همیشه اینجا مامان‌هایی رو دیدم که غصه می‌خورن از اینکه نتونستن به بچه‌شون شیر خودشون رو بدن، دل‌شکسته‌ان از دیدن قوطی‌های شیرخشک، و بغض می‌کنن وقتی شیشه شیر دست بچه‌شونه... اما من؟ من برعکسم. من دلم می‌خواست بچه‌م شیرخشک می‌خورد. نه اینکه اون لحظه‌های عاشقانه‌ی شیر دادن رو دوست نداشته باشم، نه اینکه بغل گرفتن اون تن نرم و کوچولو و حس نفس‌هاش کنار قلبم برام قشنگ نباشه… ولی واقعیت اینه که با تمام عشقی که توشه، شیر دادن گاهی یه عذابه. تو خواب، تو بیداری، وسط مهمونی، توی جمع، توی سفر... یه موجود کوچولو میاد، با اصرار و نیاز، لباستو بالا می‌زنه و دنبال آرامشه. بدنت دیگه مرز نداره، شب و روز قاطی می‌شن. هیچ‌وقت خواب عمیق نداری، هیچ‌وقت آزادی کامل نداری، هیچ‌وقت نمی‌تونی فقط برای خودت باشی. گاهی با خودم فکر می‌کنم کاش یه شیشه شیر بود، یه کم آب جوش، و بعدش یه خواب بی‌وقفه. کاش بدنم فقط برای خودم بود، نه یه منبع بی‌پایان آرامش و تغذیه. کاش می‌تونستم با خیال راحت، یه روز، فقط یه روز، تنم رو از این نیاز بی‌وقفه آزاد کنم... ولی خب... باز شب که می‌شه، وقتی اون صورت کوچولو و بی‌پناهش رو می‌چسبونه به دلم، وقتی اون نفس گرمش روی پوستم می‌خوره، وقتی نگاهش می‌گه: «تو تمام دنیامی»، تمام خستگی‌هام رنگ می‌بازه. باز هم نرم می‌شم، با تمام تضادهایی که تو دلمه. شاید این وابستگی همیشگی سخت باشه... ولی یه روزی تموم می‌شه. و من، با تمام وجودم دلم براش تنگ می‌شه. برای همین شیر خوردنِ نصفه‌شب، برای همون دستای کوچولو که پیراهنمو می‌زنن بالا، برای این عذابی که اسمش «عشق»ه.

تصویر
۲۳ پاسخ

نه‌لذتی که توو شیر خوردن بچه هست رو با هیچی عوض نمیکردم البته‌ تایکسال بعدش ادم واقعا اذیت میشه من نظرم اینه ذر کنار شیرمادر بچه شیرخشک عم باید بخوره واسه وقتایی مثل مهمونی یا بازار یاوقتایی که ادم بدنش خالی میکنه

منم دقیقا همین حسا رو دارم وهمش میگم اگه بچه دوم بیارم شیرخشک میدم اما ته دلم میدونم که باز دلم نمیاد

مت شیر داشتم پسرم نخورد اتفاقا اتفاقا اتفاقا خیلی هم خوشحالم چون دوتا بچه های دیگم شیر منو خوردن همش مریض میشدن اما حسین شیر خشکی شد ماشاالله قوی تر از اوناست پشیمونم چرا اونا شیر منو خوردن

ای جان چقد قشنگ نوشتی دقیقا حال منه با پوست و‌روحم درک کردم 🥰😍😍😍😍

منی که ۱۱ روز شیر خودمو دادم ولی اصلا برام شیرین نبود

آخ چه قشنگ گفتی خوشبحال اونایی که شیشه دادن بخدا از بس پسرم مک زده نوک سینم پاره شده از درد دارن میمیرم هربار

الهی عزیزم چه قشنگ نوشتی
ولی من خسته نمیشم از شیر خودم رو دادن با اینکه سخته ولس خب بازم خداروشکر میکنم چون خیلی بچه ها نمیتونن شیر بخورن یا کلی اذیتن .اشکال نداره این روزها هم میگذره چیزی نمونده و تمام اینا میشه خاطره

چقدر قشنگ نوشتی 🫂🌱

سپهر شیر خشک نخورد منم خیلی سختمه تا دوسالگی چجوری شیر خوردنش کم کنم تا دوسالگی گرفته باشم از شیر..
میگن یهویی نگیری آسیب میببنه🥲

آخ آخ دقیقااااا منم همین حسا دارم😩😩

چقدر قشنگ نوشتی

عزیز میشه خصوصیتون نگاه کنین

بزرگوار خصوصیتونو نگاه کنین بیزحمت

فرستادم خصوصیتون بزرگوار

سلام فرستادم خصوصی واستون

تا یک سال لذت بخش بود برام بعدش اصلا البته ناگفته نماند ک شیرم بعد یکسال خیلیییی کم شد و منم الان سه چهار ماهه شیرخشک میدم و اصلا ناراضی نیستم

منم واقعا اینجور بخصوص سوار ماشین میشیم هزار بار میخواد یه میک میزنه هربار ولش می‌کنه یعنی خسته میشم دیگه

من جزو عمیق ترین و زیباترین و شیرین ترین لحظات عمرم شیرخوردن پسرم بوده و هست الحمدلله
با دنیا عوضش نمیکنم♥
و با همههه سختیاش عاشقشم و به جون میخرمش

واقعا با تموم وجود درک کردم حرفاتو

مگه شب بازم شیر شب میخوره ؟

کاملا درسته عزیزم، با همه سختیاش میگذره و مهم تر از همه اینه که این سختیا و لحظه به لحظه ی اون رابطه قشنگی که موقع شیر خوردن بین تو و اون فرشته کوچولو شکل میگیره دیگه هیچوقت تکرار نمیشه، اون فقط یکبار تو دوسال اول زندگیش شیر میخوره و تمام... دیگه هیچوقت نمیخوادش... همین چیزاست که باعث میشه هر چی بیشتر به از شیر گرفتنش نزدیک میشم بیشتر گریم میگیره، چون حس میکنم من بیشتر از اون وابسته شدم و اگه افسردگی بعد زایمان نگرفتم قطعا افسردگی بعد شیردهی خواهم گرفت🥺

چقد دزست نوشتیدقیقا همینه
آخرین باری که از شیر دادن متنفر شدم همین دیروز بود از بیرون اومدیم گرما زده شده بودم اومد شیر بخوره میخواستم بمیرم
دیگه آخرای این سفر پر ماجراس و قطعا یه روزی دلمون برای این روزا تنگ میشه

ببین ی تحقیق کردن دیدن خانما همه شبیه هم نیستن
ببین منم از مجردیم از اینکه شیر بدم به بچه یا تصویر شیر دادن بدم می اومد
قربون خدا برم ی جوری برام چید ک شیر خشک بخوره بچم، ی جوری ام چید ک اون اوایل شیر خودم باشه ک طعم اونم بچشم

من کاملا درکت میکنم و منم دوس نداشتم و ندارم ک حدومرز نداشته باشه بدنم

آخی عزیزم چند وقتشه

سوال های مرتبط

مامان لیام مامان لیام ۱ سالگی
من قبل بارداری و همینطور تمام دوران بارداری از اینکه به بچم شیر بدم فراری بودم ، و تصمیم داشتم شیر خشک بدم و مصمم بودم
ولی وقتی تو بیمارستان اصرار کردن که خودم بدم یه حس عجیبی پیدا کردم که اصلا دلم نیومد به پسرم خودم شیر ندم
در کنارش شیر خشکم تا یکسالگی دادم ...
ولی الان با تمام احساس شیرینی که داشتم و دارم پشیمونم
چون الان پسرم به شدت وابسته ست به سینه ی من و کلا باید حتما با سینه و شیر خوردن بخوابه و وسطش بیدار میشه و تا از سینه ام نخوره نمیخوابه
خب این یه سری استرس‌ها در من بوجود آورده
چجوری از سینه جداش کنم که کمتر آسیب روحی ببینه و بهش فشار نیاد
و تازه بعدش چجوری می‌خوابه؟که مطمئنا خوابش تحت تاثیر قرار میگیره
( حالا فشار و آسیب روحی خودم کاملا به کنار)
و خیلی چیزای دیگه
خلاصه اگر روزی بچه دار بشم ، علی رغم تمام محاسن و احساس خوبی که داره دیگه شیر خودمو نمیدم 😔🫠🥺
*این عکسو تو اینستاگرام دیدم
نوشته بود این فقط تو نیستی که به آغوش من احتیاج داری بلکه منم با آغوش تو آروم میشم
و چقدر راسته 😭🤍✨️
مامان مانِلی🧿🫀 مامان مانِلی🧿🫀 ۱ سالگی
از روزی که تورو توی بغلم گذاشتن ۱۸ماه گذشت….
کوچولوی چشم درشتی که اصلا گریه نمیکرد و با چشمای باز توی بغلم به من نگاه میکرد
گرمای بدنت و تعجب و ترس توی نگاهت رو هیچوقت یادم نمیره
من شروع کردم به خوندن آهنگی که همیشه برات تو بارداری میخوندم 😉
انگار خیالت راحت شد که جات توی بغلم اَمنه
نگاهت آرامش گرفت ولی بازم گریه نمیکردی
و سوال من از دکتر و ماما های بالا سرم فقط این بود که« چرا گریه نمیکنه»🥺
بردنت برای چک کردن وزن و قد و بابایی اومد برای دیدنت 👨🏻‍🍼🧑🏻اونم همیشه میگه که نگاهت رو توی اون بامدادِ دوشنبه ی ۲۴اردیبهشت یادش نمیره….
حدود نیم ساعت بعدش نشسته بودم توی تختم و منتظرت تا لباساتو بپوشونن و بیارنت پیشم و نگرانیم از بین رفته بود چون توی اون سالن بزرررگ و خالی و توی اون هوای بارونی فقط صدای گریه ی تو بود که میومد 🥺🥹
اومدی….👶🏻👼🏻
اومدی و دلم برات رفت جان مادر….🩷
پرستار گفت بهش شیر بده و من در شگفتی از اینکه تو چجوری با اون فک کوچولوت بلد بودی اونجوری محکم میک بزنی؛بهت شیر دادم….
آرامش و خیال راحت و سبکی بدنم
با دراز کشیدن و خواب کوتاهی که بعد از شیر خوردنت داشتم؛ هیچوقت توی زندگیم نچشیده بودم….
فشارمو چک کردن برای بردنمون توی بخش
بالا بود گفتن میخوان منو ببرن ICU
بهشون گفتم من گشنمه یه چیزی بخورم خوب میشم زنگ زدم بابایی برام یه لیوان آب هویج و یه کیک و یه شاخه گل فرستاد بالا👩‍❤️‍👨
خداروشکر بعد خوردنش فشارم درست شد و باهمدیگه رفتیم توی بخش😊😍
«تیکه ای از خاطره ی روز دنیا اومدنش»

خداروشکر که مال من شدی 👧🏻👼🏻
خداروشکر که صدات توی خونمون میپیچه
خداروشکر برای لقب مادر که با تو به من داده شد….😍🥰
به تاریخ ۲۴/آبان/۱۴۰۴
۱۸ماهگی قند و نباتم🤱🏻🐣
مامان آراد مامان آراد ۱ سالگی
تجربه من از قطع شیر مادر برای آراد....
البته نمیدونم راهو درست رفتم یا نه..
آراد روزا خیلی کم شیر میخورد.. و زیاد براش پافشاری نمیکرد.. برای همین خیلی راحت میشد سرشو به چیز دیگه ای گرم کنم تا فراموش کنه... بیشترین دغدغم شیر شبش بود که هنوز بیدار میشه و فقط بجای شیر مادر، شیر لبنی بهش میدم🫠
اینجوری شد که از لحظه ای که تصمیم گرفتم بهش شیر ندم، دیگه ندادم و شبا یکم بهونه میگرفت که شیر لبنی یا آب بهش میدادم... الان هنوز دغدغم اینه که شبا کمتر بیدار بشه😆
من فکر میکردم خیلی سخت تر از این باشه قطع شیر ولی همین که به جاش شیر لبنی بهش دادم راضی شد🙄
اینم بگم، آراد از اول با شیشه آشنا بود، شش ماه اول، شیر خودمو میدوشیدم تو شیشه برای یا آب جوش رو تو شیشه بهش میدادم، بعد شش ماهم شیرخشک رو کمکی شبی یکبار بهش میدادم که سیر بشه و شب بخوابه، و بازم فایده نکرد😆
در کل الان به همون میزان که قبلا شیر مادر میخورد، شیر لبنی میخوره😐
حتی اگه شام هم کامل خورده باشه، بازم بیدار میشه...
همین دیگه..
مامان آلاله مامان آلاله ۱ سالگی