از روزی که تورو توی بغلم گذاشتن ۱۸ماه گذشت….
کوچولوی چشم درشتی که اصلا گریه نمیکرد و با چشمای باز توی بغلم به من نگاه میکرد
گرمای بدنت و تعجب و ترس توی نگاهت رو هیچوقت یادم نمیره
من شروع کردم به خوندن آهنگی که همیشه برات تو بارداری میخوندم 😉
انگار خیالت راحت شد که جات توی بغلم اَمنه
نگاهت آرامش گرفت ولی بازم گریه نمیکردی
و سوال من از دکتر و ماما های بالا سرم فقط این بود که« چرا گریه نمیکنه»🥺
بردنت برای چک کردن وزن و قد و بابایی اومد برای دیدنت 👨🏻‍🍼🧑🏻اونم همیشه میگه که نگاهت رو توی اون بامدادِ دوشنبه ی ۲۴اردیبهشت یادش نمیره….
حدود نیم ساعت بعدش نشسته بودم توی تختم و منتظرت تا لباساتو بپوشونن و بیارنت پیشم و نگرانیم از بین رفته بود چون توی اون سالن بزرررگ و خالی و توی اون هوای بارونی فقط صدای گریه ی تو بود که میومد 🥺🥹
اومدی….👶🏻👼🏻
اومدی و دلم برات رفت جان مادر….🩷
پرستار گفت بهش شیر بده و من در شگفتی از اینکه تو چجوری با اون فک کوچولوت بلد بودی اونجوری محکم میک بزنی؛بهت شیر دادم….
آرامش و خیال راحت و سبکی بدنم
با دراز کشیدن و خواب کوتاهی که بعد از شیر خوردنت داشتم؛ هیچوقت توی زندگیم نچشیده بودم….
فشارمو چک کردن برای بردنمون توی بخش
بالا بود گفتن میخوان منو ببرن ICU
بهشون گفتم من گشنمه یه چیزی بخورم خوب میشم زنگ زدم بابایی برام یه لیوان آب هویج و یه کیک و یه شاخه گل فرستاد بالا👩‍❤️‍👨
خداروشکر بعد خوردنش فشارم درست شد و باهمدیگه رفتیم توی بخش😊😍
«تیکه ای از خاطره ی روز دنیا اومدنش»

خداروشکر که مال من شدی 👧🏻👼🏻
خداروشکر که صدات توی خونمون میپیچه
خداروشکر برای لقب مادر که با تو به من داده شد….😍🥰
به تاریخ ۲۴/آبان/۱۴۰۴
۱۸ماهگی قند و نباتم🤱🏻🐣

تصویر
۱۲ پاسخ

عزیزم چه مادرانه و با احساس نوشتی منکه بغض کردم،الهی خدا دختر نازتو حفظ کنه و برای هم نگهتون داره

😍😍😍😍😍

دختر منم ۱۹اردیبهشت 😍

خدا حفظش کنه
۱۸ ماهگیش مبارک 🌱🌹

عزیززززم
الهی خدا نگهدار همه بچه ها باشه و در همه جا مواظبشون باشه
خیلی زیبا نوشته بودی مرحبا به این خلاقیت و ترکیب کلماتت کلی بغض کردم و اشک تو چشمام جمع شد قربونت برم

من چرا گریه کردم عررررر

اوخی پسر منم گریه نمیکرد زل زده بود تو چشمام بغضی شدم🥹🥹🥹

آخییی عزیزم خدایا شکرت🥺

الهیییی
خدا حفظش کنه

طبیعیه بغضی شدم؟
الهی خدا برات حفظش کنه و شادی و سلاپتی و موفقیت و حال دل خوبشو ببینی تا ابد
حستو کاملا میفهمم
اومدن و شدن قلب بیرون از سینمون 😍❤
خداجونم شکرت
الهی خدا به همه اونایی که دلشون بچه میخواد و لایقش هستن فرزند سالم و صالح بده💐

خدا همه بچه های دنیا رو حفظ کنه الهی ، دختر منم امروز ۱۸ ماهه شد .عصر ۲۴ اردیبهشت اومد تو بغلم . خدایا هزار بار شکرت ❤️🙏🏻🤲🏻

خادحفظش کنه

سوال های مرتبط

مامان هاناخانوم🎀 مامان هاناخانوم🎀 ۱ سالگی
همیشه اینجا مامان‌هایی رو دیدم که غصه می‌خورن از اینکه نتونستن به بچه‌شون شیر خودشون رو بدن، دل‌شکسته‌ان از دیدن قوطی‌های شیرخشک، و بغض می‌کنن وقتی شیشه شیر دست بچه‌شونه... اما من؟ من برعکسم. من دلم می‌خواست بچه‌م شیرخشک می‌خورد. نه اینکه اون لحظه‌های عاشقانه‌ی شیر دادن رو دوست نداشته باشم، نه اینکه بغل گرفتن اون تن نرم و کوچولو و حس نفس‌هاش کنار قلبم برام قشنگ نباشه… ولی واقعیت اینه که با تمام عشقی که توشه، شیر دادن گاهی یه عذابه. تو خواب، تو بیداری، وسط مهمونی، توی جمع، توی سفر... یه موجود کوچولو میاد، با اصرار و نیاز، لباستو بالا می‌زنه و دنبال آرامشه. بدنت دیگه مرز نداره، شب و روز قاطی می‌شن. هیچ‌وقت خواب عمیق نداری، هیچ‌وقت آزادی کامل نداری، هیچ‌وقت نمی‌تونی فقط برای خودت باشی. گاهی با خودم فکر می‌کنم کاش یه شیشه شیر بود، یه کم آب جوش، و بعدش یه خواب بی‌وقفه. کاش بدنم فقط برای خودم بود، نه یه منبع بی‌پایان آرامش و تغذیه. کاش می‌تونستم با خیال راحت، یه روز، فقط یه روز، تنم رو از این نیاز بی‌وقفه آزاد کنم... ولی خب... باز شب که می‌شه، وقتی اون صورت کوچولو و بی‌پناهش رو می‌چسبونه به دلم، وقتی اون نفس گرمش روی پوستم می‌خوره، وقتی نگاهش می‌گه: «تو تمام دنیامی»، تمام خستگی‌هام رنگ می‌بازه. باز هم نرم می‌شم، با تمام تضادهایی که تو دلمه. شاید این وابستگی همیشگی سخت باشه... ولی یه روزی تموم می‌شه. و من، با تمام وجودم دلم براش تنگ می‌شه. برای همین شیر خوردنِ نصفه‌شب، برای همون دستای کوچولو که پیراهنمو می‌زنن بالا، برای این عذابی که اسمش «عشق»ه.