سوال های مرتبط

مامان مبین و حامین مامان مبین و حامین روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان پارت ۱
من ۳۵هفته و۶ روز بودم ک شبش کار سنگین انجام داده بودم دکترم بهم گفت چون اولی رو زود زایمان کردی اینم زود زایمان میکنی دیگ من داشتم کارای خونه قبل از ب دنیا اومدن نینی رو انجام میدادم ک از یک شب کمر درد و انقباضاتم شروع شد انقباض انچنانی نداشتم هر نیم ساعت میگرفت صبح ب ابجیم زنگ زدم گف درد زایمان خلاصه رفتم دوش گرفتم تا اماده شدیم ساعت ۱۱شد گفتم بزار برم ی بیمارستان نزدیک اگ گفت درد زایمانته میرم بیمارستانی ک خودم میخوام رفتم خلاصه معاینم کرد و ان اس تی گرفت گفت درد زایمان ولی چون سزارینی هستی خونه نرو یا همینجا بستریت میکنیم یا برو همون بیمازستانی ک میخوای خلاصه من چون تعریف بیمارستان ایت الله کاشانی رو شنیده بودم رفتم اقا ساعت ۲رسیدیم نگم از بیمارستان مضخرفی ک داشت اونجام معاینه کرد گفت دهانه رحمت بستس ولی ان اس تی انقباض نشون میداد در حد هر بیست دقبقه ی بار گفت من جای ندارم تو رو بستری کنم برو بیمارستان مهدیه رفتم مهدیه و اورژانس زنان بستری شدم ی چند ساعت تحت نظر بودم ک انقباضاتم بیشتر شد دیگ خلاصه گفت برو بلوک زایمان تا شب بمون ک اگ درد زایمانی بود سزارینت کنیم منم هیچی نخورده بودم و نمیزاشتن بخورم اینم بگم محیط بیمارستان مهدیه بهتر بود من راضی بودم
ادامه پارت۱ میزارم
مامان بهار و آرمان مامان بهار و آرمان روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی:
بچها من ساعت ۲ شب کیسه آبم باز شد ساعت ۱ خوابیده بودیم قبلش خونه رو تمیز کردیم با شوهرم. تقریبا زیاد کار کرده بودم ، ۳۷هفته و ۵روزم بود قرار بود دو روز بعدش برم دکتر معاینه تحریکی انجام بده
سه هفته ای میشد هر روز ورزش و پیاده روی داشتم ..اون شبم همینجور داشتم درباره نقاط فشاری تو نت اطلاعات جم میکردم دیدم یهو زیرم دااااغ شد و اصلا بند نمیاد ..دروغ چرا استرسم گرفتم چون تو روستا بودیم و تا ب بیمارستان رسیدیم نیم ساعت شد. خلاصه شوهرمو ک تازه خواب رفته بود بیدار کردم سعی کردم ارامش خودمو حفظ کنم. شوهرم خیییلی ترسیده بود چون خیلی ازم اب میریخت .تو اون‌شرایط من امیرو اروم کردم هی دور خودش میچرخید نمیدونس چکار کنه ..خلاصه سریع جم کردیم حاضر شدیم شوهرم رفت دنبال مامانم و اونو اورد پیش دخترم و ما رفتیم بیمارستان.. هی نفس عمیق میکشیدم و خودمو آروم میکردم. از پایین بیمارستان تا دم در زایشگاه فقط اب بود ..اصلا فکر نمیکردم اینقد اب دور بچه باشه😯 هیچ دردی نداشتم تا کارامو کردن ساعت ۳شد معاینم کردن که ۴سانت بودم .استرسم تموم شده بود چون صدای قلب بچمو دیگه میفهمیدم و میدونستم حالش خوبه