچمو نمی‌خواستم،
چون یه لحظه خودمو می‌خواستم…
من با پنیک، با عذاب وجدان،
با هزار «باید» و «نباید» زندگی کردم،
خیلی کارا نکردم، اما توی هیچ‌کدومش،
خودمو گم نکردم.
به این کارای بد یاخوبم افتخار نمی‌کنم،اما ازشون خجالت هم نمی‌کشم.
چون با همین لحظه‌های سخت،من مادر شدم…
و حالا که دلسای نازمو نگاه میکنم
می‌بینم که داره بزرگ و بزرگ تر می‌شه
با مادری که هر روز
از نو بلند شده،از نو جنگیده،از نو نفس کشیده.
و این یعنی قهرمان بودن...
مامان گل پسر مامان گل پسر ۱۷ ماهگی
از دست یچم عاصیم
گاهی فکر میکنم بد ترین بچه ای که میشد داشته باشمو خدا داده بهم
غذا نمیخوره
درست نمیخوابه
برا لباس عوض کردن یا پوشک عوض کردن یا حتی شستنش یه قشقرقی به پا میکنه انگار دارم شکنجش میدم
یک دقیقه نه یک ثانیه حتی برا خودش نیست
صبحا چشماش که باز میشه دهنشم باهاش باز میشه
عذاب الهیه انگار برام
دیگه بریدم از دستش
نه داد زدم سرش ، نه کوچکترین بدرفتاری یا حتی کم صبری کردم، نه دعوا کردیم جلوش ، همه زورمو زدم محبت بدم بهش اعتماد به نفس بدم ، نمیفهمم چرا اینجوری شده و روز به روز داره بدتر میشه
هیییییچ بچه ای رو ندیدم به بدقلقی و نقنقو بودن بچه من
پیرم کرده
خسته شدم دیگه بریدم
نمیدونم دیگه چیکارش کنم ، نه خواب دارم نه زندگی دارم ، فقط نفس نفس میزنم از دستش ، شبا بالا میارم از خستگی و بی خوابی ، روزا دائم تهوع دارم دیگه، حتی نمیزاره یه چیزی کوفتم کنم ، اه اه اه
خستم ازش به معنای واقعی خستم
بعد به خاطر همه این حسا از خودم بدم میاد ، منی که تا الان همه تلاشمو کردم مامان خوبی باشم براش ، چون میدونستم بچه از من و آرامشم حالش خوب میشه ، ولی این انگار با همه بچه ها فرق داره ، بدترینه به قرآن ، یه ذره چیز مثبت نداره ادم دلش خوش باشه بگه من دارم تلاش میکنم پاره میشم ، صبوری میکنم ، شادم براش ، ایییین همه بازی جدید براش اختراع میکنم، کلی اسباب‌بازی ، پارک ، خانه بازی هممممه جا
انگار نه انگار
خستم به قران چرا این بچه همچینه اخه اه
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
سلام خانوما یه سوال مهم دارم اونایی که خدایی نکرده آرتوروز ، روماتیسم یا دیسک کمر دارن یا کسی داشته شماهم اطلاع دارید علایمش چیه چه آزمایش های لازمه ؟ از پاییز کمر درد گرفتم گاهی میگیره الآنم از بهمن ماه دستام پاهام درد می‌کنه که میرم و با آمپول سرپامیشم دوباره دیشب رفتم آمپول زدم بخاطر پا دردم گاهی یه پا یه دست گاهی کمرم خلاصه خواستم بپرسم چه آزمایش هایی میگیرن ، نمی‌دونم تو سن ۲۵ سالگی شدم یه آدم ۷۰ ساله جسمی روحی همه چیزم نابود شده مگه میشه این درد و غم ومشکلات پسرم و زندگیم یه آدمو از پا نندازه این همه درد وحسرت وغم بالاخره منو از پا داره درمیاره از الان همه جونم درد می‌کنه روحم که دیگه گفتنی نیست مثل یه پیرزن ۹۰ ساله هیچ شوق هیچ ذوق مات و سکوت نگاه میکنم به همه چیز مگه میشه بچت جلو چشمت ذره ذره آب بشه بعد شوقی هم بمونه حوصله ای هم بمونه اصلا تصوراتشم نمی‌کردم یه روز اینجوری زندگیم بچم خودم همه آرزوهای کوچیکم نابود بشن ومن به اینجا برسم 💔 هرکی می‌دونه درمورد سوال بالا بگه ممنون 🙏🌹
مامان سیاوش مامان سیاوش ۱ سالگی
من الآن یه چیزی رو خیلی خوب فهمیدم. و اون این که از همه ی مادرایی که تو تاپیک قبلی منو متهم و قضاوت کردن، توی این شرایط خیلی آروم تر و صبور تر بودم.
شما ها تحمل ضربه ی یواش برای بچه ای که خودش با اون هیکل چاق خیلی ها رو کتک زده نداشتین. ضربه ای که اصلا نه درد داشت نه کبودی و من فقط برای چند دقیقه ساکت نشوندنش سر نیمکت بکار می بردم.
حالا اگر یه نفر بچه ی آروم و مودب خودتون رو کتک بزنه، گریه اش رو بیاره، فحشای بد بهش بده و وقتی تو داری سعی می کنی دخترت رو خوب تربیت کنی اون حرفای بی تربیتی یادش بده، پدر مادر بچه هم عین خیالشون نباشه چی کار می کردین؟
به والله زمین و زمان رو بهم می ریختید. تا هفت جد و آباد اون بچه و ننه باباشو جلوی چشمش میارید ول کن نیستین.
یه نکته ی جالب هم که به ذهنم رسید اینه که چرا همه خودشون رو جای پدر مادر اون بچه ی بی ادب گذاشتن؟
چرا یه لحظه خودتون رو جای اون پدر مادری که بچه اش کلی از این دانش آموز آسیب دیده نذاشتین؟
شاید اگر جاتون رو عوض کنید و حال اون پدر مادرایی که بچه شون آسیب می دید و هر روز میومدن مدرسه برای دعوا شکایت درک کنید کمتر قضاوت کنید