محمد پا گذاشت رو اسباب بازیش شکست بعد یهو برگشت منو نگاه کرد نفهمیدم باید چیکار کنم لبخند زدم و مشغول کار خودم شدم
بعد فکر کردم چرا بچه استرس گرفت ،اکه می‌دونه اشتباهه من لبخند زدم بدتر شد که
یا اینکه چرا استرس بگیره من که هیچوقت به خاطر اسباب بازی دعواش نکردم

شاید چون اسباب بازیش شکست نکاه کرده
من اگه تو ایم موقعیت بودم
میرفتم‌پیشش و ازش می‌پرسیدم چبشده
بعد اون تعریف می‌کرد
میگفتم مشکلی نیس حواست نبوده
یکم همدلی میکردم و
ازش میخواستم وسایلمو مرتب نگه داره

من اینجورمواقع میگفتم اشکال نداره ولی حواست نبود راچاشنی ش میکردم
الان چندوقته خیلی بیشترمراقبه ،جمله ی حواسم نبود راهم میگه

سریع بهش لبخند بزن بگو اشکال نداره مامان فدای سرت دختر منم دیروز بشقاب ماکارونی رو. سخت زمین امروز یه استکان انداخت شکست سریع خودش ترسید منم سریع بغلش کردم بوس کردم گفت اشکالی نداره