۷ پاسخ

اصلا نترس عزیزم تو باید قوی باشی میدونم از قبل ترس داری از تشنجش ولی اگه بخوای به اون فکر کنی برات خیلی سخت میشه من از ده روزگی پسرم خودم حمومش کردم الان که بزگه خودش میتونه بشینه تو وانش پارچه پهن کن که لیز نخوره بد کم توش اب بریزچنتا اسباب بازی هم بریز تو وانش که سرگرم بشه

میدم همسرم میشوره تو حموم بعد می‌ده به من تا لباساش و بپوشم

من بروز در میون میبرمش

من تنها میبرمش اصلا نترس ترس باعث میشه نتونی اون کاری که میتونی و انجام بدی حموم کردن بچه مثل خیلی کارای دیگشه فرقی نداره
غذا خوردنه و....

منم اوایل مادرم میبرد بعد دیگه خودم با همسرم می‌بریم دیگه میشینه توی وانش میشوریمش یکم اوایل به آب واکنش نشون میداد وقتی می‌ریخت روی صورتش ولی الان خوب شده

پسر من هر روز خودش راه حمومو میره لباس داییشو میکشه میگه منو ببر حموم.هر روز خدا حمومه فقطم میگ با داییم بم

من و همسرم می‌بریم
ی موقع که همسرم نیست مادرشوهرم یا مادرم میبرنن اونم که خودمم هم باید باشم
خودم تنهایی میترسم
چون دخترم آب بریزن روی سرش واکنش نشون میده تکی ترس داره

سوال های مرتبط

مامان نخود فرنگی 🍈 مامان نخود فرنگی 🍈 ۱۲ ماهگی
مامان زندگی مادر مامان زندگی مادر ۱۳ ماهگی
خانما شوهر من خیلی به شدت ناشکره
بی نهایت آدم ناشکریه
سر همین ناشکر بودنش پسرم بی دلیل از پنج ماهگی تشنج کرد
هر گناهی و هر اتفاقی هم میوفته نمی دونم چرا باید من و بچه ام تاوانشو پس بدیم
مثلا تشنج کرده بود پسرم
بعد دکتر گفت همین دارو کفایت می کنه نیازی نیست داروی سختی تجویز کنم
بعد شوهرم مدام اسرار بر اینکه نه داروی خارجی و سخت بده
این دوباره تشنج می کنه
یعنی خیلی راحت هم لفظ همه چی رو میاره
خیلی راحت ناشکری می کنه
انقدر از دست شوهرم و خانواده اش حرص و جوش خوردم
که امروز تیک عصبی بهم وارد شد
یهو عروس بچه رو محکم کوبیدم به دیوار
عین دیوونه ها شدم انقدر باهاش بحث کردم
خانوادش هم از اون......نقطه چین
مثلا مادرش هر موقع منو اذیت می کنه
پیر من چند وقت پیش بیمارستان بستری بود بخاطر همین ضعیف شده
بعد مادرشوهرم
چون فهمیده بود دارم غصه ضعیف شدن بچه امو می خورم
هی نیش میزر عه خیلی ضعیفه اصلا به یکساله ها نمی خوره این بچه
بچه های من دوشت بودن
یا اون دفعه برگشت بهم گفت فلانی سطحش بالاتر از شوهرش بوده براهمین موقع زایمان مادرشوهرش پیشش مونده
چون خودش موقع زایمان حتی نیومد دیدنم
منم هر موقع سر حرفاش حرص می خورم
آه می کشم دلم می شکنه
اما هر موقع از مادرش آه می کشم و ناراحت می شم
به جای اینکه یه بلایی سر اون بیاد
سر بچه ام میاد
هر دفعه که از دست مادرشوهرم ناراحت شدم
بلا سر بچه ام اومده علتش رو نمی دونم
عدالت کجاست
الان می ترسم دیکه می گم هر چی و اذیتم کنن ناراحت نشم
به نظرتون دعاو سحر نیست
مامان زندگی مادر مامان زندگی مادر ۱۳ ماهگی
خدایا من واقعا نمی دونم چیکار کنم
شوهرم خیلی آزار روحی روانی میده بهم
مثلا امشب بهم می گه فردا می خوام یه کاری رو برم
منم گفتم نمی خواد بری
بعد بلند بلند حرف میزنه نمی گه بچه خوابه خودم هم چشمام خسته بود
دوباره می گه درست بگو برم یت نرم
بعد من می گم نه نمی خواد بری
دوباره می پرسه
بخدا خیلی روحی روانی داغونم کرده
به شدت دارم کم میارم خیلی سخته با همچین مردایی زندگی گردن
اصلا آدم خوبی نیست
بخدا نمی دونم باهاش چیکار کنم
حتی مس خواستم به خانوادم بگم که خیلی اذیتم می کنه تو خونه
اما گفتم خانوادم که اصلا طلاق رو قبول نمی کنن
پسرم هم گفته داره خیلی کوچولوئه تازه پسرم تشنج های بدون تب داره
باید سرساعت دارو بخوره و همه چیش به موقع باشه
باهمه وجود ایم مرد هم به شدت منو اذیت می کنه
هر کاری بهش می گم انجام نمیده
مثلا خودش شام می خوره
پسرم هم دائم گریه می کنه نمیزاره من غذا بخورم
همیشه ناهار و شام من نمی تونم بخورم
چون شوهرم خودش غذاشو می خوره میره
دیگه حتی برای چند دقیقه بچه رو نگه نمی داره
واقعا این حجم از بی رحمتش تو خونه رو نمی دونم چیکار کنم
بدگویی منو خانوادم رو میره به پدرومادر می کنه
منو پیش خانوادش بی نهایت بد می کنه
واقعا من چیکار کنم تو رو خدا بگید😭😭😭😭😭