مامانا تو رو خدا بیاین بگین چه جوری پسرمو از شیر بگیرم دیگه نمیتونم تحمل کنم مک میزنه حالم بد میشه چند ماهیه این جوری شدم قبلا که نوزاد بود بدم نمیومد
خیلی میچسبه ول نمیکنه مخصوصا توی خواب خیلی بیدار میشه شیر میخواد حداقل ده دقیقه باید بخوره تا بخوابه ندم هم هیچ مدلی نمیخوابه حتما باید شیر بخوره سیر بشه تا بخوابه شام هم میخوره قشنگ اما فرقی نداره شیرشو میخواد
دیوونه شدم هر شب گریه میکنم از بس خودمو زدم همه جام درد می‌کنه با گریه شیرش میدم پسرمم میترسه بیشتر گریه میکنه
هنوز که هنوزه بعد از یک سال و نیم یه شب تا صبح راحت و با آرامش نخوابیدیم
خوراکش هم خوبه غذاشو میخوره قشنگ گرسنه نمیمونه
انگار نوزاده که توی خواب این همه شیر میخواد
اما توی روز خیلی شیر نمیخوره حدودا هر ۴ ساعت
اخلاقش هم توی روز خوبه
فقط خواب شب هی پا میشه گریه
فکر میکنم یه ابزارم
احساس میکنم دارم از بین میرم

دقیقا دوتا دخترای منم اینجوری بودن اولی الان ۴ سالشه و دومی یک و نیم سال فکر کن من ۵ ساله یا حامله ام یا دارم شیر میدم بعد کاش تو خواب ول کن بودن جوری میخورن که بدنم صبح فلجه از پریزوز تلخک زدم دخترم پریشب فقط جیغ زد انقدر که هممونو آصی کرد دیشب تو خواب بهش شیر دادم امیدوارم امشب بیخیال شه دیگه
آدما نمیدونن ما چی میگیم فقط عذاب وجدان میدن من اولی رو هم یکسالو نیم گرفتم با اینکه اونم وابسته بود ولی گرفتنش راحت تر بود

کپه دخترمه منم‌میخوام از شیر بگیرمش فقط با شیرم‌میخوابه عادتش دادم به شیر پاستوریزه پاکتی کم کم پیش برو منم داذم دیونه میشم داره غذا میخوره شیر هم میخواد بعد بهش میدم بالا میاره هر وقت شیرمو خورده بالا اورده🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️

اخرشب ک میخواید بخوابید قشنگ سیرش کن .یکم صبر زرد بزن ب سینت ببینه مزش عوض شده دیگه نمیخوره.

منم پسرم خیلی شیر میخورد ازم جوری ک حالم بد میشد و عصبی میشدم اواخر آدم اینطور میشه سخت میشه براش، ۱سال و ۸ماهش ک شد خیلی یهویی گرفتمش از شیر اتفاقا خیلی راحت کنار اومد فقط یبار گریه کرد شب ،یکم بهونه گرفت و الانم یادش رفته ،به سینه هام چسب زحم زدم دلم نیومد تلخک بخوره

پسر من شیرخشکیه ولی شب قبل خواب حتما باید شیر بخوره حتی اگ شام خورده باشه اصلا نخوره نمیخوابه مگه خیلی خسته باشه بیهوش شه
دیشب با اینکه شام خورده بود و داشت بازی میکرد اصلا بهونه شیر نمیگرفت نمیزاشت من بخوابم اسباب بازیاشو میاورد بازی کنم باهاش نمیومد بخابه تا رو پام میزاشتم در میرفت
تا اینکه رفتم شیر براش درست کردم خورد گرفت خوابید
ی جوری وابسته احساسی هستن بهشون هر چی بخورن اینم باید در کنارش باشه بدونش حس میکنن ی چی کمه

عزیزم برو داروخونه تلخک بگیر بزن به سینه هات بخوره تلخ بدش میاد منم میخوام بگیرم بچمو از شیر دیگه چون خیلی میچسبه

به خودت برس دختر حالت بد نشه دیگ

دختر من غذا خوب نمیخوره تمام دیشب نذاشت خوب بخوابم همش گفت جی جی و بیدار میشد شیرخورد دیوونه شدم