فردای اون روزی که به همسرم گفتم باردارم، با یه بسته‌ی کادوپیچ‌شده اومد خونه. تو دلم گفتم: آخ جووون، حتماً یه چیز خوشگل و گرون برام خریده! 😍 کادو رو باز کردم… دیدم چند جلد کتاب درباره‌ی فرزند پروریه 😐📘 باخودم گفتم: «آخه چرا باید تو این شرایط کتاب هدیه بگیرم؟!» انگار ذهنمو خوند… بدون اینکه چیزی بگم، با لبخند آرومش گفت: «تو فقط یه زن نیستی… تو مادر آینده‌ای. قراره یه انسان رو بزرگ کنی… داری قدم‌به‌قدم یه آدم می‌سازی. اگه می‌خوای بچه‌مون آگاه و موفق باشه، باید اول خودمون آگاه باشیم. بچه‌ها از کاری که می‌کنیم یاد می‌گیرن، نه فقط از حرف‌هامون.» 🧠💛 همون‌جا یه چیزی تو دلم تکون خورد. فهمیدم مادر بودن فقط به دنیا آوردن یه بچه نیست… یعنی رشد کردن، ساختن، آگاه شدن… یعنی تو قوی‌تر بشی تا اون، یه قدم جلوتر از نسل خودش باشه. ✋🏻 خیلی وقتا مامانایی رو می‌بینم که فکر می‌کنن «بچه خوب» یعنی بچه‌ای که فقط صداش درنیاد و یه گوشه بشینه... ولی تربیت، فقط ساکت نگه‌داشتن بچه نیست. تربیت یعنی اینکه کمکش کنی خودش رو بشناسه، بلد باشه احساساتش رو مدیریت کنه، فکر کنه، انتخاب کنه… یعنی همراهی، نه فقط کنترل. 🌱 بچه‌های فردا، نتیجه‌ی مامان‌های آگاهِ امروزن. بیایم قبل از اینکه فقط یه مادر باشیم، یه آدمِ یادگیرنده و بامعرفت باشیم.

تصویر
۱۰ پاسخ

افرین به شما پدر و مادر نمونه
اگر دوست داشتی عکس کتاب ها رو بزار برام عزیزم ممنون

دم شوهرت گرمم
همیشه ی زن قوی و یه مادر اروم و با آرامش و صبور
پشتش مردیه ک هم درک داره هم فهم هم شعور

ماشاءالله بهتون پدرو مادر خوب

خیلی قشنگ بود 🌱🌸

آفرین به شوهرت چقدر آدم فهمیده ای هست خدا حفظش کنه براتون
و آفرین به تو عزیزم حرفات درجه یک بود

عین همین ماشینم رستا داره خواستیم بریم بیرون با اینا بریم😅

خیلی قشنگ بود عزیزم

احسنت بهت مادر نمونه حالا اسم کتابا چی بودن ماهم استفاده کنیم

دقیقا🌱
خیلی قشنگ گفتی🤌

ممنون عزیزم برام تلنگر بود

سوال های مرتبط

مامان جانا مامان جانا ۱ سالگی
سلام خانوما وقتتون بخیر
یه چیزی خیلی وقته باب شده اینکه همه فکر میکنن تخصص دارن بابا یا نبرید بچه رو دکتر یا به دکتر اعتماد کنید ماها بیشتر از دکترها که نمی‌فهمیم درسته تجربه داشته باشیم و ...ولی اون درسش رو خونده هزارتا مریض مثل بچه های ما دیده من تا میام خونه داروها رو گوگل سرچ میکنم و میبینم چیه و...ولی اینکه بگم نه دکتر نمی‌فهمید بهش این دارو رو نمی‌دم نمیکنم چون واقعا ما نوع عفونت تو بدن بچه رو تشخیص نمیدیم که یه سری از خانوما هم که منتظرن یکی بگه اینو دکتر گفت هزارتا فحش ببندن به اون دکتر وته دل یه مادر رو خالی کنن و استرس بهش بدن همونا برن دکتر هرچی بگه چشم از دهنشون نمیفته فقط اینجا یه مادر رو استرسی میکنن بابا بیاید تو چیزی که نمی‌دونیم نظرش رو ندیدم اگر اعتماد نداریم بچه هارو با همون گیاه سنتی بار بیاریم اگر داریم خب دیگه حرفی نیست هر چیزی زیادیش ضرر داره و عوارض داره اما بین و بد و بدتر
کلافه شده بودم دیگه
اینم خانومی داره نقشه خرابکاری میکشه
مامان گل پسر مامان گل پسر ۱ سالگی
یه سوال
وااااقعا فکر میکنید بچه ها ، بزرگ بشن مسؤلیتی در قبال ما دارن؟
دیدتون فقط از جانت پدر مادر باشه ، کاری یه فرزند بودن خودتون و پدر مادرتون ندارم، فقط خود والدتون رو ببینید و بچتون رو

این که شما خواستید بچه بیارید ، و مسلما وظیفتونه ، لطف نیستا ، وظیفست رسیدگی و مراقبت ازش و هرررررکاریم براش بکنید ، همه و همه از روی لطف و علاقست ، معامله نیست ، زوریم نیست
پس اون بچه حقی در قبال ما نداره ، منه مادر خودم آوردمش توی این دنیا ، خودمم باید ازش مراقبت کنم و زندگی کردن بهش یاد بدم ، این وظیفه منه

انتظار ندارم وقتی پیر شدم و بچم اول جوونیشه، تازه بخواد دردسرای منو داشته باشه یا ازم مراقبت دائم کنه ، یا ببرتم تو خونش با همسرش و هزار تا چیز دیگه

پس ، پدر ها و مادر ها
تااااا میتونید برای پیری و کوری خودتون آماده باشید و برنامه داشته باشید و پس انداز کنید ، چرا که قرار نیست یه بازه زیادی از عمر بچتون صرف نگهداری از شما بشه ، شما نگهداری کردید از اون چون بچتون بود ، خودتون خواستید و همش با عشق بوده ، ولی اون احساسش تماما با عذاب وجدان همراهه ، اون عشقی که پدر مادر داره رو مسلما فرزند اون زمان نداره

این طرز فکر منه برای بچه خودم و خودم
مامان آنیسا خانوم🍩👶 مامان آنیسا خانوم🍩👶 ۱ سالگی
🎥 ویدیو یی به تازگی وایرال شده که توی اون، یه کودک در باز کردن یه صندوق اشتباه می‌کنه،
و اسمارتیزها روی زمین می‌ریزن.
اما چیزی که از همه بیشتر دیده شد، چهره‌ی مضطرب کودک بود.

اون لحظه فقط یه ریختن ساده نبود؛
یه تجربه‌ی شدید اضطراب، شرم و ترس بود.

🧠 پشت این اضطراب چی هست؟
این ترس معمولاً از چند تجربه‌ی عمیق توی کودکی میاد:

1️⃣ ترس از تنبیه یا قضاوت
کودکی که بارها به‌خاطر اشتباه کوچیک توبیخ شده،
حتی تو موقعیت‌های جدید، ذهنش سریع پیام می‌ده:

«اگه خراب کنم، یعنی بد هستم.»

2️⃣ شرم، نه فقط پشیمانی
بچه فرق بین «کار اشتباهی کردم» با «من بد هستم» رو نمی‌دونه.
اون نگاه توی ویدیو، نگاه کسیه که حس می‌کنه دیگه خوب نیست، نه فقط ناراحته.

3️⃣ ترس از طرد شدن
وقتی اشتباه مساوی با از دست دادن محبت باشه،
بچه‌ها یاد می‌گیرن که به‌جای حل اشتباه، از اشتباه بترسن.

✨ کودک فقط اسمارتیز نریخت…
اعتماد به نفس، امنیت و عزت‌نفسش هم ریختن زمین.

وظیفه‌ی ما اینه که بهش نشون بدیم:

“اشتباه کردی؟ باشه. اما هنوزم دوست‌داشتنی و پذیرفته‌ای.”
مامان مهراب مامان مهراب ۱ سالگی
سلام یه سری مامانا خیلی شکایت دارن از اینکه بچشون نق میزنه اول بگم طبق تجربه خودم میگم این یه چیز طبیعیه تو این سن .خودتون رو بزارید جای این بچه ها نمی‌تونید حرف بزنید و نیازتون رو بگید تنها کار همین جیغ و گریه و گاز گرفتن رو بلدید بهتون بی توجهی میشه مادر و پدر عصبانین بچه تنهاست دوست داره یکی باهاش بازی کنه بچه متوجه حال شماها نیست نمیدونه گرونی و دعواهای شماها چیه فکر می‌کنید بچه باید همه چیز رو الان بفهمه چون بشین و پاشو و نکن رو فهمیده پس باید همه چیز رو بفهمه نه بچه داره کشف میکنه داره یاد میگیره .تا همه چیز رو بدونه چجوریه و بتونه حرف بزنه و همه کاری یاد بگیره باید صبور باشید بتونید کمکش کنید .اینکه شما حالتون بده با شوهرتون یه چیز جداست .اینکه بچتون اصلا بلد نیست بازی کنه یاد بگیرید از الان چون باید کم کم شروع کنید مستقل بازی کردن رو .الان خیلی هاتون جای خواب رو عوض کردید ولی الان مهم مستقل بازی کردنه و اینم بگم بچه ها الان ترس جدایی دارن مهراب که قبلا گریه نمی‌کرد برای دوری از من الان یه وقتایی در طول روز اینطور میکنه ولی نباید داد بزنید باید کنارش باشید باشه مامان نمیرم ببین من کنارتم من هیچوقت تنهات نمیزارم با هم بازی می‌کنیم بیا با هم بریم این رو بخوریم خب یکم آروم تر شده حالا میتونی کم کم ازش دور بشید و برید دستشویی یا هرجایی و اینکه ثبات رفتاری داشته باشید اگه الان دستش گوشی دادی یکدفعه نیا بگو فقط تو موقع غذا خوردن یا ساکت کردنت میدم دستت و این میشه باج خواهی
من یه موقع سر غذا دادن مهراب حتما گوشی بدم دستش بعد کم کم ازش دورش کردم با چیزهای دیگه و با رقصیدن و هزار تا جنگولک بازی عادتش دادم یا قاشق میدم دستش یه قاشق اون به من غذا میده یه قاشق من به اون میدم
مامان هاناخانوم🎀 مامان هاناخانوم🎀 ۱ سالگی
همیشه اینجا مامان‌هایی رو دیدم که غصه می‌خورن از اینکه نتونستن به بچه‌شون شیر خودشون رو بدن، دل‌شکسته‌ان از دیدن قوطی‌های شیرخشک، و بغض می‌کنن وقتی شیشه شیر دست بچه‌شونه... اما من؟ من برعکسم. من دلم می‌خواست بچه‌م شیرخشک می‌خورد. نه اینکه اون لحظه‌های عاشقانه‌ی شیر دادن رو دوست نداشته باشم، نه اینکه بغل گرفتن اون تن نرم و کوچولو و حس نفس‌هاش کنار قلبم برام قشنگ نباشه… ولی واقعیت اینه که با تمام عشقی که توشه، شیر دادن گاهی یه عذابه. تو خواب، تو بیداری، وسط مهمونی، توی جمع، توی سفر... یه موجود کوچولو میاد، با اصرار و نیاز، لباستو بالا می‌زنه و دنبال آرامشه. بدنت دیگه مرز نداره، شب و روز قاطی می‌شن. هیچ‌وقت خواب عمیق نداری، هیچ‌وقت آزادی کامل نداری، هیچ‌وقت نمی‌تونی فقط برای خودت باشی. گاهی با خودم فکر می‌کنم کاش یه شیشه شیر بود، یه کم آب جوش، و بعدش یه خواب بی‌وقفه. کاش بدنم فقط برای خودم بود، نه یه منبع بی‌پایان آرامش و تغذیه. کاش می‌تونستم با خیال راحت، یه روز، فقط یه روز، تنم رو از این نیاز بی‌وقفه آزاد کنم... ولی خب... باز شب که می‌شه، وقتی اون صورت کوچولو و بی‌پناهش رو می‌چسبونه به دلم، وقتی اون نفس گرمش روی پوستم می‌خوره، وقتی نگاهش می‌گه: «تو تمام دنیامی»، تمام خستگی‌هام رنگ می‌بازه. باز هم نرم می‌شم، با تمام تضادهایی که تو دلمه. شاید این وابستگی همیشگی سخت باشه... ولی یه روزی تموم می‌شه. و من، با تمام وجودم دلم براش تنگ می‌شه. برای همین شیر خوردنِ نصفه‌شب، برای همون دستای کوچولو که پیراهنمو می‌زنن بالا، برای این عذابی که اسمش «عشق»ه.
مامان آنیسا خانوم🍩👶 مامان آنیسا خانوم🍩👶 ۱ سالگی
نوزاد هنوز حرف زدن بلد نیست. تنها راهی که می‌تونه نشون بده چی می‌خواد یا چه‌حسی داره، همون گریه‌هاشه، حالت صورتش، یا تکون‌های بدنش. یعنی با یه زبان غیرکلامی با مادر ارتباط می‌گیره.

اگه مادر بتونه این نشونه‌ها رو با دقت و حساسیت بخونه و درست جواب بده، نوزاد کم‌کم درک شدن رو تجربه می‌کنه می‌کنه و یه حس امنیت درونی پیدا می‌کنه.
ولی اگه مادر جوابای بی‌ثبات بده یا درست متوجه نشه، بچه یاد می‌گیره که حتی اگه نشونه هم بده، کسی نمی‌فهمه. پس بهتره اصلاً چیزی نگه.

همین تجربه می‌مونه توی ناخودآگاه و بعدها توی رابطه‌های عاطفی بزرگسالی خودش رو نشون می‌ده.

بعضی از ما به‌جای اینکه بگیم چی می‌خوایم، ساکت می‌مونیم و انتظار داریم طرف مقابلمون خودش بفهمه. وقتی نمی‌فهمه، ناراحت می‌شیم یا احساس می‌کنیم دوستمون نداره.

در واقع، هنوز توی همون دنیای کودکانه گیر کردیم که فکر می‌کردیم اگه کسی واقعاً دوسمون داشته باشه، باید بدون اینکه چیزی بگیم، بفهمه چی تو دلمه.

ولی رابطه‌ی سالم یعنی بتونیم راحت و صادقانه بگیم چی می‌خوایم.