۱۵ پاسخ

من یکی ازونام با اختیار خودم و با وجود شرایط سخت دوباره خواستم و خودم خواستم هرچن فاصلشون کم بود اما من هم دلایل خودمو دارم
بهتره دیگران رو قضاوت نکرد،یعنی شما هیچ وقت دیگه بچه نمیخوای؟ همین یه دونه بچه گناه نداره؟ میدونی من این مدت خیلی قضاوت شدم هین امروز یکی بهم حرفای تلخی زد،منم میترسم منم شراطیم بده و گاهی عذاب وجدان میگیرم اما فک میکنم اینطور بهتر باشه، من الان از مادری کردن سرخوشم الان هم تجربه دارم هم دانش و حوصله ی الانمو دو سال دیگه که دخترم از آبو گل دربیاد دیگه ندارم،اخلاقم همینه میخوام پشت سرهم از بچه داری و روزها و سالهای اولیش که خسته کنندس بگذرم بعدش به فکر زندگی خودمو و پیشرفت و شغل هم خواهم بود!
درسته پول خیلی مهمه اما خیلی چیزا در گذر زمان از بین میره و با پول جبران نمیشه

👏👏👏👏👏

واقعا درسته ، اون قدیم بود که میگفتن بچه بیاد روزی خودشو با خودش میاره ، الان تو این وضع مملکت جلو روزی خودمون هم گرفته شده چه برسه به بچه ها😐
خداانشالله برای همه بسازه هیچ مادر و پدری شرمنده بچه هاشون نشن
یه بنده خدایی و باهاش درارتباطم چندساله ، وضع مالی خوبی ندارن ، پسرش ۱۳ سالشه کفش فوتبالی میخواسته برا مدرسه مامان وباباش نمیتونستن براش بخرن ، میگفت پسرم برگشته تو روم گریه میکرده گفته شما که دیدین ما از اول بدبخت بودیم چرا بچه دار شدین؟چرا منو بدنیا آوردین؟
من قلبم تیکه تیکه شد اینو شنیدمممم

ولی من از آینده ی بچه م و بچه ای ک قراره دوباره بیارمش حقیقتا مطمئنم ینی نه از آینده از همسرم ک آینده ی خوبی رو فراهم می‌کنه به نظرم سختی ای ک مادر می‌کشه و تو فشاره از اقتصاد خیلی سخت تر و مهمتره مادر خیلی خیلی مسئول فداکار دلسوزه و باید از هر چیز زندگیش بگذره تا بچه رو بزرگ کنه هر چیز ک میگم ینی حتی از دستشوییش من ک به شخصه دومی رم بیارم و از دیدن مادرایی ک میارن واقعا خوشحال میشم و میگم چقد صبورن چقد توانمندن چقد بزرگوارن و چقد خدا دوسشون داره بهشون قدرت داده چه خواسته و چه ناخواسته دمشون گرم
من دوست دارم سه تا بچه داشته باشم هم خودم هم همسرم حالا ببینیم خدا چی میخواد
یه دختر ماه دارم و دوست دارم بازم بیارم

واقعا درست میگی....و من به نظرم همه توجه و احساساتم ماله همین باشه...بچه که متو جه نمیشه من پول ندارم اینو بگیرم صبر کن بعدا...

آفرین 👍 منم درک نمیکنم واقعا

افرین دقیقا با شما هم عقیدم

دقیقا موافقم باهات
ماکه تویکیش موندیم بیکاره شوهرم خرج سخت شد خیلی
هرروزمون با غصه میگذره بیچاره بچه ها تواین مملکت

همینطوره عزیزم 🤌🏼

چرامجبورشدی؟؟

خودت ۲تابچه داری؟

من ناخاسته باردارشدم باکلی دارومیخوردم واس کبدم به هرکی بگی التماس کردم پول قرض ندادن سقطش کنم الانم پشیمونم خیلی اون موقع خاستم دیگ سقط کنم ۱۱هفته ماما سقط نکردبرام

شما چندتا داری؟ چند ساله؟

واقعا موافقم
از لحظه ای که پدر و مادر تصمیم میگیرن بچه دار شن نسبت به اون بچه مسئولن تا زمانی که از این دنیا میرن
حالا با وجود این همه مشکل و به قول شما آینده ای نامعلوم بچه اوردن کار بسیار اشتباهی میتونه باشه

ناخواسته بوداکثرا ...

سوال های مرتبط

مامان هاناخانوم🎀 مامان هاناخانوم🎀 ۱ سالگی
فردای اون روزی که به همسرم گفتم باردارم، با یه بسته‌ی کادوپیچ‌شده اومد خونه. تو دلم گفتم: آخ جووون، حتماً یه چیز خوشگل و گرون برام خریده! 😍 کادو رو باز کردم… دیدم چند جلد کتاب درباره‌ی فرزند پروریه 😐📘 باخودم گفتم: «آخه چرا باید تو این شرایط کتاب هدیه بگیرم؟!» انگار ذهنمو خوند… بدون اینکه چیزی بگم، با لبخند آرومش گفت: «تو فقط یه زن نیستی… تو مادر آینده‌ای. قراره یه انسان رو بزرگ کنی… داری قدم‌به‌قدم یه آدم می‌سازی. اگه می‌خوای بچه‌مون آگاه و موفق باشه، باید اول خودمون آگاه باشیم. بچه‌ها از کاری که می‌کنیم یاد می‌گیرن، نه فقط از حرف‌هامون.» 🧠💛 همون‌جا یه چیزی تو دلم تکون خورد. فهمیدم مادر بودن فقط به دنیا آوردن یه بچه نیست… یعنی رشد کردن، ساختن، آگاه شدن… یعنی تو قوی‌تر بشی تا اون، یه قدم جلوتر از نسل خودش باشه. ✋🏻 خیلی وقتا مامانایی رو می‌بینم که فکر می‌کنن «بچه خوب» یعنی بچه‌ای که فقط صداش درنیاد و یه گوشه بشینه... ولی تربیت، فقط ساکت نگه‌داشتن بچه نیست. تربیت یعنی اینکه کمکش کنی خودش رو بشناسه، بلد باشه احساساتش رو مدیریت کنه، فکر کنه، انتخاب کنه… یعنی همراهی، نه فقط کنترل. 🌱 بچه‌های فردا، نتیجه‌ی مامان‌های آگاهِ امروزن. بیایم قبل از اینکه فقط یه مادر باشیم، یه آدمِ یادگیرنده و بامعرفت باشیم.
مامان هاناخانوم🎀 مامان هاناخانوم🎀 ۱ سالگی
همیشه اینجا مامان‌هایی رو دیدم که غصه می‌خورن از اینکه نتونستن به بچه‌شون شیر خودشون رو بدن، دل‌شکسته‌ان از دیدن قوطی‌های شیرخشک، و بغض می‌کنن وقتی شیشه شیر دست بچه‌شونه... اما من؟ من برعکسم. من دلم می‌خواست بچه‌م شیرخشک می‌خورد. نه اینکه اون لحظه‌های عاشقانه‌ی شیر دادن رو دوست نداشته باشم، نه اینکه بغل گرفتن اون تن نرم و کوچولو و حس نفس‌هاش کنار قلبم برام قشنگ نباشه… ولی واقعیت اینه که با تمام عشقی که توشه، شیر دادن گاهی یه عذابه. تو خواب، تو بیداری، وسط مهمونی، توی جمع، توی سفر... یه موجود کوچولو میاد، با اصرار و نیاز، لباستو بالا می‌زنه و دنبال آرامشه. بدنت دیگه مرز نداره، شب و روز قاطی می‌شن. هیچ‌وقت خواب عمیق نداری، هیچ‌وقت آزادی کامل نداری، هیچ‌وقت نمی‌تونی فقط برای خودت باشی. گاهی با خودم فکر می‌کنم کاش یه شیشه شیر بود، یه کم آب جوش، و بعدش یه خواب بی‌وقفه. کاش بدنم فقط برای خودم بود، نه یه منبع بی‌پایان آرامش و تغذیه. کاش می‌تونستم با خیال راحت، یه روز، فقط یه روز، تنم رو از این نیاز بی‌وقفه آزاد کنم... ولی خب... باز شب که می‌شه، وقتی اون صورت کوچولو و بی‌پناهش رو می‌چسبونه به دلم، وقتی اون نفس گرمش روی پوستم می‌خوره، وقتی نگاهش می‌گه: «تو تمام دنیامی»، تمام خستگی‌هام رنگ می‌بازه. باز هم نرم می‌شم، با تمام تضادهایی که تو دلمه. شاید این وابستگی همیشگی سخت باشه... ولی یه روزی تموم می‌شه. و من، با تمام وجودم دلم براش تنگ می‌شه. برای همین شیر خوردنِ نصفه‌شب، برای همون دستای کوچولو که پیراهنمو می‌زنن بالا، برای این عذابی که اسمش «عشق»ه.
مامان آقا علی اکبر 😄 مامان آقا علی اکبر 😄 ۲ سالگی
پیامی
برای
تو
که قصد داری...

برای تو، که ایستادی سرِ دو راهیِ …

اون چیزی که توی شکمته، فقط یه توده سلولی نیست؛
یه "جان"ه...
یه چیزی که داره کم‌کم شکل تو رو می‌گیره، تو رو مادر می‌کنه.
اون، اولین نفریه که صدای قلبت رو از درون شنیده. اولین کسی که قبل از اسمش، حسش کردی. قبل از اینکه دنیا ببینه‌ش، تو فهمیدی وجود داره.

می‌دونم که شاید هیچ‌کس کنار تو نیست. شاید مادر، خواهر، حتی پدر بچه همه بار رو روی دوشت گذاشتن.
می‌دونم... ولی یه چیز هست که فقط مال خودته:
صدای قلب اون بچه که الان، همین الان، داره توی بدنت می‌کوبه، حتی اگه هنوز نشنیدیش.

سقط، فقط پایانِ یه بارداری نیست. پایانِ یه بخشی از خودته.

یه بخشی که شاید سال‌ها بعد، بی‌هوا، نصفه شب، وقتی همه خوابن، بیاد توی فکرت و بگه: «اگه بودم چی؟»

هیچ‌کس نمی‌دونه تو چی کشیدی. هیچ‌کس حق نداره قضاوتت کنه.
ولی یه چیز رو بدون:
تو مادر شدی، حتی اگر کسی بهت نگه. حتی اگه کسی نباشه بچه رو بغل کنه، تو همین الان مادر شدی.
حتی اگه این چندمین فرزند تو هست، یه بچه‌ی تکراری نیست. این یه جان جدیده. یه نقطه‌ شروعِ تازه.

و اگه این بچه زنده بمونه، یه روزی شاید بشه همون کسی که بغلت می‌کنه و می‌گه: "ممنون که نگهم داشتی."

تو قرار نیست بی‌نقص باشی. فقط قراره مهربون باشی.

اگه فقط یه درصد احتمال می‌دی که یه زندگی پشت این دو‌راهی خوابیده، همون یه درصد کافیه.
چون زندگی همیشه از همون یه ذره شروع می‌شه...


@hejrat_kon

#سقط
#فریاد_بیصدا
#مادر
مامان آبان مامان آبان ۱ سالگی
سلام مامانهای عزیز
تا امروز هر چی کتاب اینجا معرفی کردم برای کوچولوها بوده. امروز گفتم یه دونه برای خودمون معرفی کنم. این روزها دارم کتاب "یک عمر کار، درباره مادر شدن" رو می‌خونم. کتاب رو ریچل کاسک نوشته و طهورا آیتی ترجمه کرده. نشر بیدگل هم منتشر کرده. کتاب عجیبیه. روایت یه زن شاغل و کمی تا قسمتی فمنیست از بارداری و مادر شدنه. اگر دنبال توصیه و راهنمایی برای مادر بهتری بودن هستید این کتاب مناسب شما نیست! اینجا فقط روایت شخصی یه زنه از پروسه بارداری و مادر شدن، روایت تنهایی هاش، سردرگمی هاش، کلافگی هاش، تلاش‌هاش برای زنده نگه داشتن زندگی اجتماعیش و لبته عشقش به فرزندش. رمان نیست، به صورت نانفیکشن / non fiction نوشته شده. تو فارس نمی‌دونم چی میگیم بهش.. روایت نگاری شاید.
من خیلی دوستش دارم، باهاش خندیدم و گریه کردم. به نظرم مخصوصا برای مامانهای شاغل یا مامانهایی که شاغل نیستن ولی قبل بچه‌دار شدن زندگی اجتماعی پررنگی داشتن میتونه خیلی جذاب باشه.
عکس پشت جلد و فهرست فصل هاش رو تو کامنت‌ها براتون میذارم.
مامان جوجه‍ طلآیی🐣 مامان جوجه‍ طلآیی🐣 ۱ سالگی
دیشب یکی از سخت‌ترین شب‌های بچه‌داری رو گذروندم.
چند شبه آرادو از شیر شب گرفتم و دیگه هم تابش نمی‌دم و دارم بهش یاد می‌دم خودش بخوابه. ولی دیشب… با اینکه پنج شب از شروع این روند گذشته بود، فوق‌العاده بی‌قرار بود.
هر نیم ساعت با گریه شدید بیدار می‌شد و شیر می‌خواست. وقتی می‌دید خبری از شیر نیست، خودش رو به در می‌کوبید که باز کنم و بره بیرون. وقتی منصرفش می‌کردم، آب می‌خواست و وقتی لیوان آب رو می‌دادم، روی من می‌ریخت و جیغ می‌زد.

ساعت شش صبح از شدت بی‌خوابی و خستگی دیگه نتونستم تحمل کنم و سرش داد زدم 😔😭
خدایا خیلی خسته‌ام… کاش مامانم کنارم بود که اینجور شب‌ها کمکم کنه.
ولی راه دوره و من تنها موندم. شوهرمم صبح باید می‌رفت سرکار، مجبورش کردم بره اتاق دیگه بخوابه چون بی‌خوابی براش خطرناکه؛ یه اشتباه کوچیک تو کارش می‌تونه جون آدما رو به خطر بندازه.

دست تنها بودم و خسته.
نمی‌دونم این روزا کی تموم میشه…
نمی‌دونم گریه‌های آراد از دندون بود، از دل‌درد یا چیز دیگه. فقط می‌دونم خیلی بی‌قرار بود بچم.

اینجور وقتا هول می‌کنم، نمی‌دونم باید چیکار کنم. حس می‌کنم خیلی بی‌تجربه‌م و یه مامان بد. خیلی خودمو باختم، خیلی… 😔
گاهی حتی به این فکر می‌کنم که کاش بچه نمی‌آوردم که حالا هم من و هم آراد این همه زجر بکشیم.