۷ پاسخ

چنان نگاه میکنن انگار ما دشمن اون بچه ایم..یا گاهی میان تذکر میدن😂

چرا من اشکم دراومد با خوندن این😭😭😭😭کاش همه ادما بچه کوچیک داشتن

درست گفتی❤️

احسنت واقعا

دخترم ۴ ماهش بود رفته بودیم رستوران دعوت بودیم .بعد قبلش گفتیم ک نزدیکش نیاین توی کالسکه بمونه تا ما غذا بخوریم ساکت باشه..پدرشوهرم تاااا رسیدیم اومد جلو و بغلش کرد و بوسش کرد
این بچه ام گریهههههههه ساکت نمیشد
شوهرم گف تو بشین من میبرمش توی ماشین.
برادرشوهرم گف بابا بچه اس دیگه نمیخواد ساکتش کنین هی
یهو دایی شوهرم گف ههه ههه ههه نه ساکتش نکنین دهنشو ببندین فقط...
هنوزم ک هنوزه وقتی میبینمش دلم میخواد بزنم توی دهنش..
دیگه منم بلندشدم رفتم تو ماشین
هیچکدوم غذا نخوردیم انگار

واقعا عالی

دمت گرم❤️👌👏

سوال های مرتبط

مامان هاناخانوم🎀 مامان هاناخانوم🎀 ۱ سالگی
فردای اون روزی که به همسرم گفتم باردارم، با یه بسته‌ی کادوپیچ‌شده اومد خونه. تو دلم گفتم: آخ جووون، حتماً یه چیز خوشگل و گرون برام خریده! 😍 کادو رو باز کردم… دیدم چند جلد کتاب درباره‌ی فرزند پروریه 😐📘 باخودم گفتم: «آخه چرا باید تو این شرایط کتاب هدیه بگیرم؟!» انگار ذهنمو خوند… بدون اینکه چیزی بگم، با لبخند آرومش گفت: «تو فقط یه زن نیستی… تو مادر آینده‌ای. قراره یه انسان رو بزرگ کنی… داری قدم‌به‌قدم یه آدم می‌سازی. اگه می‌خوای بچه‌مون آگاه و موفق باشه، باید اول خودمون آگاه باشیم. بچه‌ها از کاری که می‌کنیم یاد می‌گیرن، نه فقط از حرف‌هامون.» 🧠💛 همون‌جا یه چیزی تو دلم تکون خورد. فهمیدم مادر بودن فقط به دنیا آوردن یه بچه نیست… یعنی رشد کردن، ساختن، آگاه شدن… یعنی تو قوی‌تر بشی تا اون، یه قدم جلوتر از نسل خودش باشه. ✋🏻 خیلی وقتا مامانایی رو می‌بینم که فکر می‌کنن «بچه خوب» یعنی بچه‌ای که فقط صداش درنیاد و یه گوشه بشینه... ولی تربیت، فقط ساکت نگه‌داشتن بچه نیست. تربیت یعنی اینکه کمکش کنی خودش رو بشناسه، بلد باشه احساساتش رو مدیریت کنه، فکر کنه، انتخاب کنه… یعنی همراهی، نه فقط کنترل. 🌱 بچه‌های فردا، نتیجه‌ی مامان‌های آگاهِ امروزن. بیایم قبل از اینکه فقط یه مادر باشیم، یه آدمِ یادگیرنده و بامعرفت باشیم.
مامان آقا علی اکبر 😄 مامان آقا علی اکبر 😄 ۲ سالگی
پیامی
برای
تو
که قصد داری...

برای تو، که ایستادی سرِ دو راهیِ …

اون چیزی که توی شکمته، فقط یه توده سلولی نیست؛
یه "جان"ه...
یه چیزی که داره کم‌کم شکل تو رو می‌گیره، تو رو مادر می‌کنه.
اون، اولین نفریه که صدای قلبت رو از درون شنیده. اولین کسی که قبل از اسمش، حسش کردی. قبل از اینکه دنیا ببینه‌ش، تو فهمیدی وجود داره.

می‌دونم که شاید هیچ‌کس کنار تو نیست. شاید مادر، خواهر، حتی پدر بچه همه بار رو روی دوشت گذاشتن.
می‌دونم... ولی یه چیز هست که فقط مال خودته:
صدای قلب اون بچه که الان، همین الان، داره توی بدنت می‌کوبه، حتی اگه هنوز نشنیدیش.

سقط، فقط پایانِ یه بارداری نیست. پایانِ یه بخشی از خودته.

یه بخشی که شاید سال‌ها بعد، بی‌هوا، نصفه شب، وقتی همه خوابن، بیاد توی فکرت و بگه: «اگه بودم چی؟»

هیچ‌کس نمی‌دونه تو چی کشیدی. هیچ‌کس حق نداره قضاوتت کنه.
ولی یه چیز رو بدون:
تو مادر شدی، حتی اگر کسی بهت نگه. حتی اگه کسی نباشه بچه رو بغل کنه، تو همین الان مادر شدی.
حتی اگه این چندمین فرزند تو هست، یه بچه‌ی تکراری نیست. این یه جان جدیده. یه نقطه‌ شروعِ تازه.

و اگه این بچه زنده بمونه، یه روزی شاید بشه همون کسی که بغلت می‌کنه و می‌گه: "ممنون که نگهم داشتی."

تو قرار نیست بی‌نقص باشی. فقط قراره مهربون باشی.

اگه فقط یه درصد احتمال می‌دی که یه زندگی پشت این دو‌راهی خوابیده، همون یه درصد کافیه.
چون زندگی همیشه از همون یه ذره شروع می‌شه...


@hejrat_kon

#سقط
#فریاد_بیصدا
#مادر
مامان هاناخانوم🎀 مامان هاناخانوم🎀 ۱ سالگی
همیشه اینجا مامان‌هایی رو دیدم که غصه می‌خورن از اینکه نتونستن به بچه‌شون شیر خودشون رو بدن، دل‌شکسته‌ان از دیدن قوطی‌های شیرخشک، و بغض می‌کنن وقتی شیشه شیر دست بچه‌شونه... اما من؟ من برعکسم. من دلم می‌خواست بچه‌م شیرخشک می‌خورد. نه اینکه اون لحظه‌های عاشقانه‌ی شیر دادن رو دوست نداشته باشم، نه اینکه بغل گرفتن اون تن نرم و کوچولو و حس نفس‌هاش کنار قلبم برام قشنگ نباشه… ولی واقعیت اینه که با تمام عشقی که توشه، شیر دادن گاهی یه عذابه. تو خواب، تو بیداری، وسط مهمونی، توی جمع، توی سفر... یه موجود کوچولو میاد، با اصرار و نیاز، لباستو بالا می‌زنه و دنبال آرامشه. بدنت دیگه مرز نداره، شب و روز قاطی می‌شن. هیچ‌وقت خواب عمیق نداری، هیچ‌وقت آزادی کامل نداری، هیچ‌وقت نمی‌تونی فقط برای خودت باشی. گاهی با خودم فکر می‌کنم کاش یه شیشه شیر بود، یه کم آب جوش، و بعدش یه خواب بی‌وقفه. کاش بدنم فقط برای خودم بود، نه یه منبع بی‌پایان آرامش و تغذیه. کاش می‌تونستم با خیال راحت، یه روز، فقط یه روز، تنم رو از این نیاز بی‌وقفه آزاد کنم... ولی خب... باز شب که می‌شه، وقتی اون صورت کوچولو و بی‌پناهش رو می‌چسبونه به دلم، وقتی اون نفس گرمش روی پوستم می‌خوره، وقتی نگاهش می‌گه: «تو تمام دنیامی»، تمام خستگی‌هام رنگ می‌بازه. باز هم نرم می‌شم، با تمام تضادهایی که تو دلمه. شاید این وابستگی همیشگی سخت باشه... ولی یه روزی تموم می‌شه. و من، با تمام وجودم دلم براش تنگ می‌شه. برای همین شیر خوردنِ نصفه‌شب، برای همون دستای کوچولو که پیراهنمو می‌زنن بالا، برای این عذابی که اسمش «عشق»ه.
مامان هامین مامان هامین ۱ سالگی
خانما خواهش میکنم به سوالم جواب بدید خیلی کلافه شدم من دوهفته بیمارستان بستری بودم برای کارای عمل کیسه صفرام که یهویی حالم بد شد پسرم مدام پیش خونه مادرشوهرم یا خونه مادرم بود از وقتی اومدم بیرون از بیمارستان و عمل کردم و اومدم خونه خودم یه روز دیدم تو حیاط اب بازی میکرد خیلی هوا گرم بود بهش گفتم باید اب رو ببندیم بیایم تو وگرنه حالت بد میشه خیلی هوا گرمه و اب رو بستم و اوردمش تو چنان جیغ و دادی راه انداخت که تا نیم ساعت داشت جیغ میزد و هرچی ازش سوال میکردم ماما چی شده چی میخوای جیغ میزد دوباره بردمش تو حیاط گفتم بیا اب بازی کن جیغ میزد میگفت نه هرچی بهش میدادم پرت میکرد همینطوری جیغ میزد گریه میکرد خیلی خسته شدم دیگه دیدم هیچی جواب نمیده خودمم باهاش گریه کردم که حتی میگفت باهام گریه نکن بعدش گفت بغلم کن بلند شو گفتم ماما نمیتونم عمل کردم دیگه زنگ زدم شوهرم اومد و سرگرمش کرد خودمم هی بغلش میکردم دیشب دوباره رفتیم تو حیاط شستیمش گفت بزار اب بازی کنم گفتم نه بریم تو میخواستم مای بیبیش کنم شلوار پاش کنم که اومد تو کلی جیغ زد و گریه کرد هرچی بهش میدادیم پرت میکرد شوهرم تعجب کرده بود گفتمش بیا بی محلی کنیم بهش فیلم رو پلی کن نگاه کنیم دیدم اومد کنترل گرفت فیلم رو قطع کرد که یعنی نه نگاه نکنید باهم حرف میزدیم میگفت نه باهم حرف نزدید یعنی فقط میخواست وایسیم نگاش کنیم تا اون جیغ بزنه خیلی کلافه شدیم دیگه بعد یه ربع بیست دقیقه شوهرم برد گذاشتش تو تاب تابش داد تا خوابش برد اصلا نمیدونم چیکار کنم رفتار درست چیه اگه تا حالا همچین موردی داشتید یا میدونید رفتار درست چیه خوشحال میشم راهنماییم کنید
مامان رها مامان رها ۱ سالگی
سلام مامانای گل من رها رو بردم دکتر چون حس میکردم دهنش بو میده و یکمم موقع خواب خس میکرد نه زیاد ولی درکل سوالامم پرسیدم اینجا میذارم شاید به درد کسی بخوره یکی اینکه یه تاپیک خوندم گفته بودن ضدافتاب خوب نیس و فلان دکتر گفته نزنید که دکتر گفت ضدافتاب خیلی ضروریه و حتما زده بشه و اینکه گفت بوی بد دهان سه عامل داره لوزه و انگل و رفلاکس که من گفتم برا رها ازمایش مدفوع بنویسه و اینکه گفتم هراز گاهی حس میکنم رفلاکسی میشه براش شربت فاموتیدین نوشت تا چندروز بدم و اینکه دیدین دور ناخن بچه ها یوقت سفیدک میشه گفت نیاز به کلسیم نیس فقط باید چرب بشه و درباره از پوشک گرفتن گفتن وه زمانی بچه باید از پوشک گرفته بشه که بتونه شلوارش رو خودش بپوشه و دربیاره و فرق پی پی و جیش رو بدونه و واضح بگه که جیش دارم یا پی پی دارم گفت معمولا دوسال و خرده ای باید شروع کرد یه بچه رو اورده بودن سه سال و خرده ای یا چهار البته چهار نبود فک کنم مامانش گفت انقد جیش میکنه وکنترل نداره رو جیشش هیچ جا نمیتونم بذارم براش سونو داده بود سالم بود و خودش میگفت زود از پوشک گرفتم شاید امادگی نداشته و اینطور شده نمیدونم در کل گفت دکتر دوسال به بالا و با این شرایط و من راجع به سدیم فلوراید پرسیدم برای دندون که گفت به هیچ وجه ندم و دیگه اینکه خمیر دندون کودک برای بچه ها استفاده بشه قد یه دونه برنج واینکه قطره اهن و مولتی هم یه سی سی روزانه
مامان آنیسا خانوم🍩👶 مامان آنیسا خانوم🍩👶 ۱ سالگی
حالت صورت و لحن صدای ما، دنیای بچه‌هامون رو شکل می‌ده. 🤱
قبل از اینکه حرف بزنن...
قبل از اینکه کلمات رو بفهمن...
دارن ما رو نگاه می‌کنن.

این تحقیق معروف در مورد رشد نوزادها نشون داد که:
اگه مامانشون ترسیده باشه → بچه جلو نمی‌ره
اگه لبخند زد یا با صدای آروم و مهربون حرف زد → بچه با خیال راحت رد می‌شه
به این می‌گن ارجاع اجتماعی (Social Referencing)
یکی از اولین نشونه‌های رشد هیجانی بچه‌هاست.
جایی که نوزاد از احساسات ما یاد می‌گیره که یک موقعیت امنه یا خطرناک.

این تحقیق بهمون چی می‌گه؟
• ترس‌های بچه‌ها از خودشون به‌وجود نمیان، از واکنش‌های ما رشد می‌کنن
• حالت صورت و لحن صدامون نقش مهمی تو رشد احساسات بچه داره
• بچه‌ها حس امنیت رو با ارتباط و حس‌گرفتن از ما یاد می‌گیرن، نه با کلمات

✅ یک تمرین.....
این بار که عصبانی شدین صداتون رو ضبط کنین
و یا برید جلو آینه و خودتون رو با اون چشم های از حدقه در اومده و نگاه خشمگین تماشا کنین.....
از خودتون وحشت نمیکنین ؟
وقتی میخندین خوشگل تر نیستین ؟
وقتی با آرامش جواب میدین خوش صدا تر نیستین ؟
مامان آنیسا خانوم🍩👶 مامان آنیسا خانوم🍩👶 ۱ سالگی
🎥 ویدیو یی به تازگی وایرال شده که توی اون، یه کودک در باز کردن یه صندوق اشتباه می‌کنه،
و اسمارتیزها روی زمین می‌ریزن.
اما چیزی که از همه بیشتر دیده شد، چهره‌ی مضطرب کودک بود.

اون لحظه فقط یه ریختن ساده نبود؛
یه تجربه‌ی شدید اضطراب، شرم و ترس بود.

🧠 پشت این اضطراب چی هست؟
این ترس معمولاً از چند تجربه‌ی عمیق توی کودکی میاد:

1️⃣ ترس از تنبیه یا قضاوت
کودکی که بارها به‌خاطر اشتباه کوچیک توبیخ شده،
حتی تو موقعیت‌های جدید، ذهنش سریع پیام می‌ده:

«اگه خراب کنم، یعنی بد هستم.»

2️⃣ شرم، نه فقط پشیمانی
بچه فرق بین «کار اشتباهی کردم» با «من بد هستم» رو نمی‌دونه.
اون نگاه توی ویدیو، نگاه کسیه که حس می‌کنه دیگه خوب نیست، نه فقط ناراحته.

3️⃣ ترس از طرد شدن
وقتی اشتباه مساوی با از دست دادن محبت باشه،
بچه‌ها یاد می‌گیرن که به‌جای حل اشتباه، از اشتباه بترسن.

✨ کودک فقط اسمارتیز نریخت…
اعتماد به نفس، امنیت و عزت‌نفسش هم ریختن زمین.

وظیفه‌ی ما اینه که بهش نشون بدیم:

“اشتباه کردی؟ باشه. اما هنوزم دوست‌داشتنی و پذیرفته‌ای.”